Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
to give somebody an appetite
کسی را به اشتها آوردن
Other Matches
relish
اشتها
relished
اشتها
relishes
اشتها
anorexic
بی اشتها
jadish
بی اشتها
orexis
اشتها
anorexic
کم اشتها
appetite
[for]
اشتها
[به]
appetites
اشتها
appetite
اشتها
relishing
اشتها
jaded
بی اشتها
anorexic
داروی اشتها کم کن
heartily
از روی اشتها
appetize
به اشتها اوردن
appetitive
اشتها اور
appetite
اشتها ارزو
appetites
اشتها ارزو
starters
اشتها آورها
stomaching
اشتها تحمل کردن
to sharpen one's appetite
اشتها صاف کردن
to whet appetite
اشتها صاف کردن
What do you feel like having today?
امروز تو به چه اشتها داری؟
to not feel hungry
[to not like having anything]
اصلا اشتها نداشتن
stomachs
اشتها تحمل کردن
to have an appetite for something
اشتها به چیزی داشتن
stomached
اشتها تحمل کردن
stomach
اشتها تحمل کردن
suppressant
داروی جلوگیر
[مثال اشتها]
starters
پیش غذاها. اشتها آورها
Onions stimulate the appetite.
پیاز اشتها راتحریک می کند
stomachic
اشتها اور شربت اشتهااور
ghrelin
[hunger hormone]
گرلین
[هورمون اشتها آور]
[بیوشیمی]
He hasn't had much of an appetite lately.
به تازگی او
[مرد]
هیچ اشتها ندارد.
aperitif
نوشابهء الکلی که بعنوان محرک اشتها قبل از غذامی نوشند
It doesn't matter where you get your appetite as long as you eat at home.
<proverb>
بیرون ما را به اشتها می آورند اما در خانه غذا می خوریم.
[ضرب المثل بیشتر مربوط به سکس تا غذا]
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
بد آوردن
acquire
بدست آوردن
step
به دست آوردن
compass
به دست آوردن
receive
به دست آوردن
realize
به دست آوردن
get
به دست آوردن
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
obtain
به دست آوردن
to bring to the
[a]
boil
به جوش آوردن
song and dance
<idiom>
دلیل آوردن
procure
به دست آوردن
gain
به دست آوردن
conciliate
به دست آوردن
to bring the water to the boil
آب را به جوش آوردن
achieve
به دست آوردن
vasbyt
تاب آوردن
gains
بدست آوردن
to bring something
آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
gained
بدست آوردن
play-acting
ادا در آوردن
implement
به اجرا در آوردن
holdouts
دوام آوردن
holdout
دوام آوردن
play-act
ادا در آوردن
play-acted
ادا در آوردن
play-acts
ادا در آوردن
fall on feet
<idiom>
شانس آوردن
it never rains but it pours
<idiom>
چپ و راست بد آوردن
make something happen
به اجرا در آوردن
gain
بدست آوردن
abrade
سر غیرت آوردن
carry out
به اجرا در آوردن
put ineffect
به اجرا در آوردن
put inpractice
به اجرا در آوردن
attenuation
بدست آوردن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
put into effect
به اجرا در آوردن
actualize
به اجرا در آوردن
actualise
[British]
به اجرا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
To cry out .
فریاد بر آوردن
wring
به دست آوردن
To bring into existence .
بوجود آوردن
To cite an example .
مثال آوردن
woo
به دست آوردن
come by
<idiom>
بدست آوردن
win
به دست آوردن
take
به دست آوردن
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
To take into account (consideration).
بحساب آوردن
acquire
به دست آوردن
To phrase.
به عبارت در آوردن
find
به دست آوردن
drive someone round the bend
<idiom>
جان کسی را به لب آوردن
to bring back memories
خاطره ها را به یاد آوردن
to take something into account
چیزی را در حساب آوردن
to live through something
تاب چیزی را آوردن
to obtain something
بدست آوردن چیزی
to bring something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to bring to the same plane
[height]
به یک صفحه
[بلندی]
آوردن
To seek refuge ( shelter).
