Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
Mali
کشور مالی
Other Matches
republic
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republics
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
fiscal drag
اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
financial statement
صورت مالی گزارش مالی
Burundi
کشور بروندی در مرکز خاوری افریقا و شرق کشور زئیر
secession
تجزیه جدایی یک قسمت از خاک کشور و خروج ان از حاکمیت کشور منفصل منه
extradites
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradite
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
provincialism
اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
innocent passage
مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
quando acciderint
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
cere
موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
letter of recall
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
nonaligned
کشور غیر متعهد از نظرسیاسی کشور غیر وابسته
country cover diagram
دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
financed
مالی
monetary
مالی
finances
مالی
financing
مالی
accounting classification
کد مالی
fiscal
مالی
finance
مالی
pecuniary
مالی
financial
مالی
finance markets
بازارهای مالی
financial intermediary
واسطه مالی
financial inventory
ذخایر مالی
funded
اعتبار مالی
financial management
مدیریت مالی
financial period
دوره مالی
financial ability
تمکن مالی
finance officer
افسر مالی
fund
اعتبار مالی
financial adviser
مشاور مالی
financial capital
سرمایه مالی
financial crisis
بحران مالی
financial data
اطلاعات مالی
financial bill
لایحه مالی
financial assets
موجودی مالی
financial assets
دارائیهای مالی
financial e.
متخصص مالی
financial budget
بودجه مالی
financial expenses
هزینههای مالی
financial affairs
امور مالی
financial feasibility
امکان مالی
roughcast
گل مالی شده
financial centers
مراکز مالی
financial years
سال مالی
fiscal year
سال مالی
fiscal year
دوره مالی
fiscal years
سال مالی
fiscal years
دوره مالی
financial year
سال مالی
fiscal
سال مالی
finance house
موسسه مالی
felting
نمد مالی
committee of ways and means
کمیسیون مالی
capital commitment
تعهدات مالی
slobbery
لجن مالی
anointment
پماد مالی
financially
از نظر مالی
financier
متخصص مالی
financiers
متخصص مالی
credits
اعتبار مالی
non pecuniary
غیر مالی
judgment debt
محکوم به مالی
inunction
روغن مالی
financial market
بازار مالی
in low water
در تنگی مالی
mart
بازار مالی
illinition
روغن مالی
padding
لگد مالی
snow job
ماست مالی
sparge
گل مالی کردن
credit
اعتبار مالی
pecuniary penalty
مجازات مالی
spiel
شیره مالی
self support
استقلال مالی
waxing
موم مالی
rough usage
دست مالی
subsidies
کمکهای مالی
crediting
اعتبار مالی
credited
اعتبار مالی
subsidization
کمک مالی
subsidy
کمک مالی
fiscal control
نظارت مالی
financial status
وضع مالی
financial secretary
مشاور مالی
financial relations
روابط مالی
financial position
وضعیت مالی
financial policy
سیاست مالی
unction
روغن مالی
chamberlain
نافر مالی
chamberlains
نافر مالی
embrocation
روغن مالی
fiscal control
کنترل مالی
embrocations
روغن مالی
financial circles
محافل مالی
sustentation
استعانت مالی
taction
دست مالی
subvention
کمک مالی
sustention
استعانت مالی
fiscally
ازلحاظ مالی
fiscal policy
سیاست مالی
financial plan
برنامه مالی
accountable disbursing officer
افسر ذیحساب مالی
pure fiscal policy
سیاست مالی خالص
aid package
بسته کمک مالی
active fiscal policy
سیاست مالی فعال
annual financial statement
گزارش مالی سالانه
mud bath
گل مالی تن برای درمان
anointment
روغن مالی تدهین
austere fiscal policy
سیاست مالی مضیق
roughest
دست مالی کردن
chief financial officer
[CFO]
مدیر امور مالی
corporate treasurer
مدیر امور مالی
tallow
پیه مالی کردن
fiscal
مربوط به مالی یامالیه
to come into a property
مالی را صاحب شدن
tools of fiscal policy
ابزار سیاست مالی
means tests
سنجش استطاعت مالی
rough
دست مالی کردن
means test
سنجش استطاعت مالی
financial planning
برنامه ریزی مالی
expansionary fiscal policy
سیاست مالی انبساطی
anoint
روغن مالی کردن
anointing
روغن مالی کردن
anoints
روغن مالی کردن
embrocate
روغن مالی کردن
finance
قسمت مالی یا دارایی
spiel
شیره مالی کردن
finance company
شرکت تامین مالی
inuct
روغن مالی کردن
financial accounts
حساب های مالی
financial investment
سرمایه گذاری مالی
financial intermediary
موسسه مالی واسطه
financial statement
صورت وضعیت مالی
scrabble
دست مالی کردن
scrabbled
دست مالی کردن
scrabbles
دست مالی کردن
scrabbling
دست مالی کردن
functional finance
سیاست مالی اصولی
To whitewash . To do a perfunctory job. To do a patch - up of work.
