Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English
Persian
not to have a prayer of achieving something
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
Other Matches
achieve
انجام دادن
[بانجام رسانیدن]
achieving
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieved
انجام دادن بانجام رسانیدن
I dont have an earthly chance.
کمترین شانس راروی زمین ندارم
follow through
چیزی را تا اخر دنبال کردن بانجام رسانی
caculated risk
<idiom>
شانس زیاد برای موفقیت
sensitivity
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivities
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
compact
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
machine
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
machined
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
compacting
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacts
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
machines
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
long shot
شانس کمی برای برنده شدن دارد نوعی شرط که احتمال بردن ان کم است
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
venturi
کانال یامجرایی برای جریان سیال که در گلوگاه کمترین سطح مقطع را داشته و سپس مجدداافزایش می یابد
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
reserve factor
نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
cleanest
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
elegant
یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
come about
بانجام رسیدن
complete
بانجام رساندن
completed
بانجام رساندن
follow out
بانجام رساندن
completing
بانجام رساندن
completes
بانجام رساندن
outwork
بانجام رساندن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
manage to do it
موفق بانجام ان شدن
put over
بازحمت بانجام رساندن
eventual
موکول بانجام شرطی
accomplishing
بانجام رساندن وفا کردن
process
بانجام رساندن تمام کردن
lie to
بانجام کاری همت گماشتن
processes
بانجام رساندن تمام کردن
accomplish
بانجام رساندن وفا کردن
accomplishes
بانجام رساندن وفا کردن
She talked me into doing it.
با حرف مرا قانع بانجام آن کرد
deplete
به ته رسانیدن
depleted
به ته رسانیدن
depletes
به ته رسانیدن
depleting
به ته رسانیدن
maximization
به حداکثر رسانیدن
to follow out
بپایان رسانیدن
minimization
به حداقل رسانیدن
d. of a message
رسانیدن پیغام
to put to death
بقتل رسانیدن
dont
بپایان رسانیدن
to do harm
زیان رسانیدن
disserve
ازار رسانیدن
remitting
پول رسانیدن
remitted
پول رسانیدن
remits
پول رسانیدن
remit
پول رسانیدن
insolate
درافتاب رسانیدن
finishes
بپایان رسانیدن
finish
بپایان رسانیدن
utility maximization
به حداکثر رسانیدن مطلوبیت
to do somebody harm
به کسی زیان رسانیدن
profit maximization
به حداکثر رسانیدن سود
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
give assent to
به توشیح ملوکانه رسانیدن
to grieve over anything
برای چیزی
chanced
شانس
chance
شانس
chances
شانس
chancing
شانس
odds
شانس
fortune
شانس
fortunes
شانس
handsel
شانس
luck
شانس
prove
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
dost
بپایان رسانیدن تمام کردن
proves
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
requests
تقاضا برای چیزی
requesting
تقاضا برای چیزی
look to
<idiom>
آمادگی برای چیزی
requested
تقاضا برای چیزی
request
تقاضا برای چیزی
inclinable to something
مساعد برای چیزی
to grumble at any thing
برای چیزی غرغرکردن
(not a) snowball's chance in hell
<idiom>
بد شانس مطلق
jinx
ادم بد شانس
unlucky girl
آدم بد شانس
unlucky fellow
آدم بد شانس
fall on feet
<idiom>
شانس آوردن
jinxes
شانس نیاوردن
jinx
شانس نیاوردن
fortunate
خوش شانس
jinxes
ادم بد شانس
in defence of somebody
[something]
برای دفاع از کسی
[چیزی]
catch at
برای گرفتن چیزی کوشیدن
asks
برای چیزی بی تاب شدن
ask
برای چیزی بی تاب شدن
asked
برای چیزی بی تاب شدن
asking
برای چیزی بی تاب شدن
to give reasons for a thing
دلیل برای چیزی اوردن
approval
توافق برای استفاده از چیزی
security blanket
<idiom>
استفاده از چیزی برای راحتی
take for
<idiom>
اشتباه شخصی برای چیزی
I'd like something to drink.
چیزی برای نوشیدن میخواهم.
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
demands
تقاضا برای انجام چیزی
application
[for something]
درخواست نامه
[برای چیزی]
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
demand
تقاضا برای انجام چیزی
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
steeper
فرف برای خیساندن چیزی
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
to look at the black side
[about something]
بدبین بودن
[برای چیزی]
fortuity
قضا وقدر شانس
(not a) ghost of a chance
<idiom>
حتی یک شانس کوچکی
press (push) one's luck
<idiom>
به شانس بستگی داد
to save for something
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
to save up for something
برای چیزی صرفه جویی کردن
cellarage
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to negotiate for something
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
to graps at anything
برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
consign
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigning
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to refuse somebody admittance to something
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
consigns
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigned
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
nothing remains to be told
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
stepper
چیزی که برای پله بکار می رود
to make a study of something
برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
To set a limit to everything.
برای هر چیزی حدی قائل شدن
to store up something
انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
impetrate
برای چیزی لابه واستغاثه کردن
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
lanyard
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
lanyards
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
make room for someone or something
<idiom>
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
spoon-feed
<idiom>
ساده کردن چیزی برای کسی
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
demanded
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demands
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demand
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
anthropomorphism
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
To hit a wining streak.
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
Fortunately I wasnt hurt.
شانس آوردم . طوریم نشد
speeding
حالت شانس خوب داشتن
speed
حالت شانس خوب داشتن
speeds
حالت شانس خوب داشتن
casualism
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
cook one's goose
<idiom>
شانس کسی رااز اوگرفتن
measure
عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
to commandeer something
چیزی را
[بدون اجازه]
برای خود برداشتن
to seek a remedy for something
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
represents
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to open something to
[the]
traffic
چیزی را برای
[دسترسی به]
ترافیک باز کردن
to be the obvious thing
[for somebody or something]
آشکار
[بدیهی]
بودن
[برای کسی یا چیزی]
pay through the nose
<idiom>
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
Do you have nothing to declare?
آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
To lick ones lips .
شکم خود را برای چیزی صابون زدن
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
bring up
<idiom>
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
make something out
<idiom>
ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
wringer
ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود
to e. with person on a thing
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
represented
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
represent
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
cash on the barrelhead
<idiom>
پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
applies
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
apply
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
applying
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
lose touch with
<idiom>
از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
minimum
کمترین
least
کمترین
low tide
کمترین حد
the least amount
کمترین
amulet
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
to not give a smeg about something
[British E]
برای چیزی اصلا مهم نباشد.
[اصطلاح رکیک]
permutations
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com