Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
Other Matches
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid
[colloquial]
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
disendow
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
through
بخاطر
memorise
[British]
بخاطر سپردن
learn by heart
بخاطر سپردن
learn by rote
بخاطر سپردن
consequently
<adv.>
بخاطر همین
hence
<adv.>
بخاطر همین
in this way
<adv.>
بخاطر همین
whereby
<adv.>
بخاطر همین
therefore
<adv.>
بخاطر همین
thus
[therefore]
<adv.>
بخاطر همین
as a result
<adv.>
بخاطر همین
call to mind
بخاطر اوردن
in his own name
بخاطر خودش
in so far
<adv.>
بخاطر همین
memorize
بخاطر سپردن
memorizes
بخاطر سپردن
memorising
بخاطر سپردن
memorizing
بخاطر سپردن
memorises
بخاطر سپردن
memorized
بخاطر سپردن
as a consequence
<adv.>
بخاطر همین
in consequence
<adv.>
بخاطر همین
in this manner
<adv.>
بخاطر همین
to have in remembrance
بخاطر داشتن
for good's sake
بخاطر خدا
for this reason
<adv.>
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
بخاطر همین
thru
بخاطر بواسطه
insofar
<adv.>
بخاطر همین
in this respect
<adv.>
بخاطر همین
to call to remembrance
بخاطر اوردن
by impl
<adv.>
بخاطر همین
in this wise
<adv.>
بخاطر همین
only
فقط بخاطر
in this vein
<adv.>
بخاطر همین
for that reason
<adv.>
بخاطر همین
as a result of this
<adv.>
بخاطر همین
memorised
بخاطر سپردن
pro-
برای بخاطر
pro
برای بخاطر
by implication
<adv.>
بخاطر همین
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
wherefore
بچه دلیل بخاطر چه
pollution tax
مالیات بخاطر الودگی
To memorize something. To commit somthing to memory.
چیزی را بخاطر سپردن
a guilty conscience
[about]
وجدان با گناه
[بخاطر]
because of
[for]
medical reasons
بخاطر دلایل پزشکی
To memorize. to learn by heart.
حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
wanted
[for]
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
He helped me for my fathers sake.
بخاطر پدرم به من کمک کنید
notations
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
foy
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups
شیپور احضار بخاطر اوردن
he had need remember
بایستی بخاطر داشته باشید
remember
یاد اوردن بخاطر داشتن
remembered
یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers
یاد اوردن بخاطر داشتن
notation
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
call-up
شیپور احضار بخاطر اوردن
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
to act in somebody's name
بخاطر کسی عمل کردن
to fear
[for]
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
to execute somebody for something
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
buddy system
شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
wooler
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
They are famed for their courage.
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
She married for love ,not for money .
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
to be tied up in something
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
rack one's brains
<idiom>
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to beg somebody for something
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to go and lose
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
to beg of somebody
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to be out of action
[because of injury]
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
misremember
غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to report to the police
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
to send things flying
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
Don't get annoyed at this!
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
Many thanks for the sympathy shown to us
[on the passing of our father]
.
خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما
[بخاطر فوت پدرمان]
.
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
He was killed when his parachute malfunctioned.
بخاطر اینکه چترش کار نکرد
[عیب فنی داشت]
او
[مرد]
کشته شد.
He bought them expensive presents, out of guilt.
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
to boondoggle
[American English]
پول و وقت تلف کردن
[برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
drilling pattern
نمونه مته کاری الگوی مته کاری
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
mosaics
موزاییک کاری معرق معرق کاری
plumbery
سرب کاری کارخانه سرب کاری
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
lool
لول
[تارهای نامتقارن]
[این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
it has escaped my remembrance
در یاد ندارم بخاطر ندارم
geometric design
طرح هندسی
[این طرح در ابتدا بخاطر ذهنی بافی و سهولت بیشتر در بافت، بین عشایر و روستاها شهرت یافت. ولی امروزه هم به صورت ساده گذشته و هم بصورت پیچیده بین بافندگان استفاده می شود.]
slobbery
تف کاری
currie
کاری
plasterwork
گچ کاری
parget
گچ کاری
active
کاری
hypofunction
کم کاری
intent on doing anything
کاری
curry
کاری
curries
کاری
under employment
کم کاری
inaction
بی کاری
feckful
کاری
curry powder
کاری
impotency
کاری
plastering
گچ کاری
effective
کاری
malfunctioned
کژ کاری
impotence
کاری
flower piece
گل کاری
malfunctions
کژ کاری
malfunction
کژ کاری
curry powders
کاری
electroplating
اب کاری
autotelic
هنر بخاطر هنر
corn-rowing
[grinning]
راه راه شدن پرزها بخاطر رفت و شد زیاد روی فرش که پرزها بصورت شیارهای باریک در جهت عمود با ترافیک روی فرش قرار می گیرند
grinning
[cornrowing]
[راه راه شدن پرزها بخاطر رفت و شد زیاد روی فرش که پرزها بصورت شیارهای باریک در جهت عمود با ترافیک روی فرش قرار می گیرند.]
discreetness
احتیاط کاری
flagitiousness
تبه کاری
drilling work
مته کاری
Geometrical
مشبک کاری
folding machine
دستگاه خم کاری
factorage
حق العمل کاری
figuration
شیرین کاری
fretwork
منبت کاری
glazing
شیشه کاری
folding press
پرس خم کاری
cautiousness
احتیاط کاری
fairing
صیقل کاری
dry farm
دیم کاری
disguised underemployment
کم کاری پنهان
discreetnss
احتیاط کاری
fiendishness
تبه کاری
delicacy of touch
ریزه کاری
frette
منبت کاری
d. touch
نازک کاری
illumination
تذهیب کاری
studious to do a thing
بکردن کاری
fret
منبت کاری
finishing touches
دست کاری
fal lal
ریزه کاری
brickwork
سفت کاری
argentation
نقره کاری
mining
معدن کاری
squalor
کثافت کاری
blindage
صیقل کاری
decorations
زینت کاری
acting
فعال کاری
anaplasty
پیوند کاری
an active remedy
درمان کاری
decoration
زینت کاری
misconduct
خلاف کاری
acrography
گچ کاری برجسته
active cell
خانه کاری
an active man
مرد کاری
plumbing
سرب کاری
extravagantly
با افراط کاری
boo boo
اشتباه کاری
cementation
سمنت کاری
cementation
سیمان کاری
chromium plating
اب کرم کاری
compulsiveness
مکرر کاری
conservativeness
محافظه کاری
contouring operation
فرم کاری
contrasuggestibility
وارون کاری
cotton plantation
پنبه کاری
counterattack
بدل کاری
crypianalysis
پنهان کاری
caulking
بتونه کاری
cartwhip
شلاق کاری
canniness
ملاحظه کاری
brick work
سفت کاری
brick work
اجر کاری
brickworks
سفت کاری
elegance
ریزه کاری
bumping tool
ابزار خم کاری
business hours
ساعت کاری
calk
بتونه کاری
masonery
سنگ کاری
cutting off
برش کاری
studious of doing a thing
بکردن کاری
in return
به جای
[کاری]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com