English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
the ship was wrecked کشتی شکست
Search result with all words
declare پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declaring پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
Other Matches
parallax پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
topgallant سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
atmospheric refraction شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
scuppers سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppered سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppering سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
respondentia وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
load line خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
ship's manifest صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
hawse سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
waterline خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
embarkation بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
supercargo نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
keel حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
lazar housek عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
keels حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
dan runner کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
gunroom مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
bill of health گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
usura maritima دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
the vessel was put a bout جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
windjammer یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
quarterdeck عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdecks عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yaw انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yawed انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
sailboats کشتی بادبانی کشتی بادی
overboard از کشتی بدریا روی کشتی
sailboat کشتی بادبانی کشتی بادی
piracy هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
cartel ship کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
free on boand تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی
semi naufragium نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی
orthodromics کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
orthodromy کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
prows کشتی عرشه کشتی
prow کشتی عرشه کشتی
defeasance شکست
defeature شکست
defeats شکست
prosternation شکست
failures شکست
loss شکست
flopper شکست
failure شکست
defeating شکست
flunking شکست
flunks شکست
breaks شکست
break شکست
gaps شکست
gap شکست
miscarriages شکست
miscarriage شکست
flunked شکست
flunk شکست
defeat شکست
unsuccessfully شکست
unsuccessful شکست
defeated شکست
breakages شکست
breakage شکست
fall شکست
refraction شکست
deflection شکست
set back شکست
deflections شکست
unsuccess شکست
three successive defeats سه شکست پی در پی
plumper شکست
keelage حق ورود کشتی به بندر ورودیه کشتی به بندر
flunking شکست خوردن
flunks شکست خوردن
smite شکست دادن
fall through <idiom> شکست خوردن
reflection شکست نور
come a cropper <idiom> شکست خوردن
blow one's own horn <idiom> شکست درچیزی
cry uncle <idiom> پذیرش شکست
fracturing شکست ترک
fractures شکست ترک
fall flat <idiom> شکست خوردن
fractured شکست ترک
fracture شکست ترک
flunk شکست خوردن
get the better of (someone) <idiom> شکست دادن
sure-fire شکست ناپذیر
breaking point نقطهی شکست
zener breakdown شکست زنری
yield point نقطه شکست
fail شکست خوردن
failed شکست خوردن
wash out شکست مردود
fails شکست خوردن
flops شکست خوردن
flopping شکست خوردن
loses شکست خوردن
bombs شکست فاحش
bombed out شکست فاحش
bombed شکست فاحش
bomb شکست فاحش
flopped شکست خوردن
smites شکست دادن
smiting شکست دادن
lose شکست خوردن
underdogs سگ شکست خورده
skunks شکست دادن
slip up شکست خوردن
slip-ups شکست خوردن
losing شکست خوردن
trounce شکست دادن
trounced شکست دادن
trounces شکست دادن
skunk شکست دادن
failures شکست خورده
failure شکست ورشکستگی
failure شکست خورده
failures شکست ورشکستگی
fiasco شکست مفتضحانه
defeats شکست دادن
defeat شکست دادن
trouncing شکست دادن
upset شکست غیرمنتظره
upsets شکست غیرمنتظره
upsetting شکست غیرمنتظره
checkmate شکست دادن
underdog سگ شکست خورده
flunked شکست خوردن
defeated شکست دادن
fiascos شکست مفتضحانه
failure of negotiations شکست مذاکرات
defeating شکست دادن
conceded قبول شکست
incomplete breakdown شکست ناقص
impluse breakdown شکست ضربهای
he received a broken hand دستش شکست
he broke his neck necessity گردنش شکست
refractive power قدرت شکست
refractometer شکست سنج
fracturable قابل شکست
set down شکست دادن
failure by rupture شکست برشی
electric break down شکست الکتریکی
double refraction شکست دوبل
flop شکست خوردن
double refraction شکست مضاعف
dielectric strength استحکام شکست
stickit شکست خورده
terrestrial refraction شکست زمینی
to be defected شکست خوردن
incomplete breakdown شکست جزئی
craven شکست خورده
index of refraction ضریب شکست
concedes قبول شکست
conceding قبول شکست
refractive index ضریب شکست
refraction of light شکست نور
concede قبول شکست
letdown نومیدی شکست
point of fracture نقطه شکست
outgeneral شکست دادن
lose out شکست خوردن
line breake relay رله شکست خط
knock out شکست دادن
invincibility شکست ناپذیری
slip-up شکست خوردن
insuperability شکست ناپذیری
inexpugnable شکست نا پذیر
to f.down شکست دادن
faulted شکست زمین
defeatism شکست گرایی
defeatism اعتراف به شکست
to have the worse شکست خوردن
to suffer a reverse شکست خوردن
to sustain a defeat شکست خوردن
fault شکست زمین
to lay prostrate شکست دادن
faults شکست زمین
letdowns نومیدی شکست
invincible شکست ناپذیر
unstart شکست ناپایدار
vanquishable شکست پذیر
vincible شکست خوردنی
turkeys شکست خورده
turkey شکست خورده
angle of refraction زاویه شکست
to put to the worse شکست دادن
birefringence شکست مضاعف
break proof ازمایش شکست
breaking capacity فرفیت شکست
breaking down pass کالیبر شکست
break down voltage ولتاژ شکست
breaking down roll نورد شکست
atmospheric refraction شکست جوی
business failure شکست تجاری
reverse شکست وارونه کردن
invulnerably بطور شکست ناپذیر
defeat by knock out شکست با ناک اوت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com