Total search result: 201 (22 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
chandler |
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است |
|
|
Other Matches |
|
close price |
دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد |
cash on delivery |
فروش نقد پس از تحویل کالا وصول وجه در حین تحویل کالا |
demanded |
تقاضای خرید کالا |
demand |
تقاضای خرید کالا |
demands |
تقاضای خرید کالا |
on approval |
خرید کالا به شرط |
dealing |
خرید و فروش |
nundination |
خرید و فروش |
businesses |
خرید یا فروش |
business |
خرید یا فروش |
buying and selling |
خرید و فروش |
duopsony |
انحصار خرید کالا بطور دونفری |
hedges |
خرید و فروش تامینی |
hedge |
خرید و فروش تامینی |
hedged |
خرید و فروش تامینی |
stock trading |
خرید و فروش سهام |
course of dealing |
دوره خرید و فروش |
handles |
خرید و فروش کردن |
handle |
خرید و فروش کردن |
hedging |
خرید و فروش تامینی |
dealer |
کسی که خرید و فروش میکند |
dealers |
کسی که خرید و فروش میکند |
futures market |
بازار خرید و فروش سلف |
ship broker |
دلال خرید و فروش کشتی |
sales tax |
مالیات بر فروش کالا |
proforma |
پیشنهاد فروش کالا |
selling costs |
هزینههای فروش کالا |
total revenue |
قیمت کل فروش یک کالا |
trading stamp |
تمبریکه برای تشویق در مقابل خرید کالا بخریدار میدهند |
marketplace |
میدان فروش کالا بازار |
proforma |
صورت حساب فروش کالا |
barratry |
خرید و فروش مقامهای دولتی ومذهبی با پول |
duopoly |
انحصار فروش کالا بین دونفر |
joint product offer |
فروش یک کالا همراه با کالای دیگر |
door to door selling |
فروش کالا بصورت دوره گردی |
market overt |
بازار عمومی محل خرید و فروش درفضای باز |
rug delivery |
[جابه جایی و حمل فرش به محل خرید یا فروش] |
stock |
عرضه کردن کالا برای فروش سرسلسله |
stocked |
عرضه کردن کالا برای فروش سرسلسله |
mark-down |
قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن |
mark-downs |
قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن |
toll |
حق خرید و فروش در محوطه بازار یا نمایشگاه عمومی عوارض عبور |
tolls |
حق خرید و فروش در محوطه بازار یا نمایشگاه عمومی عوارض عبور |
tolling |
حق خرید و فروش در محوطه بازار یا نمایشگاه عمومی عوارض عبور |
luck penny |
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند |
luck money |
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند |
convertibility |
قابلیت تبدیل پول و اسعار ازادی خرید و فروش ارز درممالک مختلف |
cartels |
توافق رسمی بین فروشندگان یک کالا بمنظورتعیین قیمت و مقدار فروش وکنترل اعضای بازار |
cartel |
توافق رسمی بین فروشندگان یک کالا بمنظورتعیین قیمت و مقدار فروش وکنترل اعضای بازار |
cost plus contracts |
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند |
operate |
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن |
operated |
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن |
operates |
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن |
dumping |
فروش کالا در بازار خارج به قیمتی ارزانتر از بازار داخل |
last in , first out |
اولین خروج از اخرین ورود فروش کالا از اخرین دسته کالای خریداری شده |
installment plan |
خرید یا فروش اقساطی پرداخت اقساطی |
dumping |
صدور کالا به کشوردیگر و فروش ان به بهای کمتر از بهای عادی به منظور فلج ساختن صنایع داخلی ان کشور |
futures goods |
کالاهایی که در معامله سلف خرید و فروش می گردد کالاهای مورد معامله سلف |
kinked demand curve |
و اگر فروشنده قیمت کالا راکاهش دهد فروش وی بیشترنخواهد شد زیرا سایرفروشندگان قیمت خود راپائین اورده و از کاهش قیمت تبعیت میکنند . |
law of demand |
براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود |
woollen draper |
پشمینه فروش ماهوت فروش شال فروش |
purchase request |
درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید |
field buying |
خرید کردن در صحرا خرید محلی |
supporting goods |
موادی که در کالا بکاربرده نمیشودولی جهت تولید کالا لازم میباشد |
cob web theorem |
ه کالا در هر زمان تابع قیمت ان کالا در دوره زمانی قبلی است . |
transire |
برگ ترخیص کالا از گمرک اجازه عبور کالا |
department stores |
فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد |
department store |
فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد |
barter with someone |
با کسی دادوستد کالا با کالا کردن |
pearlies |
جامه میوه فروش یا سبزی فروش دوره گرد که دکمههای مروارید دارد |
on licence |
پروانه فروش ابجو یا نوشابههای دیگر که در همان جایگاه فروش گسازده شود |
shelf life |
مدت زمانی که کالا از تولید تاتوزیع به مصرف کننده درقسمتهای مختلف می ماند مدت گردش کالا در انبارها |
wine seller |
میفروش باده فروش شراب فروش خمار |
to barter [to trade by barter] |
دادوستد کالا با کالا کردن |
say's law |
از قوانین اقتصادی دوره کلاسیک مبنی بر این که تولیداضافی یک کالا ممکن نیست چه هر کس کالا را جهت معاوضه با کالای دیگر ایجادمیکند و بنابراین عرضه هرچیز تقاضای ان را به وجودمی اورد |
