Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
Other Matches
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushed
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes
<idiom>
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
lay off (someone)
<idiom>
کاری رابه علت درآمد کم کنارگذاشتن
to incite somebody to something
کسی را به کاری برانگیختن
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
To give someone full powerw.
ریش وقیچه رابه دست کسی دادن
baited
خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
baits
خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
bait
خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
act
روح دادن برانگیختن
acted
روح دادن برانگیختن
enjambment
دنبالهء سخنی رادرشعریابیت بعدی ادامه دادن دنباله سطری رابه سطردیگرکشیدن
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
capability
قادر به انجام کاری بودن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
loads
کاری که باید انجام شود
load
کاری که باید انجام شود
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
backlog
کاری که باید انجام شود
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
backlogs
کاری که باید انجام شود
have
باعث انجام کاری شدن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
having
باعث انجام کاری شدن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
extradites
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com