Total search result: 201 (7 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
the ship was snagged |
کشتی بچیزی خورد |
|
|
Other Matches |
|
the ship struck a arock |
کشتی بسنگ خورد |
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. |
او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد. |
He had a nast fall. |
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد ) |
topgallant |
سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی |
to take a pride in any thing |
بچیزی بالیدن |
hang on to something |
بچیزی چسبیدن |
get wind of something |
پی بچیزی بردن |
to run the hazard |
بچیزی تن دردادن |
to hang on to anything |
بچیزی چسبیدن |
to take a pride in any thing |
بچیزی فخرکردن |
to fool with anything |
بچیزی ور رفتن |
tolaugh.atany thing |
بچیزی خندیدن |
to fall across anything |
بچیزی برخوردن |
to follow up the scent |
بچیزی پی بردن |
to wish for something |
میل بچیزی داشتن |
to lay stress on something |
بچیزی اهمیت دادن |
to havealiking for anything |
میل بچیزی داشتن |
allergy |
حساسیت نسبت بچیزی |
allergies |
حساسیت نسبت بچیزی |
inclination for any thing |
تمایل یا میل بچیزی |
to have a look at something |
بچیزی نگاه کردن |
rigid adherence to a thing |
سفت چسبیدن بچیزی |
to get used to anything |
بچیزی خوگرفتن یاعادت کردن |
to have views upon somthing |
چشم یاطمع بچیزی داشتن |
to have a thing at heart |
بچیزی زیاد دلبستگی داشتن |
to hang on to anything |
بچیزی خوب گوش دادن |
prenotion |
احساس قبلی نسبت بچیزی |
to play with something |
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن |
to be ill towardsany thing |
روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن |
to set one's mind on anything |
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن |
object glass |
عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند |
to prick at something |
بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن |
to catch at something |
برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن |
to freshen rope |
جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن |
lobes |
اویز بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد لخته |
lobe |
اویز بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد لخته |
scuppers |
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی |
scuppered |
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی |
scuppering |
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی |
scupper |
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی |
load line |
خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد |
respondentia |
وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود |
ship's manifest |
صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی |
hawse |
سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه |
carry ship |
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد |
keel |
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن |
supercargo |
نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود |
waterline |
خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب |
keels |
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن |
gunroom |
مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی |
embarkation |
بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو |
lazar housek |
عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی |
dan runner |
کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر |
bill of health |
گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود |
usura maritima |
دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است |
the vessel was put a bout |
جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند |
windjammer |
یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی |
encountered |
زد و خورد |
feedback |
پس خورد |
ate |
خورد |
passage of arms |
زد و خورد |
engagements |
زد و خورد |
engagement |
زد و خورد |
encounters |
زد و خورد |
encountering |
زد و خورد |
encounter |
زد و خورد |
feeds |
خورد |
prize fighting |
زد و خورد |
punch-up |
زد و خورد |
punch-ups |
زد و خورد |
feed |
خورد |
presentiment |
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی |
presentiments |
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی |
quarterdecks |
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره |
quarterdeck |
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره |
yaw |
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان |
yawed |
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان |
feedback circuit |
مدار پس خورد |
misfeed |
سوء خورد |
eating |
خورد و خوراک |
drank |
خورد سرکشید |
drank |
نوشابه خورد |
to sinister in |
خورد رفتن |
face up feed |
خورد رو به بالا |
he drank himself to death |
خورد که مرد |
waterline |
خط بر خورد اب باکشتی |
in-fighting |
زد و خورد از فاصلهی کم |
self absorbed |
در خورد فرورفته |
feedback |
باز خورد |
face down feed |
خورد رو به پایین |
card feed |
خورد کارت |
melec |
زدو خورد |
to rub a thing in |
چیزیرا خورد |
drank |
عرق خورد |
it ran into ten editions |
ده چاپ خورد |
pulverizer |
خورد کننده |
pin feed |
خورد سنجاقی |
regulating slack |
خورد دادن |
squish |
خورد کردن |
cross feed |
خورد متقابل |
parallel feed |
خورد موازی |
he partook of fare |
ازخوراک ما خورد |
the timber warped |
تیرپیچ خورد |
passage at arms |
زدو خورد |
overboard |
از کشتی بدریا روی کشتی |
sailboats |
کشتی بادبانی کشتی بادی |
sailboat |
کشتی بادبانی کشتی بادی |
to press against any thing |
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن |
a dog in the manger <idiom> |
نه خود خورد نه کس دهد |
The stone struch me on the face. |
سنگ خورد به صورتم |
She had three bowls of soup. |
سه کاسه سوپ خورد |
warfare |
نزاع زدو خورد |
I am in a good mood today. |
حالش بهم خورد |
