English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
obituarist کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
Other Matches
obituarian کسیکه در گذشتهای تازه راباشرح حال درگذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
proselyte کسیکه تازه بدینی واردشود
ordinee کسیکه تازه درجه شماسی گرفته است
city editor نویسنده خیرمالی یاتجارتی درروزنامه
journalese بزرگ جلوه دادن مطالب درروزنامه نگاری
newsworthy قابل توجه عامه برای درج درروزنامه
mediaevalist کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
to provoke somebody until a row breaks out <idiom> کسی را اینقدر اذیت کنند که شروع کنند به دعوی و پرخاش
multiprocessor تعداد واحدهای پردازش که با هم یا جداگانه کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند
multiprocessing system سیستمی که چندین واحد پردازنده به هم کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند
noncompatibility دو یا چند سخت افزار که نمیتوانند داده رد و بدل کنند یا از وسیله جانبی یکسان استفاده کنند
When brothers quarrel, only fools believe. <proverb> برادران جنگ کنند ابلهان باور کنند.
modes حالتی که در آن کامپیوتر به کاربران اجازه میدهد دستورات یا برنامه ها یا داده را وارد کنند و به سرعت پاسخ دریافت کنند
mode حالتی که در آن کامپیوتر به کاربران اجازه میدهد دستورات یا برنامه ها یا داده را وارد کنند و به سرعت پاسخ دریافت کنند
advertiser اعلان کننده اعلان
signboards تخته اعلان اعلان
advertisers اعلان کننده اعلان
signboard تخته اعلان اعلان
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
strippers کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
stripper کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
To bring two persons face to face . دونفر رابا هم روبروکردن
collision detection پروتکل ارتباطات شبکهای که مانع ارسال همزمان از دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و سپس ارسال کنند
drift bolt میخی که میخ دیگری رابا ان دراورند
Handle the boxes with care. جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
newlywed تازه داماد تازه عروس
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to ride one's horse to death اسب خود رابا سواری زیادازپا در اوردن
To speake in great detail. مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
I stamped on the spider . عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
snivelled اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivels اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivelling اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
To treat them all alike. (indiscriminately). همه رابا یک چوب راندن ( یکسان رفتار کردن )
sniveling اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
ruddleman چوپانی که گوسفندان خود رابا گل اخری رنگ کرده
sniveled اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
snivel اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
planimeter دستگاهی که مساحت اشکال غیر هندسی رابا ان اندازه می گیرند
to peg out میخ اخر رابا گوی زدن وبازی رابپایان رساندن
pugging خاک اره یا چیز دیگری که فضایی رابا ان پرکنندتاصدادران نه پیچد
MMU مدارهای منط قی الکترونیکی که سیگنالهای تنظیم حافظه تولید می کنند و تط بیق آدرس حافظه مجازی به محلهای حافظه فیزیکی را کنترل می کنند. MMU در قطعه پردازنده مجتمع شده است
CSMA CD پروتکل ارتباط شبکهای که مانع ارسال همزمان دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و در زمان مناسب ارسال کنند برای ارسال داده در اینترنت به کار می رود
pot pourri کوزهای که برگهای چندین جورگل رابا ادویه خوشبوامیخته دران میریزند
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
action oriented management report گزارشی که شرایط غیرعادی رابا توجه ویژهای که نیازدارد به مدیریت هشدار میدهد
companding دو فرآیندی که داده را پیش از ارسال یا ذخیره فشرده می کنند و سپس داده فشرده را به صورت اولیه ذخیره می کنند
tenant by sufference هر گاه کسی ملکی رابا عنوان و سمت قانونی درتصرف داشته باشد و پس اززوال سمت
bioecology رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
jigsaw puzzle نوعی بازی معمایی که بازیکنان باید قطعات متلاشی و مختلف یک شکل یا نقشه رابا هم جفت کرده و شکل مخصوص با ان بسازند
assertion اعلان
announcements اعلان
notice اعلان
posters اعلان
advertising اعلان
denunciation of treaty اعلان
noticing اعلان
poster اعلان
notices اعلان
noticed اعلان
declaration اعلان
declarations اعلان
proclamation اعلان
advertisements اعلان
advertisement اعلان
proclamations اعلان
announcement اعلان
declaration of bankruptcy اعلان ورشکستگی
dos prompt اعلان DOS
dot prompt نقطه اعلان
play bill اعلان نمایش
declaration of neutrality اعلان بیطرفی
proclamation of the republic اعلان جمهوری
proclamation of independence اعلان استقلال
advertize اعلان کردن
affiche اعلان دیواری
array declaration اعلان ارایه
proclamation of the republic اعلان جمهوریت
procedure declaration اعلان رویه
advertise اعلان کردن
billsticker اعلان چسبان
declaration of war اعلان جنگ
publishment اشاعه اعلان
notice to mariner اعلان دریایی
throwaway ورقهی اعلان
To stick (put,fix)up a notice (poster). اعلان زدن
declaring اعلان کردن
Over and out! پایان اعلان !
