English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
tonner کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
Other Matches
tonner کامیون دارای فرفیت معینی
load line خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood counts شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
carload shipment حمل بار مطابق با فرفیت بارگیری خودرو یا کشتی ارسال باربه اندازه فرفیت حمل بار
tonnage فرفیت کشتی
time zones منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
time zone منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
gallonage فرفیت چیزی بر حسب گالن تعداد گالنی که فرفی گنجایش دارد
portage کرایه فرفیت کشتی
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
univalent دارای یک فرفیت
nitric دارای نیتروژن با فرفیت بالا
pentavalent دارای پنج فرفیت یا بنیان
pinfall تعداد میلههای افتاده با یک گوی بولینگ ضربه فنی کشتی
throughput capacity فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
polyploid دارای کروموسومهایی چندبرابر تعداد اصلی
constrictor گرفتگی در یک لوله یا جریان سیال که دارای سوراخ کوچکی میباشد و جریان معینی را در ازای هر واحداختلاف فشاراز خود عبورمیدهد
trouty دارای تعداد زیادی ماهی قزل الا
particularity دارای خصوصیات معینی خصوصیات برجسته
haplont موجوداتی که دارای تعداد کروموزوم هایی مانندسلولهای جنسی هستند
doubled up سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
doubled سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
over shipment ارسال بار بیش از حد فرفیت کشتی بارگیری بیش از حد
standardizes بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardize بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
capital ship کشتی جنگی یی که فرفیت ان بیش از ده هزار تن و مسلح به توپهایی با کالیبر بیش از8 اینچ باشد
multimult پیشوند بمعنی " بسیار وزیاد "و " دارای تعداد زیاد " و "متعدد " و " بیشتر " و" چند "
lateener کشتی دارای بادبان سه گوش
lateen sail کشتی دارای بادبان سه گوش
stern wheeler کشتی دارای پروانه درعقب
bilgy دارای بوی گنداب کشتی
ketches کشتی دارای بادبان جلو و عقب
ketch کشتی دارای بادبان جلو و عقب
convoys کشتی بازرگانی که دارای وسایل جنگی برای دفاع باشد
convoy کشتی بازرگانی که دارای وسایل جنگی برای دفاع باشد
berthing capacity فرفیت تخلیه بار لنگرگاه فرفیت اسکله
protons هسته اتم سبک و دارای تعداد مساوی اتم هیدروژن
proton هسته اتم سبک و دارای تعداد مساوی اتم هیدروژن
combinatorics محاسبه تعداد موارد یکسان تعداد راههای انجام یک کار ترکیب شناسی
valence واحد فرفیت فرفیت شیمیایی
ssquare rig کشتی دکل دار دارای بادبان خم شده بطرف دکل
roundest تعداد تیر تعداد شلیک دور
round تعداد تیر تعداد شلیک دور
topgallant سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
odder ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
oddest ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
odd ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
opportune lift فرفیت حمل اضافی یا فرفیت حمل باقیمانده
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
adjutantship معینی
scuppers سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppering سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppered سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
ship's manifest صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
respondentia وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
adjutancy معینی معاونت
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
hawse سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
keel حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
lazar housek عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
gunroom مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
embarkation بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
supercargo نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
dan runner کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
waterline خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
keels حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
bill of health گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
usura maritima دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
the vessel was put a bout جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
cost plus بعلاوه سود معینی
station درپست معینی گذاردن
inbound محصور در حدود معینی
stationed درپست معینی گذاردن
he is at a loose end کار معینی ندارد
ageless بدون عمر معینی
stations درپست معینی گذاردن
grid anode capacity فرفیت بین شبکه و اند فرفیت بین شبکه و پلاک
standardizes مطابق درجه معینی دراوردن
emplace در محل معینی قرار دادن
standardises مطابق درجه معینی دراوردن
local option اختیار تعیین محل معینی
modelled مطابق مدل معینی در اوردن
predecease پیش ازواقعه معینی مردن
model مطابق مدل معینی در اوردن
modeled مطابق مدل معینی در اوردن
standardize مطابق درجه معینی دراوردن
standardizing مطابق درجه معینی دراوردن
standardised مطابق درجه معینی دراوردن
standardising مطابق درجه معینی دراوردن
orbs بدور مدار معینی گشتن
models مطابق مدل معینی در اوردن
head for به سمت معینی در حرکت بودن
orb بدور مدار معینی گشتن
windjammer یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
calibrating تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrates تحت قاعده واصول معینی دراوردن
term insurance بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
calibrate تحت قاعده واصول معینی دراوردن
cover drive ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
calibrated تحت قاعده واصول معینی دراوردن
protraction نقشه کشی طبق مقیاس معینی
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
cover point محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
section hand کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
capias حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
dimension stock چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
forty one billiard بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
phonotypy چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
linebreeding پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
camporee اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
quarterdecks عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdeck عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yaw انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yawed انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
an impersonal verb فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
precarious عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
humidistat اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
sailboat کشتی بادبانی کشتی بادی
overboard از کشتی بدریا روی کشتی
sailboats کشتی بادبانی کشتی بادی
piracy هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
cartel ship کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
packets گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
packet گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed. هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
clearing and switch buying توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
minister resident صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
free on boand تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
hovering acts قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
bond سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
orthodromics کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
semi naufragium نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی
orthodromy کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
viewport فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
helmzhold resonator محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید
prow کشتی عرشه کشتی
prows کشتی عرشه کشتی
grand larceny سرقت بزرگ در CL سرقتی را گویند که دران قیمت مال مسروق ان ازمیزان معینی که در قانون مشخص شده است بیشتر باشد
do while یک دستور برنامه نویسی زبان سطح بالا که تا موقعی که شرایط معینی وجود داشته باشد دستورالعملهای حلقهای را اجرا میکند
gyrodyne رتورکرافتی که رتورهای ان هنگام برخاستن شناورماندن فرود و جلو رفتن تنها دردامنه معینی از سرعت توسط موتور کار میکند
contenting فرفیت
volume capacity فرفیت
content فرفیت
capacity فرفیت
capacities فرفیت
tankage فرفیت
equipotential هم فرفیت
line capacitance فرفیت خط
load فرفیت
lifting فرفیت
lifted فرفیت
lift فرفیت
volumes فرفیت
volume فرفیت
incapacious بی فرفیت
throughput فرفیت
lifts فرفیت
loading فرفیت
loading capacity فرفیت
valence فرفیت
loads فرفیت
spanned فرفیت
spanning فرفیت
span فرفیت
spans فرفیت
capacitance فرفیت
future perfect tense زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
spot bowler بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
loading فرفیت بارگیری
road capacity فرفیت جاده
useful capacity فرفیت مفید
output capacitance فرفیت خروجی
low capacitance cable کابل با فرفیت کم
load capacity فرفیت باربری
load capacity فرفیت بار
load carring capacity فرفیت باربری
design capacity فرفیت طرح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com