English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
wisenheimer کسیکه معلومات سطحی درهمه چیز دارد
Other Matches
weisenheimer کسیکه معلومات سطحی در همه چیز دارد
phenolic epoxy خانوادهای از رزینها وچسبها که در مشتقات فنل کاربرد فراوان دارند و درهمه انها پلهای اکسیژن رابط رادیکالهای هیدروکربنی وجود دارد
liveryman کسیکه لباس نوکری بر تن دارد
gigman کسیکه درشکه تک اسبه دارد
color bearer کسیکه پرچم را درجایگاه نگه می دارد
bookworms کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد
towhead کسیکه موهای مایل به سفیدیا خاکستری دارد
shoo in کسیکه احتمال زیاد دارد برنده شود
laboratorian کسیکه در ازمایشگاه یاکارخانه شیمیائی تخصص دارد
dipsomaniac کسیکه میل مفرط بنوشابههای الکلی دارد
abstainer پرهیزگار کسیکه از استعمال مسکرات پرهیز دارد
green thumbed کسیکه در پرورش گیاهان شانس و استعدادخوبی دارد
bookworm کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد
hereditarian کسیکه عقیده بتوارث تمایلات طبیعی وروحی دارد
natural philosopher فیزیک خوان کسیکه که عقیده به اصالت طبیعت دارد
usufructuary کسیکه از عین ونماات ملک دیگری حق دارد استفاده کند
interloper کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
monophysite کسیکه عقیده دارد باینکه مسیح دارای یک ذات است و بس
interlopers کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
negationist کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
advantaged کسیکه در شرایط بهتری از لحاظ اجتماعی و یا مادی قرار دارد
advowee کسیکه حق دارد اشخاصی رابرای تصدی مقامات وقفی کلیسامعرفی کند
nympholept کسیکه جنوی یافتن کمال مطلوب یا پی کردن چیز غیرقابل دسترسی را دارد
metaphrast کسیکه در تبدیل عبارات ادبی یادرتبدیل نظم به نثریانثربه نظم دست دارد
surficial swellings بادکردگی سطحی زمین در اثریخ زدن اب زیر سطحی خاک
mediaevalist کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
scalar متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
strippers کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
stripper کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
at all points درهمه جا
far and wide درهمه جا
immanence حضور درهمه جا
everywhere درهمه جا درهرقسمت
through thick and thin درهمه حالی
immanency حضور درهمه جا
any time <adv.> درهمه اوقات
at any time <adv.> درهمه اوقات
at all times درهمه اوقات
whether or not درهمه حال
at all hours <adv.> درهمه اوقات
anytime <adv.> درهمه اوقات
to broad cast information خبری که درهمه جا منتشرشود
up hill and down dale دردره وماهور درهمه جا
information معلومات
qualifications معلومات
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
to broadcast seed تخمی که درهمه جا پاشیده شود
ubiquitous همه جا حاضر موجود درهمه جا
world wide مشهور جهان متداول درهمه جا
backgrounds معلومات قبلی
information test ازمون معلومات
knowledge representation نمایش معلومات
witting معلومات دانش
knowledge engineering مهندسی معلومات
knowledge base پایگاه معلومات
information معلومات اگاهگان
accomplishments معلومات هنرها
knowledge acquisition کسب معلومات
information معلومات معیطات
know how معلومات خاص
background معلومات قبلی
exhaustively چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحث کند
unbeknown خارج از معلومات شخصی
smattering معلومات دست وپاشکسته
unbeknownst خارج از معلومات شخصی
brush up معلومات خود را تجدیدکردن
input data معلومات یا دادههای ورودی
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
immanent دارای نفوذ کامل درسرتاسرجهان درهمه جاحاضر
sphere دایره معلومات احاطه کردن
information [on] about somebody] [something] معلومات [در باره کسی یا چیزی]
spheres دایره معلومات احاطه کردن
this word occurs in gulistan p این واژه درهمه جای گلستان دیده میشود
encyclopedist دارای معلومات جامع دایره المعارف نویس
booklore علم کتابی معلومات ناشی از مطالعه کتاب
