Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
wisenheimer
کسیکه معلومات سطحی درهمه چیز دارد
Other Matches
weisenheimer
کسیکه معلومات سطحی در همه چیز دارد
phenolic epoxy
خانوادهای از رزینها وچسبها که در مشتقات فنل کاربرد فراوان دارند و درهمه انها پلهای اکسیژن رابط رادیکالهای هیدروکربنی وجود دارد
liveryman
کسیکه لباس نوکری بر تن دارد
gigman
کسیکه درشکه تک اسبه دارد
color bearer
کسیکه پرچم را درجایگاه نگه می دارد
bookworms
کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد
towhead
کسیکه موهای مایل به سفیدیا خاکستری دارد
shoo in
کسیکه احتمال زیاد دارد برنده شود
laboratorian
کسیکه در ازمایشگاه یاکارخانه شیمیائی تخصص دارد
dipsomaniac
کسیکه میل مفرط بنوشابههای الکلی دارد
abstainer
پرهیزگار کسیکه از استعمال مسکرات پرهیز دارد
green thumbed
کسیکه در پرورش گیاهان شانس و استعدادخوبی دارد
bookworm
کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد
hereditarian
کسیکه عقیده بتوارث تمایلات طبیعی وروحی دارد
natural philosopher
فیزیک خوان کسیکه که عقیده به اصالت طبیعت دارد
usufructuary
کسیکه از عین ونماات ملک دیگری حق دارد استفاده کند
interloper
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
monophysite
کسیکه عقیده دارد باینکه مسیح دارای یک ذات است و بس
interlopers
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
negationist
کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
advantaged
کسیکه در شرایط بهتری از لحاظ اجتماعی و یا مادی قرار دارد
advowee
کسیکه حق دارد اشخاصی رابرای تصدی مقامات وقفی کلیسامعرفی کند
nympholept
کسیکه جنوی یافتن کمال مطلوب یا پی کردن چیز غیرقابل دسترسی را دارد
metaphrast
کسیکه در تبدیل عبارات ادبی یادرتبدیل نظم به نثریانثربه نظم دست دارد
surficial swellings
بادکردگی سطحی زمین در اثریخ زدن اب زیر سطحی خاک
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
scalar
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
strippers
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
stripper
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
at all points
درهمه جا
far and wide
درهمه جا
immanence
حضور درهمه جا
everywhere
درهمه جا درهرقسمت
through thick and thin
درهمه حالی
immanency
حضور درهمه جا
any time
<adv.>
درهمه اوقات
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
at all times
درهمه اوقات
whether or not
درهمه حال
at all hours
<adv.>
درهمه اوقات
anytime
<adv.>
درهمه اوقات
to broad cast information
خبری که درهمه جا منتشرشود
up hill and down dale
دردره وماهور درهمه جا
information
معلومات
qualifications
معلومات
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
to broadcast seed
تخمی که درهمه جا پاشیده شود
ubiquitous
همه جا حاضر موجود درهمه جا
world wide
مشهور جهان متداول درهمه جا
backgrounds
معلومات قبلی
information test
ازمون معلومات
knowledge representation
نمایش معلومات
witting
معلومات دانش
knowledge engineering
مهندسی معلومات
knowledge base
پایگاه معلومات
information
معلومات اگاهگان
accomplishments
معلومات هنرها
knowledge acquisition
کسب معلومات
information
معلومات معیطات
know how
معلومات خاص
background
معلومات قبلی
exhaustively
چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحث کند
unbeknown
خارج از معلومات شخصی
smattering
معلومات دست وپاشکسته
unbeknownst
خارج از معلومات شخصی
brush up
معلومات خود را تجدیدکردن
input data
معلومات یا دادههای ورودی
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
immanent
دارای نفوذ کامل درسرتاسرجهان درهمه جاحاضر
sphere
دایره معلومات احاطه کردن
information
[on]
about somebody]
[something]
معلومات
[در باره کسی یا چیزی]
spheres
دایره معلومات احاطه کردن
this word occurs in gulistan p
این واژه درهمه جای گلستان دیده میشود
encyclopedist
دارای معلومات جامع دایره المعارف نویس
booklore
علم کتابی معلومات ناشی از مطالعه کتاب
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
topsoil
خاک سطحی خاک سطحی را برداشتن
platonic cycle or year
مدت گردش اجرام آسمانی درهمه مدارهای خود و برگشت آنها بوضوح نخستین
sherlu
اولین برنامه زبان طبیعی که تجزیه و تحلیل نحوی ومعناشناسی را با معلومات جهان مجتمع کرده است
she is a rosrtam in petticoats
درهمه چیز مانندرستم است جز اینکه زن است
. The car is gathering momentum.
