English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
make one's blood boil <idiom> کسی را خیلی عصبانی کردن
Other Matches
mad as a hornet <idiom> خیلی عصبانی
fit to be tied <idiom> خیلی عصبانی وناامید
foam at the mouth <idiom> خیلی عصبانی شدن
go into orbit <idiom> از کوره در رفتن ،خیلی عصبانی شدن
jitter عصبانی شدن عصبانی بودن
wear on عصبانی کردن
enraged عصبانی کردن
enrages عصبانی کردن
irritated عصبانی کردن
irritates عصبانی کردن
get someone's blood up <idiom> عصبانی کردن
blood عصبانی کردن
enrage عصبانی کردن
irritate عصبانی کردن
to get on one's nerve عصبانی کردن
enraging عصبانی کردن
steam up عصبانی کردن
funk عصبانی کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
blow-up ترکاندن عصبانی کردن
blow up ترکاندن عصبانی کردن
blow-ups ترکاندن عصبانی کردن
crabs جرزدن عصبانی کردن
piss off <idiom> عصبانی کردن کسی
crab جرزدن عصبانی کردن
get on one's nerves <idiom> عصبانی کردن شخص
to get on somebody's nerves کسی را عصبانی کردن
rub some one the wrong way کسی را عصبانی کردن
get (someone's) goat <idiom> عصبانی کردن شخص
in one's hair <idiom> عصبانی کردن شخصی
maddened عصبانی کردن دیوانه شدن
madden عصبانی کردن دیوانه شدن
maddens عصبانی کردن دیوانه شدن
flusters دست پاچه کردن عصبانی کردن
fluster دست پاچه کردن عصبانی کردن
to rile آزردن [دمق کردن] [عصبانی کردن]
flustering دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustered دست پاچه کردن عصبانی کردن
to piss off the wrong people <idiom> آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
maddest عصبانی کردن دیوانه کردن
mad عصبانی کردن دیوانه کردن
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
rattling خیلی تند خیلی خوب
slather خیلی پخش کردن
overawe خیلی وحشت زده کردن
overawes خیلی وحشت زده کردن
to keep somebody on a short leash آزادی کسی را خیلی کم کردن
overawing خیلی وحشت زده کردن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
to lay low خیلی ضعیف کردن [بیماری]
miniaturization خیلی کوچک کردن چیزی
to make somebody's blood boil <idiom> کسی را خیلی خشمگین کردن
work one's fingers to the bone <idiom> خیلی سخت کار کردن
overawed خیلی وحشت زده کردن
slash تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
gaped خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaping خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gapes خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
drop a hint <idiom> فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
gape خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
to blast something با صدای خیلی بلند بازی کردن [آلت موسیقی]
to rifle the ball into the goal با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
emergencies خیلی خیلی فوری
emergency خیلی خیلی فوری
huffy عصبانی
huffiest عصبانی
waxy عصبانی
huffier عصبانی
maniac عصبانی
huffish عصبانی
nervy عصبانی
maniacs عصبانی
high strung عصبانی
maddest عصبانی
wreakful عصبانی
frenetic عصبانی
pins and needles عصبانی
mad عصبانی
uptight <idiom> عصبانی
red hot عصبانی
wrathful عصبانی
feisty عصبانی
out of temper عصبانی
short tempered عصبانی
pelting عصبانی
twittery عصبانی
horn mad عصبانی
angry <adj.> عصبانی
wroth [chiefly literary] <adj.> عصبانی
jumpy عصبانی
mad [at] <adj.> عصبانی [از]
choleric عصبانی
pissed [at] [American E] <adj.> عصبانی [از]
angry [with] <adj.> عصبانی [از]
frenetical عصبانی
pissed off [at] [American E] <adj.> عصبانی [از]
indignant <adj.> عصبانی
irate <adj.> عصبانی
ireful [literary] <adj.> عصبانی
mad [coll.] [very angry] <adj.> عصبانی
frantic عصبانی
pissed off [vulgar] <adj.> عصبانی
furious <adj.> عصبانی
wrathy [colloquial] <adj.> عصبانی
wrathful [literary] <adj.> عصبانی
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
in a wrought up state درحال عصبانی
hit the roof <idiom> عصبانی شدن
furious عصبانی متلاطم
the fidgets حالت عصبانی
nervousness حالت عصبانی
nervously بطور عصبانی
the needle حالت عصبانی
madly با حال عصبانی
outrageous عصبانی کننده
hit the ceiling <idiom> عصبانی شدن
worked up <idiom> عصبانی ،نگران
provocative عصبانی کننده
wear on <idiom> عصبانی شدن
neurotic ادم عصبانی
get one's dander up <idiom> عصبانی شدن
see red عصبانی شدن
give someone a piece of your mind <idiom> عصبانی شدن از کسی
He sounds angry. او عصبانی به نظر میرسد.
outraging سخت عصبانی شدن
neuropathist متخصص ناخوشیهای عصبانی
flare up <idiom> یک مرتبه عصبانی شدن
outrages سخت عصبانی شدن
outraged سخت عصبانی شدن
outrage سخت عصبانی شدن
neuropathic وابسته بناخوشی عصبانی
down on (someone) <idiom> از چیزی عصبانی بودن
amok شخص عصبانی و دیوانه
This is a red rag for me. این من را واقعا عصبانی میکند.
He is outrageous! او [مرد] آدم را عصبانی می کند!
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
Don't let it get to you. نگذار این تو را عصبانی بکند.
drive someone up a wall <idiom> از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
nervous wreck آدم بی نهایت عصبانی و نگران
He got angry and banged the table. عصبانی شد وزد روی میز
bag of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
to snap یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
There were some angry looks in the crowd . قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
to be mad at somebody [something] از دست کسی [چیزی] عصبانی بودن
Whatever did he say to make you so angry . مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
to get mad at somebody [something] از دست کسی [چیزی] عصبانی شدن
sorehead شخص کم فرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود
I was absolutely infuriated. کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
crab عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
crabs عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
to get annoyed [at] آزرده شدن [عصبانی شدن] [در باره]
copious خیلی
dammit خیلی
routh خیلی
highly خیلی
for long خیلی
damn خیلی
far and away خیلی
ten خیلی
many خیلی
very little خیلی کم
very خیلی
to a large extent خیلی
dumpiness خیلی
abysmal <adj.> خیلی بد
villainous خیلی بد
in large quantities خیلی خیلی
not a few خیلی ها
regularly [often] <adv.> خیلی از اوقات
iam in bad خیلی محتاجم
really sick خیلی محشر
Neanderthal خیلی کهنه
open and shut خیلی سهل
pixilated خیلی حساس
open-and-shut خیلی سهل
infinitely خیلی زیاد
precisian خیلی دقیق
Many thanks! خیلی ممنون!
on any number of occasions <adv.> خیلی از اوقات
extreme خیلی زیاد
benedicite خیلی خوب
pluperfect خیلی عالی
a lot of times <adv.> خیلی از اوقات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com