English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
Other Matches
the proper time to do a thing برای کردن کاری
prone to do something آماده برای کردن کاری
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
opened سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
leave someone free to مخیر گذاشتن کسی
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
to pair off دو نفر دو نفر کردن [برای کاری یا در جشنی]
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
undertakes توافق برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
can i do a for you کاری می توانم برای شمابکنم
helps روش آسانتر برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
serve one's purpose <idiom> مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
scratch file ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
areas اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
area اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
redundant قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
work file فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
hygrograph دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
He is a man who would stoop to anything . آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
diskless workstation ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
ends کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
scratchpad فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
ended کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
CD WO مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
latchkey kid [colloquial] [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
AppleTalk پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
token bus network EEEL استاندارد برای شبکههای محلی به صورت کابل توپولوژی باس . ایستگاههای کاری داده را با عبور Token منتقل می کنند
tokens بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
token بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
programming نرم افزاری که به کاربر امکان نوشتن مجموعه دستورات مشخص برای کاری را میدهد که بعداگ به قالبی ترجمه میشود که توسط کامپیوتر قابل فهم است
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bread and point سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
personal متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
intubation فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
diagnostics اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
weight belt کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work. حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
skimming محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditions نو کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
reconditioned نو کاری کردن
recondition نو کاری کردن
stucco گچ کاری کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
processor پردازندهای که بین منبع ورودی و کامپیوتر مرکزی است , کار آن پردازش داده دریافتن برای کاهش بار کاری کامپیوتر اصلی است
flourish زینت کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
splays منبت کاری کردن
hammers چکش کاری کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
rodeo سوار کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
to touch up دست کاری کردن
refashion دست کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
carvings کنده کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
carved کنده کاری کردن
carve کنده کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
rodeos سوار کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
shyster دغل کاری کردن
hammered چکش کاری کردن
carves کنده کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
inlay خاتم کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
splay منبت کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
inlays خاتم کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
enamel مینا کاری کردن
inlaying خاتم کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com