Dictiornary-Farsi | کمیسیون حل اختلاف کمیسیون توافق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
commission of conciliation	کمیسیون حل اختلاف کمیسیون توافق


Other Matches

internationals	ElectrotechnicalCommission ...کمیسیون الکتریکی جهانی کمیسیون بین المللی مهندسی برق
international	ElectrotechnicalCommission ...کمیسیون الکتریکی جهانی کمیسیون بین المللی مهندسی برق
disciplinary control board	کمیسیون 5 نفری یکانها کمیسیون 5 نفری شورای انضباطی یکان
commissioning	کمیسیون
commission	کمیسیون
commissions	کمیسیون
commitee	کمیسیون
commissions	کمیسیون و کمیته
commissioning	کمیسیون و کمیته
courts of inquiry	کمیسیون تحقیق
committee of inquiry	کمیسیون بازجویی
investigating committee	کمیسیون بازجویی
commission	کمیسیون و کمیته
subcommittees	کمیسیون فرعی
joint committee	کمیسیون مشترک
committee of ways and means	کمیسیون مالی
committe of foreign exchange	کمیسیون ارز
court of inquiry	کمیسیون تحقیق
commission of enquiry	کمیسیون تحقیق
military comission	کمیسیون نظامی
subcommittee	کمیسیون فرعی
select committe	کمیسیون پارلمانی
boarded	هیئت کمیسیون
board	هیئت کمیسیون
fact finding body	کمیسیون تحقیق
committee	کمیسیون مجلس مشاوره
committees	کمیسیون مجلس مشاوره
human rights commission	کمیسیون حقوق بشر
healt and safety commision	کمیسیون سلامت و امنیت
interstate commerce commission	کمیسیون تجارت بین ایالات
prevention of discrimination sub commiss	کمیسیون فرعی جلوگیری ازتبعیض
iec	کمیسیون بین المللی الکترونیک
ecafe	کمیسیون اقتصادی اسیا و خاور دور که در سال 7491 در سازمان ملل تشکیل شده است
democratic comiteism	سیستم کمیتهای دمکراتیک اصطلاحی است که لنین وتروتسکی و سایر نویسندگان کمونیست برای کمیسیون بازیهای سیستم دممراتیک وضع کرده اند و این نحوه عمل را از نقاط ضعف و عیوب دمکراسی می دانند
planning comission	هیات برنامه ریزی کمیسیون برنامه ریزی
e c e	کمیسیون اقتصادی اروپا کمیسیونی که در بطن شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل برای هماهنگ کردن روشهای اقتصادی دولتها درجهت افزایش فعالیتهای اقتصادی اروپا و نیز بسط وگسترش روابط اقتصادی کشورهای اروپایی با یکدیگرتشکیل شده است
We have agreed in princeple .	درکل توافق کرده ایم ( توافق درکلیات )
concentration cell corrosion	نوعی برخورد که در ان اختلاف پتانسیل الکترودها دراثر اختلاف غلظت یونهاالکترولیت میباشد
enewal of contract by tacit agreement	تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
azimuth deviation	اختلاف گرای نجومی اختلاف سمت هواپیما
free air anomaly	اختلاف نیروی جاذبه زمین اختلاف جاذبه ازاد
difference in northing	اختلاف عرض جغرافیایی اختلاف عرض
to come to an understanding	توافق
accommodation	توافق
band	توافق
bands	توافق
agreements	توافق
conciliation	توافق
concert	توافق
consent	توافق
settlements	توافق
concent	توافق
consented	توافق
consenting	توافق
consents	توافق
rapport	توافق
concerts	توافق
maladapted	بی توافق
commensurableness	توافق
commensurability	توافق
consistency	توافق
agreement	توافق
keeping	توافق
concord	توافق
accommodations	توافق
settlement	توافق
analogy	توافق
analogies	توافق
coincidence	توافق
concurrence	توافق
coincidences	توافق
adaptations	توافق
accord	توافق
adaptation	توافق
accorded	توافق
accords	توافق
concordat	توافق دوستانه
conformable	قابل توافق
breaches	خطای رد یک توافق
