Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
deforciant
کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
Other Matches
trainbearer
کسیکه دنباله لباس دیگری رامی گیرد
gradine
[پله های کوتاهی که یکی از آن بالای دیگری قرار می گیرد.]
Gothic Revival
[پله های کوتاهی که یکی از آن بالای دیگری قرار می گیرد.]
fiscal drag
اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
trusts
تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusted
تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trust
تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
financial statement
صورت مالی گزارش مالی
countershaft
محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
subrogate
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
letter
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
quando acciderint
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
cere
موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
by the he and ears
بزور
by force
بزور
barely
<adv.>
بزور
just
[enough]
<adv.>
بزور
perforce of
بزور
forcing
بزور بازکردن
lug
بزور کشیدن
to force a laugh
بزور خندیدن
to put out of face
بزور بردن
By dint of hard work.
بزور کاروتلاش
blackjack
بزور و باتهدید
exaction
مطالبه بزور
packs
بزور جا دادن
lugged
بزور کشیدن
to tear at
بزور کشیدن
pack
بزور جا دادن
force
بزور بازکردن
pully haul
بزور کشیدن
lugs
بزور کشیدن
grab off
بزور گرفتن
reave
بزور بردن
forces
بزور بازکردن
lugging
بزور کشیدن
coercing
بزور وادار کردن
coerced
بزور وادار کردن
coerce
بزور وادار کردن
She barely managed to get her diplome.
بزور دیپلمش راگرفت
coerces
بزور وادار کردن
usurps
بزور گرفتن ربودن
usurping
بزور گرفتن ربودن
exact
بزور مطالبه کردن
exacted
بزور مطالبه کردن
exacts
بزور مطالبه کردن
he boasts of his strengeth
بزور خود می نازد
procrustean
بزور بکار وادارنده
He can hardly walk.
بزور راه می رود
to scrape through
بزور ردشدن یاگذشتن
usurp
بزور گرفتن ربودن
to pluck off a shoe
کفشی را بزور کندن
effusion
اضافه جریان بزور
hustles
بزور وادار کردن
effusions
اضافه جریان بزور
to expel
[from]
بزور خارج کردن
[از]
hustled
بزور وادار کردن
hustle
بزور وادار کردن
hustling
بزور وادار کردن
extortion
اخذ بزور و عنف
muscle
بزور وارد شدن
detrude
بزور پیش بردن
muscles
بزور وارد شدن
extort
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
wrest
بزور قاپیدن و غصب کردن
wrested
بزور قاپیدن و غصب کردن
To make a forcible entry into a building.
بزور وارد ساختمانی شدن
dragoon
بزور شکنجه بکاری واداشتن
wresting
بزور قاپیدن و غصب کردن
wrests
بزور قاپیدن و غصب کردن
extorting
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
screw money out of a person
بزور پول از کسی گرفتن
pack
توده کردن بزور چپاندن
extorted
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
gouging
با اسکنه کندن بزور ستاندن
dragoons
بزور شکنجه بکاری واداشتن
hogs
خوک پرواری بزور گرفتن
gouged
با اسکنه کندن بزور ستاندن
hogged
خوک پرواری بزور گرفتن
hog
خوک پرواری بزور گرفتن
gouge
با اسکنه کندن بزور ستاندن
extorts
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
gouges
با اسکنه کندن بزور ستاندن
packs
توده کردن بزور چپاندن
grated
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
intrusive
بزور داخل شونده فرو رونده
grates
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
to ram a thing intoa person
چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
grate
صدای خشن دراوردن بزور ست اندن
He forced his way thru the crowd .
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
countersignature
امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
horse
اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
it gives me the hump
جرم می گیرد
breadboard
می صورت گیرد
bit mapped screen
RA قرار گیرد
laughter is infectious
خنده همه را می گیرد
penful
انچه در یک قلم جا گیرد
bow arm
بازویی که کمان را می گیرد
what p do you receive?
صدی چندمی گیرد
what p do you receive?
چند درصد می گیرد
The fortune teller tells fortunes .
فالگیر فال می گیرد
Our affairs are shaping well.