declares اعلان کردن
declare اعلان کردن
gazette اعلان و اگهی
give out اعلان کردن
indigitation اعلان شمارش
signposts تابلو اعلان
signpost تابلو اعلان
proclaim اعلان کردن
fly bill اعلان دستی
macro declaration درشت اعلان
proclaims اعلان کردن
declared اعلان شده
announcer اعلان کننده
announcers اعلان کننده
system prompt اعلان سیستم
proclaiming اعلان کردن
vendition اعلان فروش
proclaimed اعلان کردن
playbill اعلان نمایش
playbills اعلان نمایش
they proclaimed him sovereign اعلان کردند
placard اعلامیه رسمی اعلان
posters اعلان نصب کردن
declarations افهار افهارنامه اعلان
denunciation اعلان الغاء یا خاتمه
placards اعلامیه رسمی اعلان
proclamation of martial law اعلان حکومت نظامی
ban اعلان ازدواج در کلیسا
banning اعلان ازدواج در کلیسا
bans اعلان ازدواج در کلیسا
denouncement اعلان قطع رابطه
dimension statement حکم اعلان بعد
declaration افهار افهارنامه اعلان
poster اعلان نصب کردن
denunciations اعلان الغاء یا خاتمه
declaration of war اعلان جنگ دادن
alarmed اعلان خطر اخطار
audible alarm اعلان خطر سمعی
show bill تابلو اعلان نمایش
declare martial اعلان حکومت نظامی
alarm اعلان خطر اخطار
to proclaim war اعلان جنگ دادن
alarmingly اعلان خطر اخطار
to file for bankruptcy اعلان ورشکستگی کردن
alarms اعلان خطر اخطار
To stick a poster on the wall. اعلان به دیوار چسباندن
stock watering سهام تاسیسات گرانقیمتی رابا قیمت اختیاری در بورس فروختن که مالا" به تقلیل قیمت سایر سهام منتهی شود
leaflets اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
to declare a divident سود سهام را اعلان کردن
declare martial اعلان حالت زمان جنگ
leafleting اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leafleted اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
to declare war upon a nation اعلان جنگ به ملتی دادن
proclamation of martial law اعلان حالت زمان جنگ
Hereby I declare ... بدین وسیله اعلان می کنم که...
to declare oneself bankrupt خود را ورشکست اعلان کردن
advertises اعلان کردن انتشار دادن
advertised اعلان کردن انتشار دادن
to declare a state of emergency اعلان کردن حالت اضطراری
leaflet اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
to declare something well-founded چیزی را مستدل اعلان کردن
signposts تیر حامل اعلان تابلو راهنما
to off negotiations اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
to declare something solemnly [publicly] چیزی را رسما [علنا ] اعلان کردن
signpost تیر حامل اعلان تابلو راهنما
top billing بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان
to put a notice on a door اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
billboards هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
billboard هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
whom کسیکه
blessed is he who کسیکه
one who کسیکه
dragman کسیکه
gospeller کسیکه
introspectionist کسیکه معتقد به
whomso بهر کسیکه
long shot کسیکه درمسابقات
stalker کسیکه میخرامد
constructionist کسیکه قانون
minimalist کسیکه خرسنداست
banns اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
heliophobe کسیکه ازافتاب بیزاراست
snorter کسیکه خرناس میکشد
obstructionist کسیکه برای جلوگیری
scaler کسیکه مقیاس بکارمیبرد
rumormonger کسیکه شایعه میسازد
benedick کسیکه پس از مدتهاتجرد زن اختیارمیکند
jogger کسیکه اهسته می دود
joggers کسیکه اهسته می دود
nob کسیکه از طبقات بالاباشد
nobs کسیکه از طبقات بالاباشد
misogynists کسیکه از زن بیزار است
pall bearer کسیکه در همراهی با جنازه
euphuist کسیکه باتصنع چیزیراانشامیکند
tugger کسیکه کوشش وتقلامیکند
wonder worker کسیکه معجزه میکند
figurant کسیکه باجمع میرقصد
misogynist کسیکه از زن بیزار است
demonist کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
autodidact کسیکه پیش خود میاموزد
cessionary کسیکه چیزی باوواگذارشده باشد
inductee کسیکه وارد خدمت شده
falconer کسیکه با شاهین شکار میکند
contrapuntist کسیکه درجفت کردن اوازهااستاداست
faunist کسیکه مطالعه درجانوران یک کشورمیکند
browser کسیکه جسته وگریخته میخواند
light sleeper کسیکه خوابش سبک است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com