Total search result: 201 (38 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to make sport of any one |
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن |
|
|
Other Matches |
|
to laugh to scorn |
استهزا کردن |
laugh one out of a habit |
با استهزا عادتی را از سرکسی بیرون کردن |
ridicule |
استهزا |
irrision |
استهزا |
jearingly |
به استهزا |
raillery |
استهزا |
scoffingly |
با استهزا |
ridiculed |
استهزا |
ridiculing |
استهزا |
ridicules |
استهزا |
mockingly |
بر سیل استهزا |
ridiculer |
استهزا کننده |
jearer |
استهزا کننده |
in a jeering tone |
بلحن استهزا |
to sneer out of coun tenance |
با استهزا از رو بردن |
mockingly |
از روی استهزا |
dropping |
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن |
dropped |
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن |
drop |
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن |
drops |
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن |
rounder |
ادم بدنام الت استهزا |
launches |
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار |
launching |
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار |
launch |
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار |
launched |
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار |
primming |
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان |
entranced |
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن |
entrance |
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن |
entrancing |
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن |
entrances |
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن |
to cut out |
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن |
operated |
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن |
operates |
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن |
operate |
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن |
bring down |
به زمین انداختن حریف انداختن شکار |
trachle |
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن |
put |
تعویض کردن انداختن |
tossing |
پرت کردن انداختن |
launch |
انداختن پرت کردن |
putting |
تعویض کردن انداختن |
to let fly |
انداختن تیرخالی کردن |
puts |
تعویض کردن انداختن |
toss |
پرت کردن انداختن |
tosses |
پرت کردن انداختن |
spits |
سوراخ کردن تف انداختن |
slotting |
انداختن چفت کردن |
tossed |
پرت کردن انداختن |
lay aside |
پس انداز کردن انداختن |
to put by |
دور انداختن رد کردن |
hurtled |
پرت کردن انداختن |
hurtles |
پرت کردن انداختن |
spit |
سوراخ کردن تف انداختن |
hurtle |
پرت کردن انداختن |
launches |
انداختن پرت کردن |
hurtling |
پرت کردن انداختن |
slot |
انداختن چفت کردن |
to set off |
انداختن برابر کردن |
launching |
انداختن پرت کردن |
slots |
انداختن چفت کردن |
launched |
انداختن پرت کردن |
horrifies |
بهراس انداختن به بیم انداختن |
jeopard |
بخطر انداختن بمخاطره انداختن |
horrified |
بهراس انداختن به بیم انداختن |
horrifying |
بهراس انداختن به بیم انداختن |
horrify |
بهراس انداختن به بیم انداختن |
throwin |
در دنده انداختن تزریق کردن |
kidding |
دست انداختن مسخره کردن |
kidded |
دست انداختن مسخره کردن |
deface |
ازشکل انداختن محو کردن |
holler |
فریاد کردن سروصداراه انداختن |
engage |
مجذوب کردن درهم انداختن |
engages |
مجذوب کردن درهم انداختن |
embrangle |
گیر انداختن گرفتار کردن |
drop in |
اتفاقا دیدن کردن انداختن در |
prorogate |
تعطیل کردن بتعویق انداختن |
prorogue |
تعطیل کردن بتعویق انداختن |
hollered |
فریاد کردن سروصداراه انداختن |
hollering |
فریاد کردن سروصداراه انداختن |
hollers |
فریاد کردن سروصداراه انداختن |
kid |
دست انداختن مسخره کردن |
grooves |
خط انداختن شیار دار کردن |
paralyze |
از کار انداختن بیحس کردن |
involve |
گیر انداختن وارد کردن |
postponing |
بتعویق انداختن موکول کردن |
desolate |
از ابادی انداختن مخروبه کردن |
retard |
عقب انداختن اهسته کردن |
involving |
گیر انداختن وارد کردن |
operates |
اداره کردن راه انداختن |
retarding |
عقب انداختن اهسته کردن |
retards |
عقب انداختن اهسته کردن |
operate |
اداره کردن راه انداختن |
operated |
اداره کردن راه انداختن |
groove |
خط انداختن شیار دار کردن |
put over |
بتاخیر انداختن از سرباز کردن |
postpones |
بتعویق انداختن موکول کردن |
back |
پشتی کردن پشت انداختن |
postpone |
بتعویق انداختن موکول کردن |
to play the fool with any one |
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن |
defaced |
ازشکل انداختن محو کردن |
postponed |
بتعویق انداختن موکول کردن |
backs |
پشتی کردن پشت انداختن |
defaces |
ازشکل انداختن محو کردن |
defacing |
ازشکل انداختن محو کردن |
turn on |
بجریان انداختن روشن کردن |
involves |
گیر انداختن وارد کردن |
steer roping |
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین |
To swallow ones pride and request someone (to do something). |
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن ) |
catapults |