کارها داردسروصورت می گیرد
she is too p about her dress
زیاد درلباس دقت می گیرد
footprints
فضایی که یک کامپیوتر در میز می گیرد
footprint
فضایی که یک کامپیوتر در میز می گیرد
manager
و بخشهای فایل را در نظر می گیرد
privat docent or zent
اموزگارمجازدردانشگاه که که مواجب ازدانشجویان می گیرد
magnums
بطری که دو باده در ان جای گیرد
magnum
بطری که دو باده در ان جای گیرد
managers
و بخشهای فایل را در نظر می گیرد
He does not bite.
او
[مرد]
گاز نمی گیرد.
pyrophorus
چیزی که در مجاورت هواخودبخود اتش گیرد
class
محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
classes
محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
The poor fellow ( guy ) is restless.
بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
classing
محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
Unless the dog is trodden on the tail , it will no.
<proverb>
تا پا روى دم سگ نگذارى گاز نمى گیرد .
foundation pile
میله هایی که در فونداسیون قرار می گیرد
classed
محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
heuristic
آنچه از تجربیات گذشته درس گیرد
palmful
انقدرکه دریک کف دست جای گیرد
wind gauge
دستگاهی که سرعت باد را اندازه می گیرد
Our organization is just standing on its own feet.
تشکیلات ما تازه دارد جان می گیرد
fiscal
مالی
pecuniary
مالی
finance
مالی
financed
مالی
financing
مالی
finances
مالی
accounting classification
کد مالی
monetary
مالی
financial
مالی
transmitters
وسیلهای که سیگنال ورودی را می گیرد , پردازش میکند
transmitter
وسیلهای که سیگنال ورودی را می گیرد , پردازش میکند
He is a corrupt official .
مأمور فاسدی است ( رشوه می گیرد وغیره )
cartridge
درایوی که یک دیسک یا نوار را در کارتریج به کار می گیرد
cartridges
درایوی که یک دیسک یا نوار را در کارتریج به کار می گیرد
priority
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priorities
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
nuclear equipoise
گلوله اتمی که نبایستی مورداستفاده قرار گیرد
What is worth doing is worth doing well .
<proverb>
کارى ارزش دارد که خوب انجام گیرد .
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
birthright
حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد
He is giving her French lessons in exchange for English lessons
به اودرس فرانسه می دهد ودرعوض انگیسی می گیرد
tenors
بازاری که در ان معامله برای اینده صورت می گیرد
advisee
کسی که از مشاور در مدرسه یا دانشگاه کمک می گیرد
tenor
بازاری که در ان معامله برای اینده صورت می گیرد
Barking dogs seldom bite.
<proverb>
سگى که پارس مى کند بندرت گاز مى گیرد.
desktop
سیستم کامپیوتر کوچک که روی میز جا می گیرد
financial market
بازار مالی
mart
بازار مالی
financial inventory
ذخایر مالی
self support
استقلال مالی
slobbery
لجن مالی
rough usage
دست مالی
padding
لگد مالی
subsidy
کمک مالی
financial management
مدیریت مالی
anointment
پماد مالی
financial intermediary
واسطه مالی
financial feasibility
امکان مالی
financial expenses
هزینههای مالی
subvention
کمک مالی
financial budget
بودجه مالی
subsidization
کمک مالی
roughcast
گل مالی شده
financial capital
سرمایه مالی
financial centers
مراکز مالی
financial circles
محافل مالی
financial crisis
بحران مالی
sparge
گل مالی کردن
snow job
ماست مالی
chamberlain
نافر مالی
chamberlains
نافر مالی
financial data
اطلاعات مالی
financial e.
متخصص مالی
financial period
دوره مالی
crediting
اعتبار مالی
waxing
موم مالی
non pecuniary
غیر مالی
credits
اعتبار مالی
fiscal policy
سیاست مالی
fiscally
ازلحاظ مالی
judgment debt
محکوم به مالی
subsidies
کمکهای مالی
capital commitment
تعهدات مالی
illinition
روغن مالی
in low water
در تنگی مالی
inunction
روغن مالی
credited
اعتبار مالی
financial plan
برنامه مالی
financial policy
سیاست مالی
funded
اعتبار مالی
fund
اعتبار مالی
financial position
وضعیت مالی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com