ماست مالی کردن
financed
قسمت مالی یا دارایی
discretionary fiscal policy
سیاست مالی اختیاری
salvaged
مالی را از خطرنجات دادن
financial mission
هئیت مامورین مالی
salvage
مالی را از خطرنجات دادن
current income
درامد یک سال مالی
restrictive fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
compensatory fiscal policy
سیاستهای مالی ترمیمی
disbursing officer
افسر ذیحساب مالی
salvages
مالی را از خطرنجات دادن
felt
نمد مالی کردن
finances
قسمت مالی یا دارایی
salvaging
مالی را از خطرنجات دادن
financing
قسمت مالی یا دارایی
contractionary fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
jigger
ماشین نم مالی جرثقیل ابی
To deliberately fudge the issue . To gloss it over .
موضوعی را ماست مالی کردن
company secretary
مسئول مالی و حقوقی شرکت
financial data
اطلاعات مربوط به امور مالی
subsidies
مکهای مالی دولت , سوبسید
passive fiscal policy
سیاست مالی غیر فعال
waxer
کسیکه موم مالی میکند
administrative(financial,legal)process.
جریان اداری (مالی .حقوقی )
Monetary systems.
سیستم های پولی ( مالی )
financial planning system
سیستم برنامه ریزی مالی
feel the pinch
<idiom>
در تنگنای مالی قرار گرفتن
deficit financing
اداره امور مالی با کسرموازنه
anele
تدهین یا روغن مالی کردن
groping
دست مالی کورمالی کردن
grope
دست مالی کورمالی کردن
groped
دست مالی کورمالی کردن
gropes
دست مالی کورمالی کردن
deforciant
کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
scrabbled
سرسری چیز نوشتن دست مالی
in the hole
<idiom>
قرض داشتن ،عقب ماندگی مالی
deficit financing
تامین مالی از راه کسر بودجه
scrabbles
سرسری چیز نوشتن دست مالی
scrabbling
سرسری چیز نوشتن دست مالی
scrabble
سرسری چیز نوشتن دست مالی
bills
سند مالی لایحه یا طرح قانونی
financier
کارشناس علم مالیه متخصص مالی
financiers
کارشناس علم مالیه متخصص مالی
bill
سند مالی لایحه یا طرح قانونی
current expenditure
هزینهای که فایده ان منحصر به یک دوره مالی باشد
capital expenditure
هزینهای که فایده اش محدود به یک دوره مالی نباشد
Our company has some pecuniary difficulties .
شرکت ما گرفتاریهای مالی پیدا کرده است
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
treasurer
مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
treasurers
مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
She is comfortably off.
ازنظرمالی راحت است ( تأمین مالی دارد )
procurator
معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
procurators
معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
consignee
کسی که جنس یا مالی بعنوانش ارسال شده
current budget
بودجهای که برای یک سال مالی تدوین شود
industrial wealth
مالی که از راه پیشه و هنربدست امده باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com