English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English Persian
knight of the post کسیکه معاشش ازگواهی دروغ دادن فراهم میشد
Other Matches
provisor کسیکه از طرف پاپ برای گرفتن درامد کلیسامعرفی میشد
nomothetes کسیکه گماشته میشد تا درقانون تجدیدنظر نماید قانون گذار
pseudologer کسیکه مرتبا دروغ میگوید
pseudologist کسیکه مرتبا دروغ میگوید
perjurer کسیکه در دادگاه مغایرباسوگند خود دروغ بگوید
perjuring شهادت دروغ دادن
perjuring گواهی دروغ دادن
perjure گواهی دروغ دادن
perjure شهادت دروغ دادن
perjures شهادت دروغ دادن
perjures گواهی دروغ دادن
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
rouser دروغ شاخدار دروغ خیلی بزرگ
fibs دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fib دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibbed دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibbing دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
panic monger کسیکه با دادن خبرهای بی پروپامردم را دچارهراس میسازد
nostradamus کسیکه پیشه اش خبراز غیب دادن است
mediaevalist کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
perjury قسم دروغ گواهی دروغ
he was ticklish غلغلکش میشد
as far as possible تا انجا که میشد
the big four امریکا و ایتالیااطلاق میشد
big five ایتالیا وژاپن اطلاق میشد
burnt offering حیوان یا خوراکی که در معبد سوزانده میشد
burnt offerings حیوان یا خوراکی که در معبد سوزانده میشد
feeding storm طوفانی که پیوسته برسختی ان افزوده میشد
price as natural ice یخ ساختگی بهمان بهای یخ طبیعی فروخته میشد
psephism حکمی که بموجب رای مجلس صادر میشد
stripper کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
strippers کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
mural crown ناجی که به نخستین بالارونده ازدیوار شهر دشمن داده میشد
gorgon یکی ازسه زنی که موهای سرشان مار بوده و هر کس بدانهانگاه میکردسنگ میشد
recreated تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
calumnies دروغ
perjurious دروغ
equivocation دروغ
lies دروغ
lied دروغ
lie دروغ
falsity دروغ
fable دروغ
calumny دروغ
falsehood دروغ
falsehoods دروغ
fables دروغ
fibster دروغ گو
fibs دروغ
fibbed دروغ
fib دروغ
false دروغ
untrue دروغ
fibbing دروغ
false accusation دروغ
prevaricating دروغ گفتن
prevaricates دروغ گفتن
equivocated دروغ گفتن
prevaricated دروغ گفتن
equivocating دروغ گفتن
equivocates دروغ گفتن
it proved false دروغ بود
they suspect him of lying دروغ باومیبرند
taradiddle دروغ کوچک
tarradiddle دروغ کوچک
to lie in one's throat دروغ شاخدارگفتن
to tell a lie دروغ گفتن
jactitation دعوی دروغ
jactation دعوی دروغ
white lie دروغ سفید
white lies دروغ مصلحتآمیز
white lies دروغ سفید
jack o' lantern دروغ نور
whiff دروغ گفتن
equivocate دروغ گفتن
gab دروغ گفتن
in reproof of lying درنکوهش دروغ
bung ساقی دروغ
falsehoods سخن دروغ
bungs ساقی دروغ
bunging ساقی دروغ
falsehood سخن دروغ
falsely بطور دروغ
weasel دروغ گفتن
weasels دروغ گفتن
A transparent (blatant)lie. دروغ شاخدار
prevaricate دروغ گفتن
ruise اخبار دروغ
thumper دروغ شاخدار
it proved false دروغ درامد
bunged ساقی دروغ
belying دروغ گفتن
lied :دروغ گفتن
fairy tale دروغ شگفتانگیز
belie دروغ گفتن
leasing دروغ گویی
fiction وهم دروغ
pathometer دروغ سنج
belied دروغ گفتن
to forge a lie دروغ بافتن
fictions وهم دروغ
swearword قسم دروغ
lies :دروغ گفتن
disinformation دروغ پراکنی
fairy tale دروغ شاخدار
lie دروغ گفتن
fairy tales دروغ شاخدار
to invent stories دروغ ساختن
to spin yarns دروغ ساختن
A pack of lies . یک مشت دروغ
belies دروغ گفتن
falseness دروغ بودن
false oath قسم دروغ
fairy tales دروغ شگفتانگیز
false oath سوگند دروغ
pseudologia fantastica دروغ پردازی
lay to دروغ گفتن
lie detector دروغ سنج
pseudology دروغ گویی
to give the lie to دروغ در اوردن
fictitiousness بخودبستگی دروغ
perjuring سوگند دروغ خوردن
to lie like a gasmeter دروغ بزرگ گفتن
perjuring قسم دروغ خوردن
lie detector دستگاه کشف دروغ
to persuade oneself به خود دروغ گفتن
A white lie . دروغ مصلحت آمیز
he lied to me بمن دروغ گفت
travellers tell fine tales جهاندیده بسیارگوید دروغ
fabulously بشکل افسانه یا دروغ
bouncer دروغ بزرگ وفاحش
bouncers دروغ بزرگ وفاحش
white lie <idiom> دروغ مصلحت آمیز
falsism سخن دروغ و بی مزه
false witness گواهی یاشهادت دروغ
perjure سوگند دروغ خوردن
he scorns to lie از دروغ گفتن عاردارد
perjures سوگند دروغ خوردن
perjures قسم دروغ خوردن
he tipped me the traveller دروغ بمن گفت
perjure قسم دروغ خوردن
forswear سوگند دروغ خوردن
forswears سوگند دروغ خوردن
plumper دروغ صرف سقوط
to forswear oneself سوگند دروغ خوردن
forswearing سوگند دروغ خوردن
to swore falsely سوگند دروغ خوردن
manswear سوگند دروغ خوردن
white lie دروغ مصلحت آمیز
it sounds false دروغ بنظر میرسد
whiff دروغ در چیزی گفتن
whorls فراهم
whorl فراهم
to the fore فراهم
disbelieve اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
belied دروغ دراوردن خیانت کردن
belying دروغ دراوردن خیانت کردن
She is a habitual liar. روی عادت دروغ می گوید
mythomania جنون دروغ یا اغراق گویی
to scruple lying از دروغ گفتن بیم داشتن
trump up دروغ بافتن تهمت زدن
belie دروغ دراوردن خیانت کردن
forsworn سوگند دروغ یاد کرده
perjured نقص عهد کرده دروغ
it seems to me he is lying بنظرم میرسد دروغ میگوید
one or other of you lies یکی از شما دو تن دروغ می گوید
disbelieving اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
disbelieves اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
belies دروغ دراوردن خیانت کردن
disbelieved اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
plumper فربه کننده دروغ محض
jactitation of marriage دعوی دروغ نسبت به زناشویی
perjury سوگند شکنی گواهی دروغ
he lied to my face توی چشم من دروغ گفت
accrete فراهم شدن
cater فراهم نمودن
avaiiability فراهم بودن
accrete فراهم کردن
collector فراهم اورنده
procurance فراهم سازی
congestion فراهم امدگی
unaccommodated فراهم نشده
foregather فراهم امدن
forgather فراهم امدن
trooping فراهم امدن
to bring a bout فراهم کردن
trooped فراهم امدن
troop فراهم امدن
to call together فراهم اوردن
to get together فراهم اوردن
get-togethers فراهم اوردن
procured فراهم کردن
procures فراهم کردن
catering فراهم نمودن
catered فراهم نمودن
procuring فراهم کردن
assembles فراهم اوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com