THere is not even a ripple in the water . <proverb> |
آب از آب تکان نمى خورد . |
whang |
صدای بر خورد دو جسم |
It is of no use to me. I have no use for it. |
بدرد من نمی خورد |
It wI'll pass off without one single incident |
آب از آب تکان نخواهد خورد |
He fell on his face. |
با صورت خورد زمین |
It melts in the mouth. |
مثل آب مشروب می خورد |
He is good for nothing. |
به هیچ دردنمی خورد |
My head hit the wall. |
سرم خورد به دیوار |
At the beginning of the month (year). |
سرش ؟ بسنگ خورد |
He sprained (twisted) his ankle. |
پایش پیچ خورد |
overwhelming |
خورد کننده پرقدرت |
eating disorder |
اختلال خورد و خوراک |
I don't expect that ... |
چشمم آب نمی خورد که ... |
it is quite another story now |
ان دفتر را گاو خورد |
overwhelmingly |
خورد کننده پرقدرت |
diner |
کسی که شام می خورد |
he sprained his ankle |
قوزکش پیچ خورد |
I don't believe that ... |
چشمم آب نمی خورد که ... |
diners |
کسی که شام می خورد |
he wrenched his ankle |
قوزکش پیچ خورد |
piracy |
هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره |
cartel ship |
کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی |
I wont budge an inch. |
من که از جایم تکان نخواهم خورد |
He eats bread at the ruling market price. <proverb> |
نان را به نرخ روز مى خورد . |
Appearances are deceptive. |
فریب ظاهر رانباید خورد |
The bell goes at 9 . |
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند ) |
The ball hit the wall and bounced back. |
توپ خورد به دیوار وبرگشت |
Where does this street lead on to ? |
این خیابان یکجا می خورد ؟ |
he was given 0 lashes |
بیست ضربه شلاق خورد |
I heard a sound . |
صدائی به گوشم خورد( رسید ) |
He drank himself to death. |
آنقدر مشروب خورد تامرد |
they came to a rupture |
میانه انها بهم خورد |
it puckered up in sewing |
درضمن دوختن چین خورد |
window panes |
باران با صدا به پنجره می خورد |
abstemious |
ممسک در خورد ونوش و لذات |
force-fed |
به زور به خورد کسی دادن |
force-feeds |
به زور به خورد کسی دادن |
pain in the neck |
آدم [چیز] اعصاب خورد کن |
force-feeding |
به زور به خورد کسی دادن |
force-feed |
به زور به خورد کسی دادن |
You're a pain in the neck! |
اعصاب آدم را خورد می کنی! |
He is as cool as a cucumber. <idiom> |
آب تو دلش تکان نمی خورد. |
She eats extraordinary quantities. |
او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد. |
They became estranged . They fell out . |
میانه آنها بهم خورد |
to blow out one's brains |
اعصاب کسی را خورد کردن |
pence for any thing |
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری |
cousins |
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد |
the door banged |
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد |
The blow made my head swin. |
در اثر ضربه سرم گیج خورد |
He is most suitable for brain work . |
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد |
numbly |
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد |
we missed our mark |
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم |
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) |
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد |
He tripped and fell . |
پایش گیر کرد وزمین خورد |
pabulum |
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد] |
engrain |
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن |
After all that money is of no use. |
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد. |
A few spelling errors caught my eye. |
چند غلط املایی به چشمم خورد |
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. |
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم ) |
cousin |
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد |
free on boand |
تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی |
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? |
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟ |
He swore to having paid for the goods . |
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است |
This car wI'll do beautifully . |
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد |
He swore off smoking cigarettes . |
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد |
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. |
به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند. |
bounce shot |
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود |
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. |
اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد. |
semi naufragium |
نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی |
orthodromy |
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی |
orthodromics |
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی |
He lost control of the car and swerved towards a tree. |
او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد. |
half volley |
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد |
alley shot |
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد |
prow |
کشتی عرشه کشتی |
prows |
کشتی عرشه کشتی |
fish cake |
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند |
to interlock levers |
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد |
slap shot |
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند |
keelage |
حق ورود کشتی به بندر ورودیه کشتی به بندر |
mouses |
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند |
mouse |
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند |
This stone wont lift. |
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد ) |
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> |
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد . |
my words hurt his feelings |
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد |
berber knot |
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد |
perjurer |
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد |