Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
ground state
کمترین نیرو
Other Matches
service peculiar
امور اختصاصی یک قسمت یایک نیرو مخصوص یک نیرو
transducer
دستگاه گیرنده نیرو از یک دستگاه ودهنده نیرو بدستگاه دیگری
the least amount
کمترین
least
کمترین
low tide
کمترین حد
minimum
کمترین
bottom price
کمترین قیمت
the least amount
کمترین کار
price cut to the bone
کمترین قیمت
rock-bottom price
کمترین قیمت
minim
ذره کمترین
to the very least
تا کمترین
[دست کم ]
neap tide
کمترین جذر و مد
minims
ذره کمترین
minimum price
کمترین قیمت
it shall not be scathed
) کمترین اسیبی به ان نخواهدرسید
huffman tree
درختی با کمترین مقادیر
jnd
کمترین تفاوت محسوس
minimal changes method
روش کمترین تغییرات
just noticeable difference
کمترین تفاوت محسوس
last but not least
اخرین ولی نه کمترین
lsc
کاراکتر با کمترین ارزش
minimal audible sound
کمترین صوت شنودپذیر
neap season
فصل کمترین جزر و مد
My salary is too small for me .
کمترین توجهی نکرد
method of least squares
روش کمترین مجذورات
least squares method
روش کمترین مجذورات
least significant digit
رقم با کمترین ارزش
hurdle rate of return
کمترین نرخ بازده
Without the least regard .
بدون کمترین ملاحظه یی
minimal brain damage
کمترین اسیب مغزی موثر
upset price
کمترین بهای مقطوع درهراج
normalization
را در محل با کمترین ارزش می افزاید
powers
حداکثر تلاش در کمترین زمان
power
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering
حداکثر تلاش در کمترین زمان
LSD
Digit Significant Least رقم با کمترین ارزش
ranges
مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
ranged
مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
range
مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
I dont have an earthly chance.
کمترین شانس راروی زمین ندارم
rock-bottom
کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
spanned
مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
spans
مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
spanning
مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
span
مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
rock bottom
کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
machines
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
compacting
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
machined
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
compact
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
machine
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
major cycle
کمترین زمان دستیابی به وسیله ذخیره سازی مکانیکی
compacts
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
not to have a prayer of achieving something
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
crest clearing graph
نمودار تعیین کمترین درجه مربوط به حاشیه امنیت مانع
clearance volume
کمترین حجم سیلندر هنگامیکه پیستون در نقطه مرگ بالاقرار دارد
elegant programming
نوشتن برنامه ساخت یافته با استفاده از کمترین تعداد دستور است
logic seeking
چاپگری که میتواند اطلاع مورد نیاز را با کمترین جابجایی نوک تامین میکند
LSD
رقمی که محل سمت راست عدد را اشغال میکند و کمترین توان را دارد
venturi
کانال یامجرایی برای جریان سیال که در گلوگاه کمترین سطح مقطع را داشته و سپس مجدداافزایش می یابد
least significant bit
رقم دودویی در سمت راست یک کلمه که کمترین توان کلمه را می گیرد.
auctioneering device
وسیلهای که بیشترین یا کمترین سیگنال را از تعدادی سیگنال ورودی انتخاب میکند
reserve factor
نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
machines
کامپیوتری که حاوی کمترین کد ROM است تا سیستم را ازدیسک راه اندازی کند. هر زبان مورد نیاز باید جداگانه بار شود
machined
کامپیوتری که حاوی کمترین کد ROM است تا سیستم را ازدیسک راه اندازی کند. هر زبان مورد نیاز باید جداگانه بار شود
machine
کامپیوتری که حاوی کمترین کد ROM است تا سیستم را ازدیسک راه اندازی کند. هر زبان مورد نیاز باید جداگانه بار شود
thrusts
نیرو
tucking
نیرو
thrust
نیرو
vigour
نیرو
energy
نیرو
equipollent
هم نیرو
equipotential
هم نیرو
line of force
خط نیرو
leverage
نیرو
tucks
نیرو
load
نیرو
loads
نیرو
life blood
نیرو
letter of attorney
نیرو
energies
نیرو
blood
نیرو
strengths
نیرو
fibreless
بی نیرو
gut
نیرو
guts
نیرو
gutting
نیرو
strength
نیرو
pep
نیرو
thrusting
نیرو
tuck
نیرو
vis
نیرو
vim
نیرو
vigor
نیرو
powered
نیرو
troop carrier
نیرو بر
tonus
نیرو
sinewless
بی نیرو
sapless
بی نیرو
puissance
نیرو
material
نیرو
materials
نیرو
high-powered
پر نیرو
zips
نیرو
zipping
نیرو
power
نیرو
powering
نیرو
powers
نیرو
PR
نیرو
zip
نیرو
zipped
نیرو
force
نیرو
forcing
نیرو
forces
نیرو
dynamometer
نیرو سنج
invigorating
نیرو بخش
coupled
زوج نیرو
coupled
جفت نیرو
couple
زوج نیرو
couple
جفت نیرو
couples
جفت نیرو
afforce
نیرو دادن
application of a force
کاربرد نیرو
application of a force
فرود نیرو
energy production
تولید نیرو
bandeung ryouic
نیرو- واکنش
couples
زوج نیرو
force field
میدان نیرو
on one's/its last legs
<idiom>
نیرو وسودمندی
order of battle
ترتیب نیرو
ti lift one's head
نیرو گرفتن
super power
ابر نیرو
resultant of force
برایند نیرو
prosternation
تحلیل نیرو
life force
زیست نیرو
powerlessly
با نداشتن نیرو
power system
شبکه نیرو
power mains
شبکه نیرو
power down
قطع نیرو
pound force
پوند نیرو
nervine
نیرو بخش پی
moment of force
گشتاور نیرو
juice up
نیرو و جان به
invigorate
نیرو دادن
lines of force
خطوط نیرو
mechanical disadvantage
نیرو گیری
mecanical advantage
نیرو دهی
entireforce
کلیه نیرو
world power
جهان نیرو
field of force
میدان نیرو
force constant
ثابت نیرو
generating plant
پست نیرو
load spread
انتشار نیرو
heam yoei vooly
نظریه نیرو
load factor
ضریب نیرو
instinct with force
نیرو یافته
moment of a force
گشتاور یک نیرو
energize
نیرو بخشیدن
breaths
نیرو جان
power
قدرت نیرو
power
توان نیرو
superpower
ابر نیرو
impoverishing
بی نیرو کردن
superpowers
ابر نیرو
torque
گشتاور نیرو
refreshment
نیرو بخشی
powering
قدرت نیرو
powers
توان نیرو
refreshments
نیرو بخشی
emphasised
نیرو دادن به
emphasises
نیرو دادن به
powered
توان نیرو
generation
تولید نیرو
breath
نیرو جان
energising
نیرو بخشیدن
energizing
نیرو بخشیدن
weaken
کم نیرو شدن
weakened
کم نیرو شدن
weakening
کم نیرو شدن
weakens
کم نیرو شدن
energises
نیرو بخشیدن
energised
نیرو بخشیدن
impoverishes
بی نیرو کردن
impoverished
بی نیرو کردن
powering
توان نیرو
impoverish
بی نیرو کردن
powered
قدرت نیرو
generations
تولید نیرو
powers
قدرت نیرو
emphasising
نیرو دادن به
emphasizes
نیرو دادن به
energizes
نیرو بخشیدن
might
نیرو انرژی
incapacitated
بی نیرو ساختن
incapacitates
بی نیرو ساختن
tuck
نیرو روحیه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com