English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to pile up a ship کشتی را بخاک نشاندن
Other Matches
topgallant سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
to laylow بخاک سپردن
prostrate بخاک افتاده
inurn بخاک سپردن
lay to rest بخاک سپردن
prostrates بخاک افتاده
prostrating بخاک افتاده
to cast oneself down prostrate بخاک افتادن
prostrated بخاک افتاده
prostration بخاک افتادن
to take ground بخاک نشستن
inhumation بخاک سپاری
buried بخاک سپرد
burying بخاک سپردن
buries بخاک سپردن
bury بخاک سپردن
to lay to rest بخاک سپردن
burier بخاک سپارنده
interment بخاک سپاری
burials بخاک سپاری
burial بخاک سپاری
To come to grief. To be runied. بخاک سیاه نشستن
to fall down بخاک افتادن فروریختن
burial service ایین بخاک سپاری
snoozle پوزه بخاک مالیدن
inhume بخاک سپردن دفن کردن
to p oneself before a person پیش کسی بخاک افتادن
plow under بخاک سپردن مستولی شدن بر
To floor an adversary. پشت حریف را بخاک رساندن [بر اوپیروز شدن]
scuppers سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppering سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppered سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
load line خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
ship's manifest صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
respondentia وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
hawse سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
gunroom مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
keels حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
embarkation بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
dan runner کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
lazar housek عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
keel حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
waterline خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
supercargo نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
bill of health گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
usura maritima دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
the vessel was put a bout جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
windjammer یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
setting up نشاندن
embeds نشاندن
set down نشاندن
to make sit نشاندن
embed نشاندن
settle نشاندن
settles نشاندن
to set down نشاندن
insculp نشاندن
sets نشاندن
set نشاندن
infix نشاندن
immigrating نشاندن
pushing نشاندن
imprint نشاندن
inlaying : نشاندن
inlays : نشاندن
immigrates نشاندن
immigrated نشاندن
immigrate نشاندن
engrain نشاندن
stud نشاندن
enchase نشاندن
inlay : نشاندن
imprinted نشاندن
imprints نشاندن
setting نشاندن
settings نشاندن
seats جایگاه نشاندن
setbacks عقب نشاندن
to stamp out فرو نشاندن
fight the fire اتش نشاندن
ground به گل نشاندن ناو
molify فرو نشاندن
upends راست نشاندن
upending راست نشاندن
upended راست نشاندن
push instruction دستورالعمل نشاندن
engraft نشاندن جادادن
reseating دوباره نشاندن
reseated دوباره نشاندن
reseat دوباره نشاندن
seated جایگاه نشاندن
seat جایگاه نشاندن
reseats دوباره نشاندن
routes به زمین نشاندن
route به زمین نشاندن
unset باز نشاندن
setback عقب نشاندن
preset از پیش نشاندن
retreats عقب نشاندن
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
graved نشاندن جایگیر
remitted فرو نشاندن
retreat عقب نشاندن
retreated عقب نشاندن
setting up نشاندن کارگذاشتن
quenches فرو نشاندن
sets نشاندن کارگذاشتن
quenched فرو نشاندن
set نشاندن کارگذاشتن
mollifying فرو نشاندن
retreating عقب نشاندن
mollify فرو نشاندن
mollifies فرو نشاندن
quench فرو نشاندن
mollified فرو نشاندن
remit فرو نشاندن
relieving فرو نشاندن
upend راست نشاندن
quash فرو نشاندن
remitting فرو نشاندن
quashed فرو نشاندن
inthrone بر تخت نشاندن
to lay it on thick فرو نشاندن
quashes فرو نشاندن
remits فرو نشاندن
relieve فرو نشاندن
relieves فرو نشاندن
quarterdeck عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdecks عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yawed انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yaw انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
sailboat کشتی بادبانی کشتی بادی
sailboats کشتی بادبانی کشتی بادی
overboard از کشتی بدریا روی کشتی
propitiate خشم را فرو نشاندن
reseats در جای دیگر نشاندن
propitiated خشم را فرو نشاندن
propitiating خشم را فرو نشاندن
transplant درجای دیگری نشاندن
reseating در جای دیگر نشاندن
reseated در جای دیگر نشاندن
upending بر روی پایه نشاندن
transplants درجای دیگری نشاندن
transplanting درجای دیگری نشاندن
transplanted درجای دیگری نشاندن
inscribing حکاکی کردن نشاندن
to contain one's anger خشم خودرافرو نشاندن
propitiates خشم را فرو نشاندن
inscribes حکاکی کردن نشاندن
inscribed حکاکی کردن نشاندن
inscribe حکاکی کردن نشاندن
up end راست نشاندن یا واداشتن
plasma plating نشاندن پوشش نسوز
upends بر روی پایه نشاندن
upend بر روی پایه نشاندن
reseat در جای دیگر نشاندن
upended بر روی پایه نشاندن
push نشاندن فشار دادن
chair برکرسی یاصندلی نشاندن
chaired برکرسی یاصندلی نشاندن
chairing برکرسی یاصندلی نشاندن
chairs برکرسی یاصندلی نشاندن
push جای دادن نشاندن
pushed نشاندن فشار دادن
pushed جای دادن نشاندن
pushes نشاندن فشار دادن
pushes جای دادن نشاندن
nuzzle با پوزه کاویدن یا بو کردن پوزه بخاک مالیدن
nuzzled با پوزه کاویدن یا بو کردن پوزه بخاک مالیدن
nuzzles با پوزه کاویدن یا بو کردن پوزه بخاک مالیدن
nuzzling با پوزه کاویدن یا بو کردن پوزه بخاک مالیدن
piracy هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
enthroned برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
routes به خاک نشاندن تثبیت کردن
route به خاک نشاندن تثبیت کردن
suppresses توقیف کردن فرو نشاندن
suppressing توقیف کردن فرو نشاندن
crimping نشاندن گلوله روی پوکه
suppress توقیف کردن فرو نشاندن
enthroning برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
embower درداربست جادادن در سایبان نشاندن
enthrone برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthrones برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
drives عقب نشاندن بیرون کردن
drive عقب نشاندن بیرون کردن
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
cartel ship کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
engrave گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
to r. aking کسی رادوباره به تخت پادشاهی نشاندن
engraved گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
ground بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
engraves گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
free on boand تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
to inlay anything with gems چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
piggyback <idiom> روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
to inlay a printed page صفحه چاپ شدهای را در برگ بزرگتر و محکم تری نشاندن
orthodromy کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com