English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
To stand someone up . کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
Other Matches
he made me wait مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
to hang up معطل کردن مسکوت گذاشتن
standby منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
standbys منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
date تاریخ گذاردن تاریخ گذاشتن
dates تاریخ گذاردن تاریخ گذاشتن
caretaker status وضعیت منتظر استفاده تاسیسات ذخیره تاسیسات منتظر اشغال
stranded معطل
pending معطل
at a losses معطل
detains معطل کردن
detaining معطل کردن
detained معطل کردن
To hang about . To be getting nowhere . ول معطل بودن
What are you waiting for ? معطل چه هستی ؟
detain معطل کردن
lingeringly معطل کنان
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
To keep someone waiting . کسی را معطل کردن
to hang about گشتن معطل شدن
to keep at bay معطل نگاه داشتن
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for . برای نان شب معطل مانده ام
to keep somebody waiting کسی را معطل نگه داشتن
He held me up [slowed me down] for a long time. او [مرد] من را خیلی معطل کرد.
wait انتظار کشیدن معطل شدن
waits انتظار کشیدن معطل شدن
My car is held up at the customs . اتوموبیلم ؟ رگمرک معطل مانده
waited انتظار کشیدن معطل شدن
don't wait the dinner for me ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
Get a move on . Expedite it . اینقدر کشش نده ( معطل نکن )
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
The reporter was held at the checkpoint for several hours. خبرنگار چندها ساعت در محل بازرسی معطل شد.
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
anticipatory منتظر
waiting منتظر
waiter منتظر
trray منتظر
expectant of منتظر
waiters منتظر
inexpectant نا منتظر
wistful منتظر
anticipant منتظر
anticipator منتظر
demurrage بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
awaits منتظر بودن
awaited منتظر بودن
trray منتظر شدن
abhide منتظر بودن
await منتظر بودن
to look out منتظر بودن
awaiting منتظر بودن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
to look for anything منتظر چیزی شدن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
sweat out <idiom> با دلواپسی منتظر بودن
hang about در نزدیکی منتظر بودن
to wait for any one منتظر کسی شدن
i pause for a reply منتظر پاسخ هستم
less than release unit یکان منتظر حمل
i await you منتظر شما هستم
to look forward to something منتظر چیزی شدن
on deck دونده منتظر نوبت
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
abide منتظر شدن وفا کردن
expects انتظار داشتن منتظر بودن
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
await منتظر شدن انتظار داشتن
expecting انتظار داشتن منتظر بودن
bide one's time <idiom> صبورانه منتظر فرصت بودن
abided منتظر شدن وفا کردن
awaited منتظر شدن انتظار داشتن
we watched for his arrival منتظر ورود او شدیم یا بودیم
awaiting منتظر شدن انتظار داشتن
awaits منتظر شدن انتظار داشتن
expect انتظار داشتن منتظر بودن
expected انتظار داشتن منتظر بودن
to look forward to something با خوشحالی منتظر چیزی شدن
abides منتظر شدن وفا کردن
mark time <idiom> منتظر وقوع چیزی بودن
lie over متمایل بودن منتظر ماندن
stick around <idiom> همین دوروبر منتظر ماندن
to feverishly look forward to something با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
to look forward to something excitedly با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
cool one's heels <idiom> به علت بی ادبی دیگران منتظر ماندن
wait چشم براه بودن منتظر شدن
waits چشم براه بودن منتظر شدن
sleeping وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
sleep وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
sleeps وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
waited چشم براه بودن منتظر شدن
readying که منتظر است تا قابل استفاده شود
job شماره یک کار در صف که منتظر پردازش است
jobs شماره یک کار در صف که منتظر پردازش است
readies که منتظر است تا قابل استفاده شود
ready که منتظر است تا قابل استفاده شود
I'm looking forward to seeing you again. منتظر دیدار دوباره شما هستم.
readied که منتظر است تا قابل استفاده شود
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
I'm looking forward to your next email. من مشتاقانه منتظر ایمیل بعدی تان می شوم.
queueing صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
queued صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
tasks ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
I'm really looking forward to the weekend. من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
Do you think it advisable to wait here آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
queues صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
task ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
queue صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
readying خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
ready خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
readies خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
readied خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
loiter معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitered معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loiters معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
loitering معطل کردن باتنبلی حرکت کردن
it will pay to wait به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
Time and tide wait for no man . <proverb> زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
I very much look forward to meeting you soon. من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
queues لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
queueing لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
queue لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
queued لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
demands پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن
answers مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط
demand پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن
answer مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط
answered مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط
answering مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط
demanded پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن
queues مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند
sequential access صف بلاکهای منتظر برای پردازش , که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی میشود
queued مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند
queued صق بالاکهای منتظر پردازش که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی شده اند
queueing صق بالاکهای منتظر پردازش که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی شده اند
queueing مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند
queue مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند
queues صق بالاکهای منتظر پردازش که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی شده اند
buffer فضایی موقت ذخیره سازی برای دادهای که منتظر پردازش است
queue صق بالاکهای منتظر پردازش که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی شده اند
qsam صف بلاکهای منتظر برای پردازش که با استفاده روش دستیابی تربیتی بازیابی میشود
input دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
inputted دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
contentions سیستم کنترل ارتباطی که در آن وسیله باید منتظر زمان آزاد پیش از ارسال داده شود
contention سیستم کنترل ارتباطی که در آن وسیله باید منتظر زمان آزاد پیش از ارسال داده شود
skew کج گذاردن
reposal گذاردن
repose گذاردن
lays گذاردن
skews کج گذاردن
skewing کج گذاردن
lay گذاردن
invests گذاردن
tables تو گذاردن
to lay it on with a trowel گذاردن
tabled تو گذاردن
investing گذاردن
invested گذاردن
impone گذاردن
set گذاردن
to lay it on thick گذاردن
sets گذاردن
setting up گذاردن
instate گذاردن
table تو گذاردن
to leave out جا گذاردن
invest گذاردن
tabling تو گذاردن
impress نشان گذاردن
demarcated نشان گذاردن
expose بی حفاظ گذاردن
innovated بدعت گذاردن
innovates بدعت گذاردن
impressing باقی گذاردن
innovating بدعت گذاردن
demarcate نشان گذاردن
impresses نشان گذاردن
impresses باقی گذاردن
impressed نشان گذاردن
reverence احترام گذاردن
demarcates نشان گذاردن
encapsulates درکپسول گذاردن
sashes پنجره گذاردن
underdo از کار کم گذاردن
exposing روباز گذاردن
exposes روباز گذاردن
exposing بی حفاظ گذاردن
schedules دربرنامه گذاردن
scheduled دربرنامه گذاردن
sash پنجره گذاردن
procrastinating معوق گذاردن
expose روباز گذاردن
encapsulate درکپسول گذاردن
demarcating نشان گذاردن
imprints گذاردن زدن
procrastinate معوق گذاردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com