English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
conscientious objector کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
conscientious objectors کسی که بعلل اخلاقی یا عقایدمذهبی از دخول در ارتش خودداری کند
Other Matches
moralises نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralising نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizes نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizing نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralised نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
intuitivism اصولی که بموجب ان مبادی اخلاقی را حسی میدانند اصول اخلاقی حسی
gl مخفف issue generalملزومات ارتش تدارکات ارتش
combined arms army ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
antinomian مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
active army ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
army of occupation ارتش فاتح ارتش اشغالگر
in service درخدمت ارتش در ارتش
judge advocate general رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
abstinence خودداری
self command خودداری
composure خودداری
self-possession خودداری
forbearance خودداری
abstention خودداری
self-control خودداری
forearance خودداری
continence خودداری
equanimity خودداری
self possession خودداری
self control خودداری
abstentions خودداری
dishonoring خودداری از پرداخت
dishonored خودداری از پرداخت
dishonours خودداری از پرداخت
hold in خودداری کردن
geuk gei خودداری کردن
dishonouring خودداری از پرداخت
keep up خودداری کردن
dishonors خودداری از پرداخت
dishonour خودداری از پرداخت
self control قوه خودداری
abstains خودداری کردن
forborne خودداری کردن
forbore خودداری کرد
abstained خودداری کردن
withold خودداری کردن از
restraint نگهداری خودداری
restraints نگهداری خودداری
holdout خودداری از بازی
abstain خودداری کردن
holdouts خودداری از بازی
abstaining خودداری کردن
dishonoured خودداری از پرداخت
sit out خودداری بازیگر از تمدیدقرارداد
to look back از پیشرفت خودداری کردن
abstentions خودداری ازدادن رای
abstention خودداری ازدادن رای
to abstain from something خودداری [ازدادن رای ]
keep a straight face از خنده خودداری کردن
self repression مسک نفس خودداری
conscientious objection خودداری از خدمت سربازی
abstains خودداری داوران ازدادن رای
contained شامل بودن خودداری کردن
contain شامل بودن خودداری کردن
withholds مضایقه داشتن خودداری کردن
withhold مضایقه داشتن خودداری کردن
withheld مضایقه داشتن خودداری کردن
contains شامل بودن خودداری کردن
receded عقب کشیدن خودداری کردن از
abstaining خودداری داوران ازدادن رای
abstained خودداری داوران ازدادن رای
abstain خودداری داوران ازدادن رای
withholding مضایقه داشتن خودداری کردن
receding عقب کشیدن خودداری کردن از
recede عقب کشیدن خودداری کردن از
recedes عقب کشیدن خودداری کردن از
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
temperance طرفداری از منع نوشابههای الکلی خودداری
admissions دخول
intrusion دخول
intromission دخول
intrusions دخول
introit دخول
introgression دخول
entry دخول
arrivals دخول
arrival دخول
admission دخول
penetration دخول
ingress دخول
ingoing دخول
incoming دخول
entree دخول
admitance دخول
infare دخول
petulance بد اخلاقی
gnomic اخلاقی
petulancy بد اخلاقی
immorality بد اخلاقی
moral اخلاقی
ethical اخلاقی
escapism خودداری ازشرکت درکارهای سیاسی فرار از واقعیات
inclusion دخول شمول
access اجازه دخول
accessed اجازه دخول
admitance اجازهء دخول
impervious مانع دخول
accession دخول پیشرفت
obtrusiveness دخول ناخوانده
accesses اجازه دخول
accessing اجازه دخول
entry side جهت دخول
reebtry دخول مجدد
water tight مانع دخول اب
inlet ورود دخول
inlets ورود دخول
reentrance دخول مجدد
key entry دخول کلیدی
entering through مجرای دخول
intrusiveness دخول سرزده
entry condtion شرط دخول
consummation of marriage دخول در زناشویی
entry point نقطه دخول
entry plan طرح دخول به سر پل
entry instruction دستورالعمل دخول
ingress and egress دخول و خروج
log in دخول به سیستم
watertight مانع دخول اب
log on دخول به سیستم
intravasation دخول ابگونهای در
insinuation دخول غیرمستقیم
admittance ورود دخول
obtrusion دخول ناخوانده
login دخول به سیستم
ethical relativism نسبیت اخلاقی
maxims گفته اخلاقی
principle اخلاقی کردن
principle اصل اخلاقی
maxim گفته اخلاقی
immoral غیر اخلاقی
moralistic تحمیلگر اخلاقی
sinuosity انحراف اخلاقی
superego شخصیت اخلاقی
immorally از ازروی بد اخلاقی
imputability مسئولیت اخلاقی
ethicize اخلاقی کردن
dual morality دوگانگی اخلاقی
moral perception حس تشخیص اخلاقی
code of ethics ضوابط اخلاقی
ethical code ضوابط اخلاقی
moral education اموزش اخلاقی
low [morally bad] <adj.> بد [از نظر اخلاقی]
fable حکایت اخلاقی
apologue حکایت اخلاقی
good naturedly به خوش اخلاقی
obliquity انحراف اخلاقی
precept قاعده اخلاقی
conducts رفتار اخلاقی
parables داستان اخلاقی
conducting رفتار اخلاقی
conducted رفتار اخلاقی
conduct رفتار اخلاقی
bywords گفته اخلاقی
fables حکایت اخلاقی
byword گفته اخلاقی
precepts قاعده اخلاقی
parable داستان اخلاقی
gold export point قیمت کالای خارجی با ارزخریداری شده خودداری میکند
inlet خور راه دخول
to let in اجازه دخول دادن
entranced حق ورود دروازهء دخول
tight مانع دخول هوا یا اب
entrances حق ورود دروازهء دخول
enter اجازه دخول دادن
tighter مانع دخول هوا یا اب
tightest مانع دخول هوا یا اب
entrancing حق ورود دروازهء دخول
entrance حق ورود دروازهء دخول
hilum محل دخول رگ وپی
inlets خور راه دخول
intrant دخول رسمی وقانونی
ingress حق دخول اجازه ورود
passport وسیله دخول کلید
catch بل گرفتن دخول پارو در اب
entered اجازه دخول دادن
passports وسیله دخول کلید
keyboard enirv دخول صفحه کلیدی
let in اجازه دخول دادن
insinuation نفوذ دخول تدریجی
enters اجازه دخول دادن
mattriculation دخول در دانشکده یادانشگاه
tropologic دارای تفسیر اخلاقی
axiological مبحث نوامیس اخلاقی
chung shin sooyak فرهنگ اخلاقی تکواندو
cloaca مرکز مفاسد اخلاقی
on principle از لحاظ قیود اخلاقی
perversion انحراف جنسی یا اخلاقی
ethics اصول اخلاقی اخلاقیات
reform school مدرسه تهذیب اخلاقی
psychodrama نمایش اخلاقی وانتقادی
generosity <adj.> گذشت [صفت اخلاقی]
perversions انحراف جنسی یا اخلاقی
foible صعف اخلاقی ضعف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com