Dictiornary-Farsi | کشتیرانی منظم تجاری | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
liner trade	کشتیرانی منظم تجاری


Other Matches

eurythmy	ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy	ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
sailing	کشتیرانی
shipping line	خط کشتیرانی
shipping	کشتیرانی
navigation	کشتیرانی
liners	خط کشتیرانی
liner	خط کشتیرانی
shipping	کشتیرانی ناوگان
navigable	قابل کشتیرانی
navigability	قابلیت کشتیرانی
cabotage	کشتیرانی ساحلی
liner terms	شرایط خط کشتیرانی
chamber of shipping	اتاق کشتیرانی
commercial marine	کشتیرانی تجارتی
navigate	کشتیرانی کردن
nautical	مربوط به کشتیرانی
shipping conference	کنفرانس کشتیرانی
navigating	کشتیرانی کردن
shipping company	شرکت کشتیرانی
sailable	قابل کشتیرانی
navigated	کشتیرانی کردن
navigates	کشتیرانی کردن
water supply to navigation	تامین اب کانال کشتیرانی
cargo liners	خط کشتیرانی مخصوص بار
shipping agent	نماینده شرکت کشتیرانی
fairways	مسیر قابل کشتیرانی کانال
fairway	مسیر قابل کشتیرانی کانال
coaster	کشتی مخصوص کشتیرانی در کنارساحل
coasters	کشتی مخصوص کشتیرانی در کنارساحل
conference freight rate	نرخ مشترک شرکتهای کشتیرانی
fairway	قسمت قابل کشتیرانی رودخانه یا خلیج
fairways	قسمت قابل کشتیرانی رودخانه یا خلیج
sudd	توده شناور علف و نی که دررود نیل مانع کشتیرانی میشود
in good order <adj.>	منظم
straight <adj.>	منظم
presentable <adj.>	منظم
regulars	منظم
methodical	منظم
well-ordered <adj.>	منظم
uncluttered <adj.>	منظم
trim <adj.>	منظم
steady <adj.>	منظم
proper <adj.>	منظم
decent <adj.>	منظم
neat <adj.>	منظم
tidy <adj.>	منظم
fair <adj.>	منظم
businesslike	منظم
ordered	منظم
first string	منظم
symmetric	منظم
orderlies	منظم
systematic	منظم
regular <adj.>	منظم
pitched	منظم
business like	منظم
kelter	منظم
orderly	منظم
in kelter	منظم
to set in order	منظم کردن
to set to rights	منظم کردن
regular expression	مبین منظم
regulater	منظم کردن
standing army	ارتش منظم
lattice	توری منظم
lattices	توری منظم
shipshape	منظم کردن
regular set	مجموعه منظم
systematic irrigation	ابیاری منظم
systematic error	خطای منظم
regular polymer	بسپار منظم
well conditioned	مرتب و منظم
regularizing	منظم کردن
regularizes	منظم کردن
squared	منظم حسابی
neatly <adv.>	بطور منظم
order	منظم کردن
duly <adv.>	بطور منظم
tidily <adv.>	بطور منظم
orderly <adv.>	بطور منظم
duly <adv.>	بصورت منظم
neatly <adv.>	بصورت منظم
arrays	منظم کردن
array	منظم کردن
squares	منظم حسابی
squaring	منظم حسابی
orderly <adv.>	بصورت منظم
regularises	منظم کردن
regularised	منظم کردن
regularize	منظم کردن
well ordered	مرتب و منظم
square	منظم حسابی
regular army	ارتش منظم
regularized	منظم کردن
tidily <adv.>	بصورت منظم
regularising	منظم کردن
unconventional	جنگ غیر منظم
regular grammar	دستور زبان منظم
pick up	کندن منظم کردن
lattice network	شبکه توری منظم
regular	پرسنل کادر منظم
tidied	پاکیزه منظم کردن
processions	بصورت صفوف منظم
put on <idiom>	منظم یا تولید یک بازی و...
tidily	بطور اراسته و منظم
irregulars	عده غیر منظم
irregular	نا منظم غیر رسمی
taut loom	چله سفت و منظم
processions	درصفوف منظم پیشرفتن
procession	درصفوف منظم پیشرفتن
procession	بصورت صفوف منظم
systematic	منظم نظم پذیر
regulars	پرسنل کادر منظم
tidier	پاکیزه منظم کردن
tidies	پاکیزه منظم کردن
tidiest	پاکیزه منظم کردن
tidy	پاکیزه منظم کردن
shipshape	مرتب کردن منظم
systematic desensitization	حساسیت زدایی منظم
systemmatize	منظم یامرتب کردن
ranks	اراستن منظم کردن
ranked	اراستن منظم کردن
rank	اراستن منظم کردن
unconventional warfare	جنگ غیر منظم
tidying	پاکیزه منظم کردن
sailings	کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
sailed	کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
cabotage	کشتیرانی و حمل کالا از یک بندر به بندر دیگر بدون دورشدن از ساحل
sail	کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
pogrom	قتل عام منظم روسی
pogroms	قتل عام منظم روسی
clockwork	چرخهای ساعت منظم وخودکار
blended fund	سرمایههای بهم منظم شده
regular solid	کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
My heartbeat is even .	ضربان قلبم منظم است
day in and day out <idiom>	بطور منظم ،تمام مدت
systematic random sampling	نمونه گیری تصادفی منظم
corporate [commercial] <adj.>	تجاری
relating to business <adj.>	تجاری
business <adj.>	تجاری
for-profit <adj.>	تجاری
commercial <adj.>	تجاری
commerical	تجاری
mercantile	تجاری
commercial	تجاری
to kern a letter	فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
arguments	علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
argument	علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
stack	جمع اوری و منظم کردن وسایل
to knock about	سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
keep regular hours	ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
grade	شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacks	جمع اوری و منظم کردن وسایل
isochronous	واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
grades	شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacked	جمع اوری و منظم کردن وسایل
argosy	کشتی تجاری
trades unions	اتحادیه تجاری
trade mark	علامت تجاری
instrument of commerce	سند تجاری
trade discount	تخفیف تجاری
trade cycle	دور تجاری
trade credit	اعتبار تجاری
market freedom	ازادی تجاری
memorandum of association	شرکتنامه تجاری
commercials	اگهیهای تجاری
brand	علامت تجاری
trade restriction	محدودیت تجاری
trade fairs	نمایشگاه تجاری
brands	علامت تجاری
trade fair	نمایشگاه تجاری
trade names	اسم تجاری
trade name	اسم تجاری
trademarks	مارک تجاری
trademarks	علامت تجاری
trademark	مارک تجاری
trademark	علامت تجاری
trade balance	موازنه تجاری
trade barrier	ممانعت تجاری
trade union	اتحادیه تجاری
trade barriers	موانع تجاری
branding	علامت تجاری
balance of trade	تراز تجاری
commercial company	شرکت تجاری
commercial attache	وابسته تجاری
commercial area	منطقه تجاری
commercial relations	مناسبات تجاری
business cycle	دور تجاری
consortium	ائتلاف تجاری
consortia	ائتلاف تجاری
franchise	حق اشتراک تجاری
business mechines	ماشینهای تجاری
business enterprise	بنگاه تجاری
business inventories	موجودی تجاری
business graphics	گرافیکهای تجاری
business failure	ناکامی تجاری
commercial marine	کشتی تجاری
business	شرکت تجاری
businesses	شرکت تجاری