Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
hulk
کشتی سنگین وکندرو
hulks
کشتی سنگین وکندرو
Other Matches
stodgy
سنگین وکندرو
usura maritima
دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
ballast
سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن سنگین کردن
sheet anchor
لنگر سنگین کمر کشتی نقطه اتکاء
sheet anchors
لنگر سنگین کمر کشتی نقطه اتکاء
kentledge
چدن یااهن ریخته مخصوص سنگین کردن ته کشتی یابالون
lazybones
ادم بطی ء وکندرو
snails
وقت تلف کردن انسان یا حیوان تنبل وکندرو
snail
وقت تلف کردن انسان یا حیوان تنبل وکندرو
topgallant
سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
scuppering
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppered
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppers
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper
سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
respondentia
وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
load line
خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
ship's manifest
صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
hawse
سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
carry ship
کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
embarkation
بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
waterline
خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
lazar housek
عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
keels
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
supercargo
نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
keel
حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
gunroom
مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
dan runner
کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
bill of health
گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
the vessel was put a bout
جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
windjammer
یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
quarterdecks
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdeck
عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yaw
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yawed
انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
overboard
از کشتی بدریا روی کشتی
sailboats
کشتی بادبانی کشتی بادی
sailboat
کشتی بادبانی کشتی بادی
piracy
هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
cartel ship
کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
free on boand
تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی
orthodromics
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
orthodromy
کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
semi naufragium
نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی
heavy lift
حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
prows
کشتی عرشه کشتی
prow
کشتی عرشه کشتی
keelage
حق ورود کشتی به بندر ورودیه کشتی به بندر
pressure
سنگین
hard water
اب سنگین
high proof
سنگین
onerous
سنگین
pressures
سنگین
pressured
سنگین
exacting
سنگین
loggy
سنگین
logy
سنگین
largo a
سنگین
mim
سنگین
lumberingly
سنگین
lumpish
سنگین
hulky
سنگین
pressuring
سنگین
heft
سنگین
cloggy
سنگین
weighty
سنگین
weightiest
سنگین
weightier
سنگین
massively
سنگین
massive
سنگین
navol
اب سنگین
heaviest
دل سنگین
heavies
سنگین
heaviest
سنگین
heavy
سنگین
laden
سنگین پر
waterlogged
سنگین
heavier
سنگین
heavier
دل سنگین
heavy water
اب سنگین
heavy
دل سنگین
heavies
دل سنگین
weight ton
تن سنگین
saturnine
سنگین
cumbersome
سنگین
stodgy
سنگین
lumpier
سنگین
lumpiest
سنگین
lumpy
سنگین
weighted
سنگین
ponderous
سنگین
staid
سنگین
extensive
سنگین
heftier
سنگین
unwieldy
سنگین
heftiest
سنگین
hefty
سنگین
carking
سنگین
overweight
سنگین تر از حد
heavy footed
دل سنگین
burdensome
سنگین
clogs
: سنگین کردن
light heavyweight
نیم سنگین
overbalanced
سنگین تر بودن از
encumber
سنگین کردن
overbalances
سنگین تر بودن از
overbalancing
سنگین تر بودن از
graves
موقر سنگین
gravest
موقر سنگین
heavy weight
سنگین وزن
high polymer
بسپار سنگین
clog
: سنگین کردن
clogged
: سنگین کردن
high interest
بهره سنگین
gravitated
سنگین کردن
gravitates
سنگین کردن
millstone
بار سنگین
incumber
سنگین کردن
heavy metal
فلز سنگین
high proof spirit
عرق سنگین
millstones
بار سنگین
heavy industries
صنایع سنگین
heavy industry
صنایع سنگین
d. of hearing
سنگین گوش
high dollar value
سنگین قیمت
demure
جدی سنگین
overbalance
سنگین تر بودن از
light heavy
نیم سنگین
gravitating
سنگین کردن
gravitate
سنگین کردن
behave prettily
سنگین باش
slamming
ضربت سنگین
hard colors
رنگهای سنگین
slams
ضربت سنگین
heavy alloy
الیاژ سنگین
heavy arm
سلاح سنگین
heavy armed
سنگین اسلحه
clumps
ضربه سنگین
heavy artillery
توپخانه سنگین
heavy concrete
بتن سنگین
clumping
ضربه سنگین
slammed
ضربت سنگین
gravity abutment
گرانپایه سنگین
slam
ضربت سنگین
centrosphere
سنگین کره
heavy particle
ذره سنگین
baryon
ذره سنگین
colored crystal
بلور سنگین
load
سنگین کردن
loads
سنگین کردن
deep mourning
عزاداری سنگین
emcumber
سنگین کردن
encumbered
سنگین کردن
grand opera
اپرای سنگین
clumped
ضربه سنگین
clump
ضربه سنگین
soberly
سنگین موقر
dulls
کند سنگین
dulling
کند سنگین
dullest
کند سنگین
duller
کند سنگین
dulled
کند سنگین
dull
کند سنگین
encumbers
سنگین کردن
heavyish
کمی سنگین
heavyish
سنبته سنگین
sober
سنگین موقر
sledgehammers
چکش سنگین
heavy soil
خاک سنگین
heavy drop
بارریزی سنگین
encumbering
سنگین کردن
heavy goods
کالاهای سنگین
heavy hended
سنگین دست
heavy hydrogen
هیدروژن سنگین
weight
سنگین کردن
sledgehammer
چکش سنگین
heavy oil
روغن سنگین
heavy shapes
پروفیلهای سنگین
grave
موقر سنگین
fuller
سنگین کننده
heavy petroleum
نفتخام سنگین
overburdensome
زیاد سنگین
outbalance
سنگین تر بودن از
heavy handed
سنگین دست
heavy-handed
سنگین دست
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
heavy traffic
ترافیک سنگین
dense traffic
ترافیک سنگین
tie-up
راهبندان سنگین
gravely
بطور سنگین
ham-fisted
سنگین دست
sadiron
اتوی سنگین
preponderate
سنگین تر بودن
hard of hearing
سنگین گوش
overweigh
سنگین تر بودن از
traffic congestion
راهبندان سنگین
ham fisted
سنگین دست
ham handed
سنگین دست
overpoise
سنگین تر بودن از
naphtha
بنزین سنگین
burden
سنگین بارکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com