English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
Other Matches
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
Bounty hunter جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
to give security وثیقه دادن
hypothecate وثیقه قرار دادن رهن گذاردن
program loans قرضههای مربوط به برنامههای رشد و توسعه وامهای مربوط به اجرای برنامه ها
circlets تشکیل دایره کوچک دادن
playdown تنزل دادن کوچک کردن
circlet تشکیل دایره کوچک دادن
sprocket holes مجموعه سوراخ کوچک در هر لبه مجموعهای کاغذ که امکان چرخیدن و قرار گرفتن کاغذ در چاپگر میدهد
acclimatizes خو دادن یا خو گرفتن
acclimatized خو دادن یا خو گرفتن
acclimatize خو دادن یا خو گرفتن
acclimatizing خو دادن یا خو گرفتن
acclimatising خو دادن یا خو گرفتن
acclimatised خو دادن یا خو گرفتن
reciprocates دادن و گرفتن
reciprocated دادن و گرفتن
reciprocate دادن و گرفتن
acclimatises خو دادن یا خو گرفتن
squeeze اب میوه گرفتن بزورجا دادن
squeezed اب میوه گرفتن بزورجا دادن
squeezes اب میوه گرفتن بزورجا دادن
squeezing اب میوه گرفتن بزورجا دادن
undertaken بعهده گرفتن قول دادن
undertake بعهده گرفتن قول دادن
distinguishes تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
distinguish تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
undertakes بعهده گرفتن قول دادن
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
he is on his legs کارش دایراست
trifle بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
to sue out a writ حکمی را بوسیله دادن عرضحال گرفتن
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
trifles بازیچه قرار دادن سرسری گرفتن
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
put to the question برای گرفتن اعتراف زجر دادن
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
eep گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
blip علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
packing قرار دادن حجم زیاده داده در فضاهای ذخیره سازی کوچک
blips علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
silicon ماشین تولید کریستال سیلیکون و پس برش دادن آن قط عات باریک و کوچک
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
He is attentive to his work . متوجه کارش است
he prospered in his business کارش بالا گرفت
crunching متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
he drives a roaring trade کارش خوب گرفته است
He is unpredicateble. He acts haphazardly. کارش حساب وکتابی ندارد
He eventually landed in prison . عاقبت کارش بزندان کشید
Let the secretary get on with it . بگذارید منشی کارش را بکند
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
get off one's butt <idiom> سرش شلوغه کارش شروع شده
fasts که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
melodramatist کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
wine cooper کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
i overpaid him for his work مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
boat trains ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
boat train ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
damping vane پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
dynamic زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
chimney sweeps کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
paintress زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
chimney sweep کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
dynamically زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
ringman کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
formats روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
format روش قرار گرفتن سط رها و ستون ها برای نمایش دادن داده یا حروف در کارت پانچ
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
bill posters کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
bill poster کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
industrial union اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
quantum meruit هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
the inquisition دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
daemon در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
air man کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
pawned وثیقه
pawns وثیقه
pledge وثیقه
pawning وثیقه
pledges وثیقه
pledged وثیقه
pledging وثیقه
gage وثیقه
warranty وثیقه
warranty وثیقه
warranties وثیقه
bail وثیقه
earnest وثیقه
hostage وثیقه
hostages وثیقه
naminum وثیقه
collateral وثیقه
security وثیقه
pledge [archaic] [guaranty] وثیقه
guaranty وثیقه
guarantee وثیقه
redeem of pledge فک وثیقه
sureties وثیقه
surety وثیقه
guaranty وثیقه
guaranteed وثیقه
guarantees وثیقه
guarantee وثیقه
pawn وثیقه
impignorate وثیقه
petty cash صندوق ویژه وجوه کوچک حساب هزینه های کوچک
gemmule یاخته کوچک که ازان جانورتازه پدیدمیاید غنچه کوچک
guarantees وثیقه سپرده
lienor وثیقه گیر
lienee وثیقه گذار
guaranteed کفالت وثیقه
guaranteed وثیقه سپرده
lien حق تصرف وثیقه
guarantee کفالت وثیقه
guarantee وثیقه سپرده
secured creditor طلبکار با وثیقه
earnest وثیقه بیعانه
gage وثیقه گذاردن
pledged وثیقه ضمانت
premium وثیقه حق بیمه
guaranty وثیقه گرو
premiums وثیقه حق بیمه
cash security وثیقه نقدی
pledgee وثیقه گیرنده
pledgee وثیقه گیر
assurance ضمانت وثیقه
assurances ضمانت وثیقه
pledger وثیقه دهنده
pledgor وثیقه گذار
cautions هوشیاری وثیقه
cautioning هوشیاری وثیقه
cautioned هوشیاری وثیقه
caution هوشیاری وثیقه
surety گرو وثیقه
sureties گرو وثیقه
guarantees کفالت وثیقه
pledges وثیقه ضمانت
pledge وثیقه ضمانت
pawns گروگان وثیقه
right of lien حق تصرف وثیقه
pledging وثیقه ضمانت
pawn گروگان وثیقه
foreclosure ضبط وثیقه
pawned گروگان وثیقه
foreclosure بازداشت وثیقه
pawning گروگان وثیقه
widget آلت کوچک [ابزار ] [اسباب مکانیکی کوچک]
unsecured creditor طلبکار بدون وثیقه
pledging مال مورد وثیقه
in security for یعنوان وثیقه درمقابل
pledge مال مورد وثیقه
pledged مال مورد وثیقه
pledges مال مورد وثیقه
good performance bond guarntee وثیقه انجام تعهد
pledging گرو گذاشتن وثیقه
pledge گرو گذاشتن وثیقه
pledges گرو گذاشتن وثیقه
pledged گرو گذاشتن وثیقه
challenge and reply ذکر گوینده و گیرنده پیام اعلام دادن و گرفتن پیام
increment فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
pig board تخته کوچک برای موجهای کوچک
jigger بادبان کوچک یکجور کرجی کوچک
increments فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
to incline on's ear با نظر مساعد گوش دادن گوش فرا گرفتن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
loan on deposit اعطای وام به وثیقه سپرده
lien حق وصول طلب حق تصرف وثیقه
bondable قابل تبدیل به اوراق قرضه وثیقه پذیر
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
knife boy خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
rob Peter to pay Paul <idiom> از یکی گرفتن وبه یکی دادن
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
debt collection for realisation property pledged of وصول طلب با نقد کردن وثیقه
collateral عین مرهونه مال گرویی وثیقه انجام تعهد
bondholder دارای صاحب سهام قرضه دارنده وثیقه یاکفالت
pannikin لیوان کوچک پیمانه کوچک
knobble برامدگی کوچک گره کوچک
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
hinting در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com