پناه آوردن ( بردن )
To stir the nation to action.
ملت را بحرکت در آوردن
To produce a witness.
دردادگاه شاهد آوردن
To process and treat something .
چیزی راعمل آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone .
کسی را سر غیرت آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To play the drunk . To start a drunken row.
مست بازی در آوردن
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
gun for something
<idiom>
بازحمت بدست آوردن
luck out
<idiom>
خوش شانسی آوردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
To score points.
امتیاز آوردن ( ورزش )
To mimic someone.
ادای کسی را در آوردن
to run into debt
قرض بالا آوردن
to serve something
غذا
[چیزی]
آوردن
metaphraze
به عبارت دیگر در آوردن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
to disgrace oneself
خفت آوردن بر خود
retake
دوباره به دست آوردن
retaken
دوباره به دست آوردن
retakes
دوباره به دست آوردن
retaking
دوباره به دست آوردن
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to bring something
بدست آوردن چیزی
push someone's buttons
<idiom>
کفر کسی را در آوردن
nose down
<idiom>
پایین آوردن دماغه
in luck
<idiom>
خوش شانسی آوردن
in for
<idiom>
مطمئن بدست آوردن
write up
<idiom>
مقامی را به حساب آوردن
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
to bring the matter before a court
[the judge]
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
to bring somebody before the judge
کسی را در حضور قاضی آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را به میزان بالا آوردن
to overexert
زیاد به خود فشار آوردن
to buoy something
[up]
چیزی را بالا روی آب آوردن
To hit a wining streak.
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
collects
بدست آوردن یا دریافت داده
collecting
بدست آوردن یا دریافت داده
To hold an official inquiry.
تحقیق رسمی بعمل آوردن
He felt sick,. he fell I'll.
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To know someone blind spots.
رگ خواب کسی را بدست آوردن
To draw someone out. To pump someone.
از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
To turn (apple)to someone.
به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
collect
بدست آوردن یا دریافت داده
To bring someone to his senses
کسی راسر عیل آوردن
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
give someone a good run for her money
<idiom>
رقابت شدید به وجود آوردن
gain the ear
<idiom>
رگ خواب کسی را به دست آوردن
rack one's brains
<idiom>
به مغز خود فشار آوردن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
captures
عمل بدست آوردن داده
round up
<idiom>
گرد هم آوردن ،جمع آوری
capture
عمل بدست آوردن داده
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
To obtain the desired result .
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
parenting
پس انداختن و بار آوردن فرزند
sound an alarm
زنگ خطر را به صدا در آوردن
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
capturing
عمل بدست آوردن داده
to dig up
با به هم زدن
[جستجو کردن]
از خاک در آوردن
To put it in black and white . To commit some thing to paper .
روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
make good
<idiom>
بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
to have breakfast brought to your room
ناشتا را به اتاقتان
[در هتل]
آوردن
[بیاورند]
lose out
<idiom>
بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
To maki faces.
دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
to stand the test
برای مدت زیاد دوام آوردن
to stand the test of time
برای مدت زیاد دوام آوردن
analysis
بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
keep the wolf from the door
<idiom>
نان بخور و نمیری گیر آوردن
brains
مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
To cut down expenses .
خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
to get somebody on the phone
<idiom>
کسی را پشت تلفن گیر آوردن
To take something to pieces.
دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to get a good return on an investment
بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
learning curve
نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
to make somebody's blood boil
<idiom>
خون کسی را به جوش آوردن
[اصطلاح مجازی]
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
rack one's brains
<idiom>
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
bring up
<idiom>
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
to tax someone
[something]
بیش از اندازه بارکردن
[فشار آوردن بر]
کسی
[چیزی]
copper mordant
دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
to handle something
چیزی را تحت کنترل آوردن
[وضعیتی یا گروهی از مردم]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
getting
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
go-getter
<idiom>
شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
get
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
gets
دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to push your luck
[British English]
to press your luck
[American English]
زیاده روی کردن
[شورکاری را در آوردن]
[اصطلاح مجازی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com