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
coincidence circuit
یک مدارالکترونیکی که تنهادرصورت دریافت سیگنال درهمه ورودیها بصورت همزمان یا بسیار نزدیک بهم دارای سیگنال خروجی خواهدبود
rosettes
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
rosette
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
superficiality
سطحی
shallows
کم اب سطحی
surface
سطحی
surfaced
سطحی
superficial
سطحی
surfaces
سطحی
skin deep
سطحی
shallower
کم اب سطحی
shallow
کم اب سطحی
shallow foundation
پی سطحی
planar
سطحی
shallowest
کم اب سطحی
low level
سطحی
sketchiest
سطحی
surface water
اب سطحی
decahedral
ده سطحی
acrotic
سطحی
skin-deep
<idiom>
سطحی
sketchily
سطحی
sketchy
سطحی
sketchier
سطحی
trihedral
سه روی سه سطحی
evaporation
تبخیر سطحی
hexahedral
مکعب شش سطحی
horizontal curve
پیچ سطحی
two level store
انباره دو سطحی
surface
سطحی جلادادن
impact burst
ترکش سطحی
surfaces
سطحی جلادادن
heptahedral
هفت سطحی
topdress
سطحی ریختن
skin effect
اثر سطحی
epilimnion
اب لایه سطحی
sheet washing
فرسایش سطحی
dodecahedral
دوازده سطحی
ground swell
موج سطحی
hexahedron
جسم شش سطحی
dodecahedron
دوازده سطحی
superficially
بطور سطحی
top soil
خاک سطحی
smattering
دانش سطحی
extensive agriculture
کشاورزی سطحی
adsorbent
جاذب سطحی
surfaced
سطحی جلادادن
adsorption
جذب سطحی
polyhedral
چند سطحی
adhesion
جاذبه سطحی
area load
بار سطحی
pentahedral
پنج سطحی
low level winds
بادهای سطحی
one level memory
حافظه یک سطحی
bounding mine
مین سطحی
split-level
چند سطحی
blanket grouting
تزریق سطحی
multi level
چند سطحی
multilevel
چند سطحی
surface tensity
کشش سطحی
interfacial tension
کشش سطحی
adsorption
کشش سطحی
singes
سوختگی سطحی
singeing
سوختگی سطحی
singed
سوختگی سطحی
singe
سوختگی سطحی
interfacial force
کشش سطحی
n level logic
منطق N سطحی
surface corrosion
خوردگی سطحی
pier
پایه و سطحی
surface drains
زهکشهای سطحی
formal logic
قضاوت سطحی
surface treatment
روکش سطحی
surface treatment
عملیات سطحی
surface dressing
پوشش سطحی
surface erosion
فرسایش سطحی
free moisture
رطوبت سطحی
surface treatment
اسفالت سطحی
surface reverbration
برگشتهای سطحی
suface wind
باد سطحی
piers
پایه و سطحی
surface contact rectifier
یکسوکننده سطحی
surface creep
خزیدن سطحی
surface treatment
اندود سطحی
surface charge
بار سطحی
surface burst
ترکش سطحی
surface detection
اکتشاف سطحی
surface detection
راداراکتشافی سطحی
surface burning
احتراق سطحی
surface inflow
اب سطحی ورودی
surface evaporation
تبخیر سطحی
sorption
جذب سطحی
surface targets
هدفهای سطحی
surface irrigation
ابیاری سطحی
surface moisture
رطوبت سطحی
extensive cultivation
زراعت سطحی
flesh wound
زخم سطحی
floating mine
مین سطحی
surface width
عرض سطحی
surface leakage
نشت سطحی
statical moment
لنگر سطحی
surface tension
کشش سطحی
surface ornament
تزیینات سطحی
surface soil
خاک سطحی
surface outflow
اب سطحی خروجی
Walls have ears
<idiom>
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
scorch
بطور سطحی سوختن
carburize
سخت گرداندن سطحی
surface decarburization
کربن گیری سطحی
scorches
بطور سطحی سوختن
adhesion
کشش سطحی دوسیدگی
case hardening
سخت گردانی سطحی
skimmed
بطور سطحی خواندن
crazing
ترک برداری سطحی
magnetic surface charge
بار سطحی مغناطیسی
surface fusion welding
جوشکاری ذوبی سطحی
singe
بطور سطحی سوختن
singed
بطور سطحی سوختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com