Dictiornary-Farsi | کسی را خیلی خشمگین کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (35 milliseconds)

English	Persian
to make somebody's blood boil <idiom>	کسی را خیلی خشمگین کردن


Other Matches

to put oa a semblance of anger	سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
incenses	خشمگین کردن
ensnare	خشمگین کردن
ensnared	خشمگین کردن
to w up to fury	خشمگین کردن
wind up to fury	خشمگین کردن
ensnares	خشمگین کردن
ensnaring	خشمگین کردن
incense	خشمگین کردن
ensnarl	خشمگین کردن
exasperate	خشمگین کردن
incensing	خشمگین کردن
to put one's monkey up	خشمگین کردن
enrage	خشمگین کردن
enraged	خشمگین کردن
enrages	خشمگین کردن
enraging	خشمگین کردن
exasperating	خشمگین کردن
vext	خشمگین کردن
exasperates	خشمگین کردن
incensed	خشمگین کردن
exasperated	خشمگین کردن
to move to anger	خشمگین کردن
irritates	برانگیختن خشمگین کردن
irritated	برانگیختن خشمگین کردن
tar	: برانگیخته خشمگین کردن
irritate	برانگیختن خشمگین کردن
tarre	خشمگین کردن ازردن
provokes	برافروختن خشمگین کردن
provoked	برافروختن خشمگین کردن
provoke	برافروختن خشمگین کردن
to be like a red rag to a bull [British]	کسی را خشمگین کردن
to provoke a person to anger	کسیرا خشمگین کردن
to provoke a person's anger	کسیرا خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American]	کسی را خشمگین کردن
angering	غضب خشمگین کردن
infuriated	بسیار خشمگین کردن
infuriate	بسیار خشمگین کردن
infuriating	بسیار خشمگین کردن
anger	غضب خشمگین کردن
angered	غضب خشمگین کردن
infuriates	بسیار خشمگین کردن
angers	غضب خشمگین کردن
annoy	بستوه اوردن خشمگین کردن
annoys	بستوه اوردن خشمگین کردن
indign	فاقد شایستگی خشمگین کردن
annoyed	بستوه اوردن خشمگین کردن
vexes	رنجه دادن خشمگین کردن
vex	رنجه دادن خشمگین کردن
vexing	رنجه دادن خشمگین کردن
rub someone the wrong way <idiom>	خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
aggravates	اضافه کردن خشمگین کردن
aggravate	اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated	اضافه کردن خشمگین کردن
to let somebody treat you like a doormat <idiom>	با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
she has a well poised head	وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
i am very keen on going there	من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
go great guns <idiom>	موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom>	گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilmed	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming	فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce	صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency	فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
ponderous	خیلی سنگین خیلی کودن
rattling	خیلی تند خیلی خوب
slather	خیلی پخش کردن
make one's blood boil <idiom>	کسی را خیلی عصبانی کردن
to lay low	خیلی ضعیف کردن [بیماری]
to keep somebody on a short leash	آزادی کسی را خیلی کم کردن
overawing	خیلی وحشت زده کردن
live high off the hog <idiom>	خیلی تجملاتی زندگی کردن
overawes	خیلی وحشت زده کردن
overawe	خیلی وحشت زده کردن
miniaturization	خیلی کوچک کردن چیزی
overawed	خیلی وحشت زده کردن
work one's fingers to the bone <idiom>	خیلی سخت کار کردن
slashed	تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes	تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slash	تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
gape	خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
drop a hint <idiom>	فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
gaped	خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gapes	خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaping	خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
to blast something	با صدای خیلی بلند بازی کردن [آلت موسیقی]
to rifle the ball into the goal	با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
pissed off [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
ireful [literary] <adj.>	خشمگین
indignant <adj.>	خشمگین
furious <adj.>	خشمگین
angry <adj.>	خشمگین
wrathful [literary] <adj.>	خشمگین
in a fury	خشمگین
snuffy	خشمگین
snarly	خشمگین
mad [at] <adj.>	خشمگین [از]
angry [with] <adj.>	خشمگین [از]
out of temper	خشمگین
pissed [at] [American E] <adj.>	خشمگین [از]
mad [coll.] [very angry] <adj.>	خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.>	خشمگین
waxy	خشمگین
pissed	خشمگین
exasperated	خشمگین
exasperates	خشمگین
exasperate	خشمگین
exasperating	خشمگین
wrathful	خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.>	خشمگین
wroth	خشمگین
wroth [chiefly literary] <adj.>	خشمگین
irate <adj.>	خشمگین
to live like animals [in a place]	در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
he was in his tantrum	خشمگین بود
snarl	خشمگین ساختن
in a stew	دل واپس خشمگین
snarled	خشمگین ساختن
snarling	خشمگین ساختن
snarls	خشمگین ساختن
infuriation	خشمگین سازی
to f. angry	خشمگین شدن
boiled	خشمگین شدن
boils	خشمگین شدن
to get one's monkey up	خشمگین شدن
to get excited	خشمگین شدن
to fly into a rage	خشمگین شدن
rabid	خشمگین هار
to fly in to passion	خشمگین شدن
to lash oneself in to a fury	خشمگین شدن
boil	خشمگین شدن
loath loth	منفور خشمگین
indignant	رنجیده خشمگین
emergency	خیلی خیلی فوری
emergencies	خیلی خیلی فوری
resented	رنجیدن از خشمگین شدن از
resenting	رنجیدن از خشمگین شدن از
snappish	خشمگین دارای مزه بد
resents	رنجیدن از خشمگین شدن از
resent	رنجیدن از خشمگین شدن از
to be in a fume	خشمگین یارنجیده شدن
to fall into a rage or passion	خشمگین شدن ازجادر رفتن
to lool black	خشمگین یا متغیر بنظر امدن
jim dandy	ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
growling	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growled	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growls	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
growl	خرناس کشیدن صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
copious	خیلی
very	خیلی
many	خیلی
dammit	خیلی
damn	خیلی
to a large extent	خیلی
ten	خیلی
very little	خیلی کم
dumpiness	خیلی
highly	خیلی
in large quantities	خیلی خیلی
routh	خیلی
for long	خیلی
far and away	خیلی
villainous	خیلی بد
abysmal <adj.>	خیلی بد
not a few	خیلی ها
highs	خیلی بزرگ
highest	خیلی بزرگ
high	خیلی بزرگ
really wicked	خیلی محشر
decrepit	خیلی پیر
really sick	خیلی محشر
wicked <adj.>	خیلی خوب
infinitely	خیلی زیاد
bone dry	خیلی خشک
whacking	خیلی بزرگ
sick [British E] <adj.>	خیلی خوب
cool <adj.>	خیلی خوب
awesome <adj.>	خیلی خوب
great <adj.>	خیلی خوب
precise	خیلی دقیق
wells	خیلی خوب
pitch black	خیلی سیاه
lily white	خیلی سفید
lower most	خیلی پست تر
hit bottom <idiom>	خیلی پست
many people	خیلی از مردم
Neanderthal	خیلی کهنه
many people	خیلی اشخاص
too tough	خیلی سفت
many persons	خیلی اشخاص
level best	خیلی خوب
far	زیاد خیلی
level best	خیلی عالی
well	خیلی خوب
number one	خیلی خوب
pitch-black	خیلی سیاه
I had an awful time .	به من خیلی بد گذشت
piping hot	خیلی داغ
glorious	خیلی خوب