English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (21 milliseconds)
English Persian
depopulate کم جمعیت کردن
depopulated کم جمعیت کردن
depopulates کم جمعیت کردن
depopulating کم جمعیت کردن
Search result with all words
populate دارای جمعیت کردن
populates دارای جمعیت کردن
populating دارای جمعیت کردن
group جمعیت گروه بندی کردن
groups جمعیت گروه بندی کردن
to crowd out ازتنگی جایابسیاری جمعیت بیرون کردن
Other Matches
malthusian theory of population فرضیه جمعیت مالتوس چون ازدیاد جمعیت جهان باتصاعد هندسی و افزایش منابع اغذیه به شکل تصاعدحسابی است باید جمعیت کنترل شود
army جمعیت
mobs جمعیت
over peopled پر جمعیت
rabble جمعیت
populations جمعیت
gregariously با جمعیت
population جمعیت
armies جمعیت
crowds جمعیت
cortege جمعیت
presses جمعیت
corteges جمعیت
press جمعیت
populace جمعیت
densely populated پر جمعیت
thickly populated پر جمعیت
many peopled پر جمعیت
thickly peopled پر جمعیت
herd جمعیت
herding جمعیت
herds جمعیت
demos جمعیت
heaping جمعیت
bodle جمعیت
heap جمعیت
thinly populated کم جمعیت
desolate بی جمعیت
full of life پر جمعیت
heaps جمعیت
thinned کم جمعیت
thin کم جمعیت
throngs جمعیت
companies جمعیت
thronging جمعیت
gang جمعیت
gangs جمعیت
company جمعیت
society جمعیت
societies جمعیت
thronged جمعیت
throng جمعیت
thinners کم جمعیت
mobbed جمعیت
mob جمعیت
population [pop.] جمعیت
crowd جمعیت
gaggle جمعیت
mobbing جمعیت
thins کم جمعیت
thinnest کم جمعیت
herded جمعیت
gaggles جمعیت
people تن [جمعیت شهری]
multitudes جمعیت کثیر
young population جمعیت جوان
peoples جمعیت قوم
demographer جمعیت شناس
demographic transition گذار جمعیت
population inversion وارونگی جمعیت
population explosion انفجار جمعیت
population growth رشد جمعیت
sparse population جمعیت کم یا پراکنده
working population جمعیت شاغل
peopling جمعیت قوم
habitancy جمعیت سکنه
multitude جمعیت کثیر
demotic distribution توزیع جمعیت
population structure ساخت جمعیت
population structure ترکیب جمعیت
stationary population جمعیت ثابت
the crowd scattereal جمعیت متفرق شد
bike انبوه جمعیت
bikes انبوه جمعیت
urban population جمعیت شهری
knight errantry جمعیت سلحشوران
depopulation تخلیه جمعیت
overpopulation اضافه جمعیت
populated جمعیت دار
people جمعیت قوم
ruck جمعیت وازدحام
rucks جمعیت وازدحام
aging population جمعیت سالمند
peopled جمعیت قوم
the total population همه جمعیت
habitance جمعیت سکنه
optimum population حد مطلوب جمعیت
underpopulation کمبود جمعیت
to the cheers of [the crowd] با تشویق [جمعیت]
demography جمعیت شناسی
social جمعیت دوست
demography جمعیت نگاری
population distribution توزیع جمعیت
settled جمعیت دار
population density تراکم جمعیت
flocks جمعیت دسته پرندگان
gangs جمعیت تشکیل دادن
gang جمعیت تشکیل دادن
zero population growth رشد جمعیت صفر
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
gregarious جمعیت دوست گروه جو
birth rate ضریب افزایش جمعیت
demography علم جمعیت شناسی
gregariously از روی جمعیت دوستی
A big crowd gathered. جمعیت انبوهی جمع شد
flocked جمعیت دسته پرندگان
flocking جمعیت دسته پرندگان
flock جمعیت دسته پرندگان
demography مطالعه مهاجرت جمعیت
party دسته متشکل جمعیت
population planning برنامه ریزی جمعیت
birth rates ضریب افزایش جمعیت
templar عضو جمعیت فراماسون
slums محلات پر جمعیت وپست شهر
The crowd was pressing against the gate . جمعیت به درورودی فشار می دادند
the t. population کلیه جمعیت همه مردم
doubling time of population زمان دو برابر شدن جمعیت
the total population تمامی نفوس کلیه جمعیت
There were teeming ( surging) crowds outside the entrance of the theatre house . دم در سینما جمعیت موج می زند
slum محلات پر جمعیت وپست شهر
She lost her husband in the crowd . شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
ku kluxer عضو جمعیت کوکلس کلان
There were some angry looks in the crowd . قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
A big crowd surged into the streets. جمعیت زیادی ریخت توی خیابانها
conurbation [ناحیه پر جمعیت پر از شهرک و شهر بزرگ]
hidden momentum of population growth به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
demand factors جمعیت سلیقه قیمت کالاهای دیگر
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
grey friar عضو جمعیت راهبان یادرویشان فرقه فرانسیس مقدس
bluestocking منسوب به جمعیت زنان جوراب ابی درقرن هیجدهم زن فاضله
bluestockings منسوب به جمعیت زنان جوراب ابی درقرن هیجدهم زن فاضله
pareto distribution در حقیقت بیانگر توزیع درامد است که بر اساس ان رابطه بین درامدشخصی و جمعیت در ان بررسی میشود
hidden momentum of population growth نیروی محرکه پنهان رشدجمعیت فرایندی پویا ولی غیرفعال ازافزایش جمعیت که حتی پس ازکاهش نرخهای زاد و ولد ادامه مییابد
town fog نوعی مه یخ مانند که دردرجه حرارت خیلی پایین تولید میشود و معمولا درشهرهای پر جمعیت دیده میشود
edict of emancipation فرمانی که به تاریخ سوم مارس 1681 به وسیله الکساندر دوم امپراطور روسیه صادر و به موجب ان به "سرفها" یعنی ثلث جمعیت روسیه که فاقدازادی واقعی بودند
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
malthusian law of population نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com