English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 52 (4 milliseconds)
English Persian
butterfingers کسی که چیز زود از دستش میافتد و میشکند
Other Matches
he received a broken hand دستش شکست
catch بازی دستش ده
the curtain falls پرده میافتد
his hand want's two fingers دستش دو انگشت ندارد
his hand lack one finger دستش یک انگشت ندارد
He has lost count. حساب از دستش دررفته
a hand to mouth existence <idiom> دستش به دهانش می رسد
I paid him back. in his own coin. حقش را کف دستش گذاشتم
She really gets me . She infuriates . از دستش خیلی کوکم
I clasped her hand warmly. دستش را بگرمی می فشرم
She never gets any gratitude . دستش نمک ندارد
living from hand to mouth <idiom> دستش به دهانش می رسد
he did his level best انچه از دستش برامدکرد
be caught out <idiom> دستش بر ملا می شود
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
f. come f.served رودتر راه میافتد
it is of frequent بسیار اتفاق میافتد
gutter ball گویی که به شیار میافتد
The people have got wise to him. مردم دستش را خوانده اند
I ll pay him back in his own coin . حقش را کف دستش خواهم گذارد
money burns a hole in his pocket <idiom> پول تو دستش بند نمی شود
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
processionist کسیکه با دستهای راه میافتد
lenght ضربهای که توپ روی دیوارعقب میافتد
heavies گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
lineball توپی که روی خط میافتد و قبول نیست
heaviest گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heavier گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heavy گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
foot pedal switch سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
chippie ضربه کوتاه هوایی که به سوراخ میافتد
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
He has vowed not to gamble again. پشت دستش را داغ کرده که دیگه قمار نکند.
air operated tipping gear چرخ دندهای که با فشار هوابه کار میافتد
netball توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
Foxes when they cannot reach the grapes say they a. <proverb> روباه دستش به انگور نمى رسد مى گوید ترش است .
hole in one گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
yorker توپی که نزدیک پای توپ زن میافتد و زدن ان مشکل است
cyclic دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
Those who play with edged tools must expect to be . <proverb> کسى نه با وسائل تیز بازى مى کند باید انتظار بریده شدن دستش را داشته باشد .
coincidence element مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
He has an itching palm . دستش کج است ( اهل دزدی است )
an intercurrent disease ناخوشی که توی ناخوشی دیگر میافتد
spigot لب لوله که در لوله دیگری جا میافتد
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
it occurs twice a day روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com