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن |
catapult |
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن |
tangles |
درهم گیر انداختن گوریده کردن |
To fire a shot |
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن ) |
To cause confusion . To kick up a fuss (row). |
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن ) |
To becomeinsbordinate . |
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن ) |
teaze |
اذیت کردن کسی را دست انداختن |
catapulting |
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن |
to put on airs |
باد در خود انداختن خودنمایی کردن |
nail |
با میخ الصاق کردن بدام انداختن |
nailed |
با میخ الصاق کردن بدام انداختن |
To tease someone. To pull someonelet. |
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن ) |
tangle |
درهم گیر انداختن گوریده کردن |
to reject something with a shrug [of the shoulders] |
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن |
nails |
با میخ الصاق کردن بدام انداختن |
disunite |
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن |
teases |
اذیت کردن کسی را دست انداختن |
teased |
اذیت کردن کسی را دست انداختن |
tease |
اذیت کردن کسی را دست انداختن |
set up <idiom> |
راه انداختن ،برپا کردن چیزی |
tumult |
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن |
run |
به کار انداختن روشن کردن موتور |
to play off |
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن |
mimicking |
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی |
runs |
به کار انداختن روشن کردن موتور |
disuniting |
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن |
mimics |
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی |
mimicked |
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی |
mimic |
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی |
catapulted |
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن |
disunites |
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن |
disunited |
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن |
stall |
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن |
stalling |
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن |
taunted |
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن |
to start |
روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو] |
taunt |
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن |
taunting |
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن |
To kint ones eyebrows . To frown . |
گره برا برو انداختن ( اخم کردن ) |
taunts |
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن |
shunt |
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن |
shunted |
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن |
shunts |
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن |
tantalize |
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن |
To take away someones living . |
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن ) |
tantalized |
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن |
tantalizes |
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن |
tantalised |
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن |
tantalises |
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن |
switches |
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار |
switched |
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار |
switch |
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار |
to report somebody [to the police] for breach of the peace |
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن |
stake |
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن |
staked |
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن |
stakes |
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن |
let down |
پایین انداختن انداختن |
demonetization |
خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش |
routinize |
عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن |
billiard point |
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن |
ungear |
از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن |
blobs |
لک انداختن |
bottom |
ته انداختن |
to hew down |
انداختن |
lines |
خط انداختن در |
relegate |
انداختن |
brush finish |
خط انداختن |
throws |
انداختن |
blob |
لک انداختن |
string |
زه انداختن به |
hitching |
انداختن |
line |
خط انداختن در |
hewn |
انداختن |
spilled |
انداختن |
throwing |
انداختن |
relegated |
انداختن |
deletes |
انداختن |
throw |
انداختن |
hitches |
انداختن |
jaculate |
انداختن |
pilling |
تل انداختن |
hew |
انداختن |
to leave out |
انداختن |
relegating |
انداختن |
run home |
جا انداختن |
omitted |
انداختن |
to lay by the heels |
بر انداختن |
bottoms |
ته انداختن |
benite |
به شب انداختن |
omit |
انداختن |
souse |
انداختن |
hewed |
انداختن |
spills |
انداختن |