Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
turn one's back on
<idiom>
کمک نکردن به کسی که احتیاج دارد
Other Matches
labour intensive industry
صنعتی که به نیروی انسانی زیادی احتیاج دارد
ten year device
وسیله ای که هر ده سال یک بار احتیاج به سرویس دارد
satelloid
ماهوارهای که مدار گردش ان داخل اتمسفر سیارهای بوده و بنابراین احتیاج به تراست پیوسته یا متناوب دارد
dud probability
درصد احتمال عمل نکردن گلوله یا اصابت نکردن ان
scalar
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
needed
احتیاج
needing
احتیاج
penury
احتیاج
lacks
احتیاج
lacked
احتیاج
lack
احتیاج
want
احتیاج
neediness
احتیاج
need
احتیاج
requirement
احتیاج
need
احتیاج
demand
احتیاج
necessity
احتیاج
necessitousness
احتیاج
requirement
تقاضا احتیاج
superimposed
مازاد بر احتیاج
requisite
لازمه احتیاج
demands
نیاز احتیاج
redundant
مازاد بر احتیاج
urgent need
احتیاج مبرم
overplus
بیش از احتیاج
u. need
احتیاج مبرم
lackvt
احتیاج داشتن
demand
نیاز احتیاج
demanded
نیاز احتیاج
needed
نیازمندی در احتیاج داشتن
to be in great request
زیادمورد احتیاج بودن
needing
نیازمندی در احتیاج داشتن
need
نیازمندی در احتیاج داشتن
answers
جواب احتیاج را دادن
call of nature
<idiom>
احتیاج به دستشویی داشتند
answering
جواب احتیاج را دادن
needle point to say
احتیاج بگفتن نیست
to call for a
احتیاج بدقت داشتن
you're telling me
<idiom>
احتیاج نیست به من بگی
answer
جواب احتیاج را دادن
answered
جواب احتیاج را دادن
featherbed
بیش ازمیزان احتیاج کارمندگرفتن
need
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
urgency of need
حیاتی بودن احتیاج به اماد
needing
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
to be in great request
مورد احتیاج زیاد بودن
cry out for
<idiom>
شدیدا به چیزی احتیاج داشتن
nonverbal
بدون احتیاج باستفاده از زبان
i heed your help
به مساعدت شما احتیاج دارم
served
رفع کردن براوردن احتیاج
serves
رفع کردن براوردن احتیاج
serve
رفع کردن براوردن احتیاج
put up
<idiom>
توسعه پول یا چیزی که احتیاج است
no branch
شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
spoin bank
محل نگهداری وسایل مازاد بر احتیاج
four freedoms
دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس
cyclic item
اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند
. The car is gathering momentum.
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
infest
ول نکردن
infested
ول نکردن
infesting
ول نکردن
to keep it up
ول نکردن
infests
ول نکردن
to keep one's distance
اشنایی نکردن
disclaim
قبول نکردن
disobey
اطاعت نکردن
disapprove
تصویب نکردن
disclaims
قبول نکردن
no go
<idiom>
موافقت نکردن
disclaiming
قبول نکردن
disclaimed
قبول نکردن
disbelieves
باور نکردن
disobeyed
اطاعت نکردن
to pass by any thing
رعایت نکردن
disbelieved
باور نکردن
to make no mention of
ذکر نکردن
withdraws
قبول نکردن
disbelieve
باور نکردن
rejection
قبول نکردن
to keep at arms length
اشنائی نکردن با
disobeying
اطاعت نکردن
to be d. to
توجه نکردن به
disobeys
اطاعت نکردن
disbelieving
باور نکردن
discommend
توصیه نکردن
square deal
تقلب نکردن
withdraw
قبول نکردن
to miss the goal
گل نکردن
[ورزش]
indulged
مخالفت نکردن
indulges
مخالفت نکردن
missfire
عمل نکردن
indulging
مخالفت نکردن
disaffiliate
همکاری نکردن
discountenance
تصویب نکردن
disoblige
ممنون نکردن
disassociated
همکاری نکردن
disassociates
همکاری نکردن
disassociating
همکاری نکردن
omittance is no quit tance
مطالبه نکردن
disassociate
همکاری نکردن
indulge
مخالفت نکردن
square deals
تقلب نکردن
abort
ریشه نکردن
disapproves
تصویب نکردن
functionalism
عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه
understated
حقیقت را افهار نکردن
understates
حقیقت را افهار نکردن
disapprove
رد کردن تصویب نکردن
plead not guilty
اقرار به جرم نکردن
understate
حقیقت را افهار نکردن
disapprove
قبول نکردن رد کردن
disapproves
قبول نکردن رد کردن
mistrusts
اطمینان نکردن به فن داشتن
mistrusted
اطمینان نکردن به فن داشتن
mistrust
اطمینان نکردن به فن داشتن
let it all hang out
<idiom>
پنهان نکردن چیزی
put (something or someone) out of one's head (mind)
<idiom>
به موضوعی فکر نکردن
to be in disagreement
