English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
affirmatory کلمه اثبات عبارت اثبات
Other Matches
search and replace خصوصیتی در کلمه پرداز که به کاربر امکان یاتن کلمه یا عبارت خاص میدهد وآنرا با کلمه یا عبارت دیگری جایگزین میکند
res ipsa loquitur این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
positiveness اثبات
proving اثبات
substantiation اثبات
shows اثبات
positivity اثبات
demonstration اثبات
demonstrations اثبات
verification اثبات
proof اثبات
show اثبات
proofs اثبات
showed اثبات
subantiation اثبات
vindication اثبات
assertion اثبات
ascertainment اثبات
agument اثبات
in order to prove برای اثبات
in proof of برای اثبات
onus of proof بار اثبات
affirmations تصدیق اثبات
provability قابلیت اثبات
affirmation تصدیق اثبات
ontology probandi بار اثبات
demonstrate اثبات کردن
demonstrated اثبات کردن
onus probandi بار اثبات
substantiating اثبات کردن
demonstrating اثبات کردن
hold up <idiom> اثبات حقیقت
demonstrates اثبات کردن
prove اثبات کردن
proved اثبات کردن
asserted اثبات کردن
substantiates اثبات کردن
asserts اثبات کردن
asserting اثبات کردن
positivist اثبات گرا
manifestative اثبات کننده
indemonstrable اثبات نا پذیر
assert اثبات کردن
proving اثبات کردن
substantiate اثبات کردن
corroborate اثبات کردن
proves اثبات کردن
proven اثبات شده
affirm اثبات کردن
corroborating اثبات کردن
corroborates اثبات کردن
corroborated اثبات کردن
provable قابل اثبات
justificatory اثبات کننده
supporting اثبات کردن
theorem proving اثبات نظریه
deraign اثبات کردن
positivism اثبات گرایی
demonstrative اثبات کننده
demonstrator اثبات کننده
ascertainable اثبات پذیر
burden of proof وفیفه اثبات
self-evident بی نیاز از اثبات
burden of proof بار اثبات
demonstrators اثبات کننده
demonstratively ازراه اثبات
prover اثبات کردن
program proving اثبات برنامه
demonstrations اثبات تجربی
proof اثبات [ریاضی]
demonstration اثبات تجربی
verifiability اثبات پذیری
substantiated اثبات کردن
documentation اثبات بامدرک
predication اثبات موعظه
proving a will اثبات صحت وصیتنامه
vindicates اثبات بیگناهی کردن
vindicated اثبات بیگناهی کردن
burden of proof مسئوولیت اثبات ادعا
vindicating اثبات بیگناهی کردن
vindicate اثبات بیگناهی کردن
logical positivism اثبات گرایی منطقی
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
provably بطور اثبات پذیر
evidance in substanttiation of claims ادله اثبات دعوی
probative دال بر اثبات مشروط
probatory دال بر اثبات مشروط
to demonstrate a proposition قضیهای را اثبات کردن
vindication اثبات بیگناهی توجیه
self evidence بی نیازی از اثبات بدیهیت
come in handy <idiom> اثبات مفید بودن
demonstrable قابل شرح یا اثبات
demonstrably قابل شرح یا اثبات
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
veritable قابل اثبات حقیقت
proved استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
proves استدلال کردن به اثبات رسانیدن
disproving اثبات کذب چیزی راکردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
premise قضیه ثابت یا اثبات شده
refute اشتباه کسی را اثبات کردن
refuted اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
refutes اشتباه کسی را اثبات کردن
premised قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses قضیه ثابت یا اثبات شده
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
refuting اشتباه کسی را اثبات کردن
disproves اثبات کذب چیزی راکردن
in proof of his statement برای اثبات گفته خود
prove استدلال کردن به اثبات رسانیدن
in p of my statement برای اثبات گفته خودم
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
disprove اثبات کذب چیزی راکردن
disproved اثبات کذب چیزی راکردن
the burden of proof rests with اثبات ادعا بر عهده مدعی است
ordeal امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeals امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
substantiative بادلیل اثبات شده تجسم یافته
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
where there is a valid reason در موارد طبق مقررات اثبات شده
in duly substantiated cases در موارد طبق مقررات اثبات شده
refutation اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
where justified در موارد طبق مقررات اثبات شده
realia وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
the burden of proof rests of claimant بار اثبات بر عهده شاکی است
single combat اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
probative حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
program verification عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
induced 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
I'll take a leap of faith. من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
inducing 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
qualificative کلمه یا عبارت توصیفی
tendering وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tongue-twister کلمه یا عبارت دارای تلفظ دشوار
tongue twister کلمه یا عبارت دارای تلفظ دشوار
tongue-twisters کلمه یا عبارت دارای تلفظ دشوار
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
authentication به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
functional shift تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
ends عبارت یا حرفی که آخرین کلمه فایل اصلی را نشان میدهد
ended عبارت یا حرفی که آخرین کلمه فایل اصلی را نشان میدهد
end عبارت یا حرفی که آخرین کلمه فایل اصلی را نشان میدهد
label 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
labels 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
labeling 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
labelled 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
aver اثبات کردن تصدیق کردن
avers اثبات کردن تصدیق کردن
averring اثبات کردن تصدیق کردن
affirmed اثبات کردن تصریح کردن
averred اثبات کردن تصدیق کردن
affirming اثبات کردن تصریح کردن
affirms اثبات کردن تصریح کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
tokens کد داخلی که جانشین کلمه رزرو یا عبارت برنامه در یک زبان برنامه سازی سطح بالا میشود
token کد داخلی که جانشین کلمه رزرو یا عبارت برنامه در یک زبان برنامه سازی سطح بالا میشود
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
hyphens فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
logogriph نوعی معماکه چند کلمه داده میشود وشخص باید ازمیان این کلمات کلمه مطلوب راپیداکندویا از حروف انها کلمه مورد نیاز را بسازد
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
worded تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
least significant bit رقم دودویی در سمت راست یک کلمه که کمترین توان کلمه را می گیرد.
statute at large چاپ قانون به طور کلمه به کلمه از روی متن اصلی
prefix کلمه متصل به ابتدای کلمه بعد که به آن معنای خاص می بخشد
prefixes کلمه متصل به ابتدای کلمه بعد که به آن معنای خاص می بخشد
markers نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
worded نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
augmented تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
augment تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
augmenting تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
marker نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
augments تولید یک کلمه آدرس قابل استفاده از دو کلمه کوتاهتر
Persian rug [فرش ایرانی در حالت کلی کلمه که گاه با کلمه قالی شرقی نیز مانوس می باشد.]
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
ring shift جابجایی داده به چپ و راست در یک کلمه بیتی که از موز کلمه بیفتد نادیده گرفته میشود و محلهای خالی با صفر پر می شوند
hypertext روش اتصال کلمه یا تصویر به صفحه بعد پس از انتخاب کلمه یا تصویر توسط کاربر
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
syllables جزء کلمه مقطع کلمه
syllable جزء کلمه مقطع کلمه
synonym کلمه مترادف کلمه هم معنی
synonyms کلمه مترادف کلمه هم معنی
lsb رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
enclitic متکی به کلمه قبلی کلمهای که تکیه ندارد و یااگر دارد تکیه اش رابکلمه پیش از خود میدهد ودر تلفظ بدان کلمه می چسبد
softest محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com