English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
Other Matches
pile cap دال بتنی که سر شمعها را می پوشاند
damage صدمهای که به اشیا ونه اشخاص وارد شود
pareto criterion ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
seedtime موقع تخم کاری
monocapped octahedron هشت وجهی تک کلاهکی
jetting of piles کوبیدن شمعها با فشار اب
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
coffer-dam [مانع موقت آب بین دو ردیف شمعها]
Not a peep out of you ! نفست در نیاید !
one cannot put back the time <proverb> زمان گذشته نیاید به بر
If you dont mind my saying. اگر از حرفم بدتان نیاید
palm of a glove بخشی از دستگش که کف دست را می پوشاند
let ضربهای که به حساب نیاید و تکرار شود
lets ضربهای که به حساب نیاید و تکرار شود
letting ضربهای که به حساب نیاید و تکرار شود
wrists قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست رامی پوشاند
pile group دسته شمعهائی که سر انها رادال بتنی می پوشاند
wrist قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست رامی پوشاند
misifit جامه یا چیز دیگری که باندازه کسی در نیاید
flat تنظیم نرخ قیمت که تمام استفادههای از یک مکان را می پوشاند
flattest تنظیم نرخ قیمت که تمام استفادههای از یک مکان را می پوشاند
A watched pot never boils. <proverb> چون به قورى چشم دوزى هرگز بجوش نیاید .
Thank God! خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید]
Thank goodness! خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید]
epicanthus لایه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند
local area network کامپیوتری که سیستم عامل شبکه را اجرا میکند و عملیات ابتدایی شبکه را کنترل میکند. تمام ایستگاههای کاری شبکه محلی به سرور شبکه مرکزی وصل هستند و کاربران وارد آن می شوند
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
scattered design طرح افشان [طرحی مخلوط و پرکار از انواع نگاره ها که بسیار پر کار بوده و تمام فضاهای متن فرش را می پوشاند.]
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
Yellow Book مشخصات -CD ROM منتشر شده توسط Philips که حاوی قالب ذخیره سازی داده است و استاندارد ROM-CD XA را می پوشاند
mafrash مفرش [واژه عربی به معنی خوابگاه و یا کیسه خواب می باشد و حالت تزئینی داشته، اطراف تشک خواب و یا جای استراحت را می پوشاند.]
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
rhomb design طرح قاب لوزی [این طرح گاه مانند قاب خشتی کل متن را می پوشاند و گاه به تعداد محدود در مرکز فرش حالت یک ترنج را به آن می بخشد.]
nails به موقع
nailed به موقع
nail به موقع
occasions موقع
at the precise moment در سر موقع
unseasonably بی موقع بی جا
premature بی موقع
ill-timed بی موقع
when در موقع
unseasonable بی موقع بی جا
occasion موقع
occasioned موقع
occasioning موقع
behind time بی موقع
siting موقع
seasonably به موقع
inapposite بی موقع
terming موقع
at an unearthy hour بی موقع
termed موقع
term موقع
periods موقع
period موقع
inopportunely بی موقع
tactfully موقع شناس
situation محل موقع
tactful موقع شناس
rooms محل موقع
room محل موقع
nicked موقع بحرانی
placing مکان موقع
nicking موقع بحرانی
places مکان موقع
on the button <idiom> درست سر موقع
tactlessly موقع نشناس
tactless موقع نشناس
timed فرصت موقع
time فرصت موقع
nick موقع بحرانی
to be proper for به موقع بودن
nicks موقع بحرانی
juncture موقع بحرانی
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
place مکان موقع
times فرصت موقع
positioning موقع یابی
inopportune بی موقع نامناسب
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
at a later period در موقع دیگر
nails به موقع پرداختن
in due course در موقع خود
meal time موقع خوراک
noontime موقع فهر
on one occasion دریک موقع
payment in due cource پرداخت به موقع
belatedly دیرتر از موقع
belated دیرتر از موقع
post entry ثبت پس از موقع
nail به موقع پرداختن
nailed به موقع پرداختن
seed time موقع تخمکاری
fieldcorn موقع جولان
by this تا این موقع
criticalness اهمیت موقع
situations محل موقع
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
discreet <adj.> موقع شناس
discrete <adj.> موقع شناس
till his return تا موقع برگشتن او
discretional <adj.> موقع شناس
e. to the occasion درخور موقع
the proper time to do a thing موقع مناسب
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
mealtime موقع صرف غذا
mealtimes موقع صرف غذا
put in force به موقع اجرا گذاشتن
early resupply تجدید اماد به موقع
pro hac vice برای این موقع
here در این موقع اکنون
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
opportuneness موقعیت موقع بودن
d. situation موقع یا موقعیت باریک
playtime موقع شروع نمایش
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
exigence ضرورت موقع تنگ
show up سر موقع حاضر شدن
the hour has struck موقع بحران رسید
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
premature قبل از موقع نابهنگام
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
backfire منفجر شدن قبل از موقع
backfired منفجر شدن قبل از موقع
backfires منفجر شدن قبل از موقع
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
cut short پیش از موقع قطع کردن
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
reciprocal border حاشیه قرینه [گاه لبه انتهایی فرش بصورت اشکال قرینه و تکراری جفتی تزئین می شود و نوع شکل انتخابی گردا گرد فرش را می پوشاند. تنوع رنگی این نوع حاشیه در مراکز بافت مختلف، متفاوت می باشد.]
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
drilling pattern نمونه مته کاری الگوی مته کاری
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
hep وارد
familiar وارد در
relevant وارد
intrant وارد
comer وارد
conscious وارد
pertinenet وارد به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com