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
topsoil خاک سطحی خاک سطحی را برداشتن
platonic cycle or year مدت گردش اجرام آسمانی درهمه مدارهای خود و برگشت آنها بوضوح نخستین
sherlu اولین برنامه زبان طبیعی که تجزیه و تحلیل نحوی ومعناشناسی را با معلومات جهان مجتمع کرده است
she is a rosrtam in petticoats درهمه چیز مانندرستم است جز اینکه زن است
. The car is gathering momentum. اتوموبیل دارد دور بر می دارد
coincidence circuit یک مدارالکترونیکی که تنهادرصورت دریافت سیگنال درهمه ورودیها بصورت همزمان یا بسیار نزدیک بهم دارای سیگنال خروجی خواهدبود
rosettes اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
rosette اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
superficiality سطحی
shallows کم اب سطحی
surface سطحی
surfaced سطحی
superficial سطحی
surfaces سطحی
skin deep سطحی
shallower کم اب سطحی
shallow کم اب سطحی
shallow foundation پی سطحی
planar سطحی
shallowest کم اب سطحی
low level سطحی
sketchiest سطحی
surface water اب سطحی
decahedral ده سطحی
acrotic سطحی
skin-deep <idiom> سطحی
sketchily سطحی
sketchy سطحی
sketchier سطحی
trihedral سه روی سه سطحی
evaporation تبخیر سطحی
hexahedral مکعب شش سطحی
horizontal curve پیچ سطحی
two level store انباره دو سطحی
surface سطحی جلادادن
impact burst ترکش سطحی
surfaces سطحی جلادادن
heptahedral هفت سطحی
topdress سطحی ریختن
skin effect اثر سطحی
epilimnion اب لایه سطحی
sheet washing فرسایش سطحی
dodecahedral دوازده سطحی
ground swell موج سطحی
hexahedron جسم شش سطحی
dodecahedron دوازده سطحی
superficially بطور سطحی
top soil خاک سطحی
smattering دانش سطحی
extensive agriculture کشاورزی سطحی
adsorbent جاذب سطحی
surfaced سطحی جلادادن
adsorption جذب سطحی
polyhedral چند سطحی
adhesion جاذبه سطحی
area load بار سطحی
pentahedral پنج سطحی
low level winds بادهای سطحی
one level memory حافظه یک سطحی
bounding mine مین سطحی
split-level چند سطحی
blanket grouting تزریق سطحی
multi level چند سطحی
multilevel چند سطحی
surface tensity کشش سطحی
interfacial tension کشش سطحی
adsorption کشش سطحی
singes سوختگی سطحی
singeing سوختگی سطحی
singed سوختگی سطحی
singe سوختگی سطحی
interfacial force کشش سطحی
n level logic منطق N سطحی
surface corrosion خوردگی سطحی
pier پایه و سطحی
surface drains زهکشهای سطحی
formal logic قضاوت سطحی
surface treatment روکش سطحی
surface treatment عملیات سطحی
surface dressing پوشش سطحی
surface erosion فرسایش سطحی
free moisture رطوبت سطحی
surface treatment اسفالت سطحی
surface reverbration برگشتهای سطحی
suface wind باد سطحی
piers پایه و سطحی
surface contact rectifier یکسوکننده سطحی
surface creep خزیدن سطحی
surface treatment اندود سطحی
surface charge بار سطحی
surface burst ترکش سطحی
surface detection اکتشاف سطحی
surface detection راداراکتشافی سطحی
surface burning احتراق سطحی
surface inflow اب سطحی ورودی
surface evaporation تبخیر سطحی
sorption جذب سطحی
surface targets هدفهای سطحی
surface irrigation ابیاری سطحی
surface moisture رطوبت سطحی
extensive cultivation زراعت سطحی
flesh wound زخم سطحی
floating mine مین سطحی
surface width عرض سطحی
surface leakage نشت سطحی
statical moment لنگر سطحی
surface tension کشش سطحی
surface ornament تزیینات سطحی
surface soil خاک سطحی
surface outflow اب سطحی خروجی
Walls have ears <idiom> دیوار موش دارد و موش گوش دارد [اصطلاح]
labor theory of value براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
scorch بطور سطحی سوختن
carburize سخت گرداندن سطحی
surface decarburization کربن گیری سطحی
scorches بطور سطحی سوختن
adhesion کشش سطحی دوسیدگی
case hardening سخت گردانی سطحی
skimmed بطور سطحی خواندن
crazing ترک برداری سطحی
magnetic surface charge بار سطحی مغناطیسی
surface fusion welding جوشکاری ذوبی سطحی
singe بطور سطحی سوختن
singed بطور سطحی سوختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com