Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
Other Matches
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to take something as a joke
چیزی را بعنوان شوخی گرفتن
to forfeit something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
deducting
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
fills
پر کردن چیزی
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
fill
پر کردن چیزی
to smell at something
چیزی را بو کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
make do with something
با چیزی تا کردن
make something do
با چیزی تا کردن
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
replace
چیزی را تعویض کردن
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to bring something
فراهم کردن چیزی
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to strain after anything
در پی چیزی تقلا کردن
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
evaluating
چیزی رامعین کردن
evaluates
چیزی رامعین کردن
steals
بلند کردن چیزی
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
replaces
چیزی را تعویض کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
replaced
چیزی را تعویض کردن
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
presume
چیزی را فرض کردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
endows
چیزی راوقف کردن
endowing
چیزی راوقف کردن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
premise
چیزی را فرض کردن
unmask
چیزی رااشکار کردن
to touch something
لمس کردن چیزی
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
assume
چیزی را فرض کردن
unmasked
چیزی رااشکار کردن
unmasking
چیزی رااشکار کردن
unmasks
چیزی رااشکار کردن
evaluated
چیزی رامعین کردن
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
meanest
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
craving
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
steal
بلند کردن چیزی
hurtling
با چیزی تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
to make something
چیزی را درست کردن
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to reason out something
چیزی رامعین کردن
make a provision
شرط کردن چیزی
to agree on something
سازش کردن با چیزی
replacing
چیزی را تعویض کردن
to book something
چیزی را رزرو کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to demonstrate against something
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
lay down the condition
شرط کردن چیزی
to limit something
چیزی را محصور کردن
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
cleanest
تمیز کردن چیزی
to restrict something
چیزی را محصور کردن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
to confine something to something
چیزی را محصور کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com