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
understating
حقیقت را افهار نکردن
disapproves
رد کردن تصویب نکردن
mistrusting
اطمینان نکردن به فن داشتن
to keep an oath inviolate
نقض نکردن سوگند
to play not guilty
اقرار بگناه نکردن
non-add subtotal
اضافه نکردن به زیرکل
to misbehave oneself
درست رفتار نکردن
standpat
ورق عوض نکردن
missfire
عمل نکردن گلوله
to lose interest
جلب توجه نکردن
not my cup of tea
<idiom>
با چیزی حال نکردن
to turn to account
بهرمندشدن از ضایع نکردن
fall out of use
<idiom>
از چیزی استفاده نکردن
boycotted
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
boycotting
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
failure
عمل نکردن گیر سلاح
failures
عمل نکردن گیر سلاح
depersonalization
توجه نکردن به هویت فردی
disbelieving
اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
boycott
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
beyond grasp
درک نکردن بیرون ازحدادراک
boycotts
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
to turn a d. ear to
توجه نکردن به بی اعتنایی کردن به
except
: مستثنی کردن مشمول نکردن
to be at strife
[with somebody]
[over something]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be split
[over something]
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
underplays
دست خودرا ادا نکردن
off one's high horse
<idiom>
تحقیرآمیز و مغرورانه عمل نکردن
to be at odds
[with somebody]
[on / over something]
)
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
aborts
ریشه نکردن عقیم ماندن
aborting
ریشه نکردن عقیم ماندن
aborted
ریشه نکردن عقیم ماندن
underplaying
دست خودرا ادا نکردن
underplayed
دست خودرا ادا نکردن
to not lift a finger
<idiom>
اصلا هیچ کاری نکردن
disregard
اعتنا نکردن عدم رعایت
married failure
عمل نکردن اتصالی مین
shoot the works
<idiom>
از هیچ تلاشی مضایقه نکردن
goof off
<idiom>
کار نکردن یاجدی نبودن
disbelieve
اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
disbelieved
اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
underplay
دست خودرا ادا نکردن
disbelieves
اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
(can't) stand
<idiom>
تحمل نکردن،دوست نداشتن
disregards
اعتنا نکردن عدم رعایت
disregarding
اعتنا نکردن عدم رعایت
disregarded
اعتنا نکردن عدم رعایت
Walls have ears
<idiom>
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
misfired
عمل نکردن گلوله مانع اتش
misfire
عمل نکردن گلوله مانع اتش
misfires
عمل نکردن گلوله مانع اتش
Keep oneself to oneself.
پیش کسی نرفتن (معاشرت نکردن )
married failure
عمل نکردن خوشه اتصال مین
an incredulous smile
لبخندی که نشانه باور نکردن باشد
malfunction
[ اندام یا ماشین و غیره ]
درست کار نکردن
refuses
قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refusing
قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
Welsh
زیر قول زدن بتعهدخود عمل نکردن
to crap out
کار نکردن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
lay off
<idiom>
بیش از این استفاده نکردن (دارو،سیگار)
to conk out
کار نکردن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
to have packed up
[British E]
کار نکردن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
refused
قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refuse
قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
welch
زیر قول زدن بتعهدخود عمل نکردن
to fall over
[computer, programme, ...]
[موقتا]
کار نکردن
[دستگاهی یا برنامه ای و غیره]
off balance
<idiom>
فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
not to lose sight of
ملاحظه کردن
[به کسی یا چیزی]
را فراموش نکردن
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
we are want of money
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
enclave economices
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
walls here ears
دیوار موش دارد موش گوش دارد
fascism
نام حزبی است که موسولینی در فاصله دو جنگ عالمگیر در ایتالیا تاسیس کردو اصول عقاید و فلسفه ان رااز سیستمهای سیاسی مختلف اخذ و بر حسب احتیاج تحریف و تفسیر نمود
disrepair
احتیاج به تعمیر نیازمند تعمیر
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com