Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
keep on at a person
کسی را با سرزنش وتقاضاهای پی درپی بستوه اوردن
Other Matches
worry
بستوه اوردن
plague
بستوه اوردن
hare
بستوه اوردن
hares
بستوه اوردن
plagues
بستوه اوردن
plaguing
بستوه اوردن
plagued
بستوه اوردن
worries
بستوه اوردن
harasses
بستوه اوردن
harass
بستوه اوردن
haze
بستوه اوردن
harried
ازردن بستوه اوردن
harries
ازردن بستوه اوردن
harry
ازردن بستوه اوردن
harrying
ازردن بستوه اوردن
pestering
بستوه اوردن بیحوصله کردن
annoys
بستوه اوردن خشمگین کردن
annoyed
بستوه اوردن خشمگین کردن
pestered
بستوه اوردن بیحوصله کردن
annoy
بستوه اوردن خشمگین کردن
pesters
بستوه اوردن بیحوصله کردن
pester
بستوه اوردن بیحوصله کردن
besets
بستوه اوردن عاجز کردن
beset
بستوه اوردن عاجز کردن
hurry
بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
to p angone with questions
با پرسش زیاد کسی را بستوه اوردن
hurrying
بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
to p any one with question
کسی را از پرسش زیاد بستوه اوردن
hurries
بستوه اوردن باشتاب انجام دادن
to pick on
برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
to tease a person for a thing
کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
galls
حملات مکرر توام با تیراندازی به دشمن بستوه اوردن دشمن
gall
حملات مکرر توام با تیراندازی به دشمن بستوه اوردن دشمن
gather shot
ضربه برای نزدیک اوردن 2گوی برای کسب امتیازهای پی درپی باکارامبول
kentish fire
محلهای پی درپی وجمعی نمایشهای پی درپی وگروهی
sail into
به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
harassment
بستوه اوری
successive
پی درپی
hand running
پی درپی
continuate
پی درپی
continuum
پی درپی
vomiturition
قی پی درپی
continual
پی درپی
consecutive
پی درپی
after
درپی
steadies
پی درپی مداوم
steadiest
پی درپی مداوم
steady
پی درپی مداوم
steadying
پی درپی مداوم
trilcgy
سه تراژدی پی درپی
batter
پی درپی زدن
batters
پی درپی زدن
fusillade
اتش پی درپی
what is he seeking?
درپی چیست
steadied
پی درپی مداوم
harasses
حملات پی درپی کردن
one after a
یکی درپی دیگری
flux
گداز تغییرات پی درپی
bobbles
پی درپی اشتباه کردن
bobble
پی درپی اشتباه کردن
prowls
درپی شکار گشتن
attend
درپی چیزی بودن
insufflate
پی درپی روح دمیدن در
prowling
درپی شکار گشتن
attending
درپی چیزی بودن
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
attends
درپی چیزی بودن
prowled
درپی شکار گشتن
crepitate
انفجار پی درپی کردن
harass
حملات پی درپی کردن
prowl
درپی شکار گشتن
scrounge around
<idiom>
درپی چیزی گشتن
no end
<idiom>
پی درپی بدون توقف
governmentalize
تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
pelted
پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
pelts
پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
drive volley
ضربههای پی درپی کوتاه ومستقیم
turkey
3 امتیاز کامل استرایک پی درپی
turkeys
3 امتیاز کامل استرایک پی درپی
to goon a wild goose chase
درپی کارغیرعملی یامحال رفتن
pelt
پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
to press against any thing
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
to thrash out the truth
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
bottom bouncing
ماهیگیری با قایق و تکان دادن پی درپی قلاب
nurses
حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
power 0
تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
nursed
حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
nurse
حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
weave
حرکت قوسی بشکل 8 لاتین ازطرف سه مهاجم یا بیشترجلودروازه باپاس پی درپی
weaves
حرکت قوسی بشکل 8 لاتین ازطرف سه مهاجم یا بیشترجلودروازه باپاس پی درپی
grasps
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasped
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp
بچنگ اوردن گیر اوردن
plutonic theory
فرضیهای که بموجب ان خارههای پی درپی پوسته زمین دراثرگرمای درست شده اند
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
railings
سرزنش
railing
سرزنش
censured
سرزنش
demerits
سرزنش
censure
سرزنش
rail
سرزنش
dressing-down
سرزنش
twit
سرزنش
twits
سرزنش
censures
سرزنش
exprobration
سرزنش
rocket
[British E]
سرزنش
reproaching
سرزنش
reproaches
سرزنش
reproached
سرزنش
reproach
سرزنش
chastiesement
سرزنش
censuring
سرزنش
expostulation
سرزنش
scolding
سرزنش
reprehension
سرزنش
blames
سرزنش
reproofs
سرزنش
blaming
سرزنش
rating
سرزنش
reproof
سرزنش
upbraiding
سرزنش
increpation
سرزنش
ratings
سرزنش
repoach
سرزنش
condemnations
سرزنش
sneap
سرزنش
demerit
سرزنش
nagging
سرزنش
blame
سرزنش
remonstrance
سرزنش
stinger
سرزنش
condemnation
سرزنش
blamed
سرزنش
berates
سرزنش کردن
rap
سرزنش سخت
chiding
سرزنش کردن
admonitions
سرزنش دوستانه
give it to
<idiom>
سرزنش کردن
talking to
سرزنش رسمی
chides
سرزنش کردن
ram (something) down one's throat
<idiom>
سرزنش کردن
berating
سرزنش کردن
berated
سرزنش کردن
haze
سرزنش کردن
berate
سرزنش کردن
talking-to
سرزنش رسمی
admonition
سرزنش دوستانه
raps
سرزنش سخت
chided
سرزنش کردن
chide
سرزنش کردن
reprove
سرزنش کردن
upbraided
سرزنش کردن
censured
سرزنش کردن
reproved
سرزنش کردن
censure
سرزنش کردن
reproves
سرزنش کردن
upbraids
سرزنش کردن
upbraid
سرزنش کردن
twit
سرزنش کردن
reproving
سرزنش کردن
censures
سرزنش کردن
sarcasm
ریشخند سرزنش
censuring
سرزنش کردن
bite someone's head off
<idiom>
سرزنش کردن
to get ticked off
[British E]
<idiom>
سرزنش شدن
to get a rocket
[British E]
<idiom>
سرزنش شدن
rebuked
سرزنش کردن
trounced
سرزنش کردن
wigs
سرزنش کردن
wig
سرزنش کردن
trouncing
سرزنش کردن
trounces
سرزنش کردن
trounce
سرزنش کردن
twits
سرزنش کردن
reprehensible
سزاوار سرزنش
natter
سرزنش کردن
vituperatively
سرزنش کنان
vituperation
بدگویی سرزنش
vituperate
سرزنش کردن
dispraise
سرزنش کردن
tongue lash
سرزنش کردن
irreprehensible
سرزنش نکردنی
reproachless
سرزنش نکردنی
lash vt
سرزنش کردن
vituperator
سرزنش کننده
chid
سرزنش کردن
vituperatory
سرزنش امیز
repoachful
سرزنش امیز
blamable
سزاوار سرزنش
blamable
قابل سرزنش
blameful
سزاوار سرزنش
blameworthiness
شایستگی سرزنش
call down
سرزنش کردن
call over the coals
سرزنش کردن
objurgation
سرزنش سخت
objurgatory
سرزنش امیز
reprimands
سرزنش کردن
repoach
سرزنش کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com