maladjustment	عدم توافق
maladjustments	عدم توافق
consistence	توافق سازگاری
adaptability	توافق سازگاری
consistency	توافق سازگاری
conformation	سازش توافق
consonance	توافق صدا
correspondence principle	اصل توافق
conconancy	توافق صدا
breach	خطای رد یک توافق
adaptations	توافق سازش
collective agreement	توافق جمعی
agreement of arguments	توافق نشانوندها
disparity	عدم توافق
agreement coefficient	ضریب توافق
adaptiveness	قوه توافق
adaptableness	قابلیت توافق
disparities	عدم توافق
accompt	سازگاری توافق
adaptation	توافق سازش
disagreements	عدم توافق
consensus	توافق عام
arbitration agreement	توافق بر حکمیت
compromiser	توافق کار
disagreement	عدم توافق
breached	خطای رد یک توافق
modus vivendi	توافق موقت
reach an agreement	به توافق رسیدن
adaption	توافق سازش
deal	توافق تجاری
deals	توافق تجاری
maladjusted	بی توافق دژسازگار
adaptable	قابل توافق
plea agreement	توافق مدافعه
unilateral agreement	توافق یک جانبه
basic agreement	توافق اولیه
frame agreement	توافق اولیه
master agreement	توافق اولیه
give-and-take	آماده به توافق
accordance	وفق توافق
outline agreement	توافق اولیه
skeleton agreement	توافق اولیه
synesis	توافق معانی
disconformity	عدم توافق
inadaptable	توافق ندادنی
mutual agreement	توافق طرفین
reciprocal agreement	توافق دو جانبه
understandings	توافق تظر
inconsonantly	باعدم توافق
inharmoniousness	عدم توافق
his painting lacked repose	نقاشی وی توافق
harmonometer	توافق سنج
understanding	توافق تظر
speaking with prosecutor	توافق باشاکی
adhesion	همبستگی توافق
maladaptation	عدم توافق
dissidence	عدم توافق
discordance	عدم توافق
approves	توافق در مورد چیزی
adaptability	قابلیت توافق و سازش
inconsonance	عدم توافق ناهماهنگی
approving	توافق در مورد چیزی
frame agreement	چهارچوب توافق [حقوق]
basic agreement	چهارچوب توافق [حقوق]
consensus	توافق ورضایت عمومی
discordantly	از روی عدم توافق
conventionalization	توافق با ایین و رسوم
agreements	معاهده و مقاطعهء توافق
agreement	معاهده و مقاطعهء توافق
outline agreement	چهارچوب توافق [حقوق]
skeleton agreement	چهارچوب توافق [حقوق]
master agreement	چهارچوب توافق [حقوق]
approve	توافق در مورد چیزی
plea bargain	توافق مدافعه [حقوق]
compromising	توافق مصالحه کردن
compromise	توافق مصالحه کردن
settlements	حل و فصل توافق بنگاه
abidance	رفتار برطبق توافق
meet someone half-way <idiom>	به توافق رسیدن با کسی
settlement	حل و فصل توافق بنگاه
variance	مغایرت عدم توافق
compromises	توافق مصالحه کردن
odds	عدم توافق مغایرت
come to an agreement	توافق حاصل کردن
disagreements	اختلاف
defferential	اختلاف
versatility	اختلاف
divided <adj.>	در اختلاف
settlement of disputes	حل اختلاف
stour	اختلاف
disparities	اختلاف
compromis	حل اختلاف
mean square deviation	اختلاف
discrepancy	اختلاف
quarrelled	اختلاف
misalignment	اختلاف
schismatism	اختلاف
divarication	اختلاف
disparity	اختلاف
disagreement	اختلاف
diversions	اختلاف
discord	اختلاف
differences	اختلاف
difference	اختلاف
variance	اختلاف
diversion	اختلاف
disputing	اختلاف
quarreling	اختلاف
disputed	اختلاف
quarrelling	اختلاف
quarreled	اختلاف
quarrel	اختلاف
dispute	اختلاف
disputes	اختلاف
variations	اختلاف
quarrels	اختلاف
schism	اختلاف
variation	اختلاف
schisms	اختلاف
to settle out of court	به توافق رسیدن خارج از دادگاه
adequateness	توافق داشتن متفق بودن