Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 221 (16 milliseconds)
English
Persian
put a person on his oath
کسی را سوگند دادن
Search result with all words
administration
سوگند دادن
administrations
سوگند دادن
conjure
سوگند دادن جادو کردن
conjured
سوگند دادن جادو کردن
conjures
سوگند دادن جادو کردن
conjuring
سوگند دادن جادو کردن
attest
سوگند دادن تصدیق کردن
attested
سوگند دادن تصدیق کردن
attesting
سوگند دادن تصدیق کردن
attests
سوگند دادن تصدیق کردن
administering an oath
سوگند دادن
swearing in
سوگند دادن
swearing-in
سوگند دادن
swearings-in
سوگند دادن
swear
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
swears
سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
adjure
سوگند دادن
admirster an oath
سوگند دادن
to administer
سوگند دادن
to swear in
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
Other Matches
oath
سوگند
oaths
سوگند
attestation
سوگند
adjuration
سوگند
sacraments
سوگند
sacrament
سوگند
take oath
سوگند یادکردن
to lift one's hand
سوگند خوردن
abjure
سوگند شکستن
abjuring
سوگند شکستن
swear by
سوگند خوردن به
taking an oath
اتیان سوگند
swear
سوگند خوردن
abjures
سوگند شکستن
abstention from taking an oath
نکول سوگند
abjured
سوگند شکستن
take an oath
سوگند خوردن
swearing formula
سوگند نامه
swears
سوگند خوردن
by g
به جرجیس سوگند
up my conscience
به وجدانم سوگند
adjurer
سوگند دهنده
upon my honor
به شرافتم سوگند
upon my world
بشرافتم سوگند
affidavits
سوگند نامه
to swear an oath
[on, to]
, to take an oath
[on; to]
سوگند خوردن
[به]
gar
سوگند ملایم
loyalty oath
[American E]
سوگند وفاداری
false oath
سوگند دروغ
swearing
اتیان سوگند
Hippocratic oath
سوگند بقراطی
odd
:سوگند ملایم
odder
:سوگند ملایم
oddest
:سوگند ملایم
oath of allegiance
سوگند وفاداری
od
سوگند ملایم
by god
سوگند بخدا
to take an oath
سوگند خوردن
perjures
سوگند دروغ خوردن
perjure
سوگند دروغ خوردن
perjuring
سوگند دروغ خوردن
attesting
سوگند یاد کردن
abjurer or abjuror
سوگند شکن ترک
abjeure
با سوگند ترک کردن
attest
سوگند یاد کردن
wager of law
تبری جستن با سوگند
to keep an oath inviolate
نقض نکردن سوگند
to swore falsely
سوگند دروغ خوردن
forswear
سوگند دروغ خوردن
to forswear oneself
سوگند دروغ خوردن
to swear by all that is sacred
بمقدسات عالم سوگند
official oath
سوگند قانونی یا رسمی
attested
سوگند یاد کردن
sanctions
فتوای کلیسایی سوگند
sanctioning
فتوای کلیسایی سوگند
sanctioned
فتوای کلیسایی سوگند
sanction
فتوای کلیسایی سوگند
goddammit
سوگند - قسم - برایبیانناراحتیوعصبانیت
god-awful
سوگند - قسم - برایبیانبدیونامطبوعبودنچیزی
forswearing
سوگند دروغ خوردن
sanctity of an oath
حرمت سوگند یا قسم
swear on
سوگند به چیزی خوردن
attests
سوگند یاد کردن
goddamn
سوگند - قسم - برایبیانهیجانوعصبانیت
to lift one's hand
دست به سوگند برداشتن
to perjure oneself
سوگند شکنی کردن
to swear like a trooper
زیاد سوگند خوردن
forswears
سوگند دروغ خوردن
manswear
سوگند دروغ خوردن
in my f.
به ایین سوگند خدامی داند
forsworn
سوگند دروغ یاد کرده
coronation oath
سوگند هنگام تاج گذاری
to keep an oath inviolate
معتبر نگه داشتن سوگند
perjury
سوگند شکنی گواهی دروغ
they are sworn frends
بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
to swear tre sonagainstany one
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
compurgator
یادکننده سوگند برای تبرئه دیگری
i swore him to secrecy
او را سوگند دادم که راز راپوشیده نگاه دارد
he swore off drinking
سوگند خوردکه از نوشابه خوری دست بکشد
perjured
سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
by the holy poker
سوگند شوخی امیزی است چون به انروزهای غریب ومانندان
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
abjuration
عهد شکنی سوگند شکنی
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com