sales force |
نیروی فروش کارکنان قسمت فروش |
sale maximization |
به حداکثر رسانیدن فروش ماکزیمم فروش |
hard sell |
سخت کوشی در فروش فروش مجدانه |
purchase price variance |
سپرده اختلاف قیمت خرید سپرده تضمینی خرید |
freightliner |
شرکت حمل و نقل کننده کالا قطار سریع السیر جهت حمل کالا در مسافتهای دور قطاری که کانتینر حمل می نمایدfreight |
demand elasticity |
درصد تغییرتقاضای یک کالا نسبت به درصد تغییر قیمت ان کالا |
throughput capacity |
فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا |
order |
خرید سفارش خرید |
consignee |
گیرنده کالا برای بارنامه گیرنده اصلی کالا |
c & f |
قیمت کالا وهزینه حمل ان بدون بیمه دریایی و تولید کننده پس ازتسلیم کالا به شرکت کشتیرانی و پرداخت هزینه حمل از خودسلب مسئولیت میکند و حق بیمه تا مقصد به عهده خریدار است |
optional claiming race |
مسابقهای که صاحب اسب ازادی در فروش یا خودداری از فروش اسب دارد |
foreign military sales |
فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان |
busied |
مشغول |
busiest |
مشغول |
occupied |
مشغول |
busy |
مشغول |
busying |
مشغول |
at |
مشغول |
busy at |
مشغول |
busies |
مشغول |
busy with |
مشغول |
busier |
مشغول |
busies |
مشغول کردن |
at it |
سخت مشغول |
working |
مشغول کار |
engross |
احتکارکردن مشغول |
engages |
مشغول کردن |
at work |
مشغول کار |
busy |
مشغول کردن |
engage |
مشغول کردن |
workings |
مشغول کار |
busying |
مشغول کردن |
busiest |
مشغول کردن |
busier |
مشغول کردن |
under an obligation |
مشغول الذمه |
go about |
مشغول شدن به |
overbusy |
زیاد مشغول |
occupies |
مشغول داشتن |
in a |
مشغول نبرد |
in a |
مشغول کار |
occupy |
مشغول داشتن |
occupying |
مشغول داشتن |
he applied him self to study |
مشغول تحصیل شد |
get to work |
مشغول کارشوید |
go about <idiom> |
مشغول بودن با |
busied |
مشغول کردن |
to d. one self |
مشغول شدن |
to employ oneself |
مشغول شدن |
twiddle one's thumbs <idiom> |
مشغول نبودن |
he is at work |
مشغول کاراست |
on the go <idiom> |
مشغول دویدن |
indebted |
مشغول الذمه |
intent on doing anything |
سخت مشغول کاری |
amused |
سرگرم شده و مشغول |
scoolable |
مشغول تحصیل اجباری |
(in) up to the chin <idiom> |
خیلی مشغول با کسی |
indebted |
مشغول الذمه مقروض |
up to the eyes in work |
سخت مشغول کار |
activity |
فعال یا مشغول بودن |
go at |
جدا مشغول شدن به |
activities |
فعال یا مشغول بودن |
to busy oneself |
خودرا مشغول کردن |
opposite numbers |
افسران مشغول به کار |
central purchase |
خرید اماد به طور تمرکزی خرید اماد به طور یکجا |
occupy |
مشغول کردن به کار گرفتن |
occupying |
مشغول کردن به کار گرفتن |
occupies |
مشغول کردن به کار گرفتن |
amuse |
مشغول کردن تفریح دادن |
amuses |
مشغول کردن تفریح دادن |
employ |
مشغول کردن بکار گرفتن |
employs |
مشغول کردن بکار گرفتن |
stick to your work |
بکار خود مشغول باشید |
in treaty |
مشغول مذاکره و عقد پیمان |
in the schools |
مشغول دادن امتحانات دانشگاه |
employed |
مشغول کردن بکار گرفتن |
employing |
مشغول کردن بکار گرفتن |
furrier |
خز فروش پوست فروش |
furriers |
خز فروش پوست فروش |
The line is busy (engaged). |
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است ) |
to engage in something [in doing] something |
خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن |
play at |
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن |
sales promotion |
افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش |
backgrounds |
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است |
background |
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است |
articled |
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد |
oligopoly |
انحصار چند جانبه فروش انحصار چند قطبی فروش |
vendible |
قابل فروش جنس قابل فروش |
vendable |
قابل فروش جنس قابل فروش |
switched network backup |
انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است |
bondwoman |
زن زر خرید |
bond servant |
زر خرید |
buy |
خرید |
underwrote |
خرید |
underwritten |
خرید |
underwriting |
خرید |
underwrites |
خرید |
buying |
خرید |
underwrite |
خرید |
purchased |
خرید |
buys |
خرید |
purchasing |
خرید |
purchases |
خرید |
shopping |
خرید |
purchase |
خرید |
procurement |
خرید |
hardscrabble |
دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول |
redemption |
باز خرید |
cornering |
خرید یکجا |
to make a purchase |
خرید کردن |
purchase notice agreements |
قراردادهای خرید |
corner |
خرید یکجا |
purchase notice agreements |
پیمان خرید |
purchase order |
دستور خرید |
purchase order |
سفارش خرید |
achate |
عقیق خرید |
forward purchasing |
پیش خرید |
bargain |
خرید ارزان |
advance purchase |
خرید سلف |
acquisition authority |
اجازه خرید |
corners |
خرید یکجا |
blanket buying |
خرید کلی |
purchasable |
باب خرید |
buys |
خرید کردن |
local purchase |
خرید محلی |
buy |
خرید کردن |