Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
pick up
کندن منظم کردن
Other Matches
eurhythmy
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
regularizing
منظم کردن
regularising
منظم کردن
shipshape
منظم کردن
to set in order
منظم کردن
to set to rights
منظم کردن
order
منظم کردن
regularizes
منظم کردن
regularize
منظم کردن
regularises
منظم کردن
arrays
منظم کردن
regularised
منظم کردن
regulater
منظم کردن
array
منظم کردن
regularized
منظم کردن
grub
جان کندن ازریشه کندن یا دراوردن
grubbed
جان کندن ازریشه کندن یا دراوردن
grubs
جان کندن ازریشه کندن یا دراوردن
systemmatize
منظم یامرتب کردن
tidying
پاکیزه منظم کردن
tidy
پاکیزه منظم کردن
tidiest
پاکیزه منظم کردن
tidier
پاکیزه منظم کردن
tidies
پاکیزه منظم کردن
shipshape
مرتب کردن منظم
ranks
اراستن منظم کردن
tidied
پاکیزه منظم کردن
rank
اراستن منظم کردن
ranked
اراستن منظم کردن
stacks
جمع اوری و منظم کردن وسایل
grade
شیب منظم دادن تسطیح کردن
grades
شیب منظم دادن تسطیح کردن
stacked
جمع اوری و منظم کردن وسایل
to kern a letter
فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
stack
جمع اوری و منظم کردن وسایل
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
fcc
CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors
صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
qualify
منظم کردن کنترل کردن
qualifies
منظم کردن کنترل کردن
scour and fill
کندن و پر کردن
scooped
گود کردن کندن
drilled
مته کردن کندن
tusks
سوراخ کردن یا کندن
tusk
سوراخ کردن یا کندن
drill
مته کردن کندن
scauper
کندن مغبون کردن
drills
مته کردن کندن
scoops
گود کردن کندن
ingrave
کندن- نقر کردن
scooping
گود کردن کندن
scoop
گود کردن کندن
grubbed
زمین کندن جستجو کردن
grub
زمین کندن جستجو کردن
drills
سوراخ کردن چاه کندن
drill
سوراخ کردن چاه کندن
drilled
سوراخ کردن چاه کندن
grubs
زمین کندن جستجو کردن
grader
ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
to cull wool
پشم چیدن
[کندن و جمع آوری کردن]
peels
پوست کندن کندن
pull
کندن پشم کندن از
pulls
کندن پشم کندن از
shelling
بدنه پوکه فشنگ گلوله باران کردن پوسته پوست کندن
shell
بدنه پوکه فشنگ گلوله باران کردن پوسته پوست کندن
shells
بدنه پوکه فشنگ گلوله باران کردن پوسته پوست کندن
privacy act of
قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
trim
<adj.>
منظم
tidy
<adj.>
منظم
steady
<adj.>
منظم
proper
<adj.>
منظم
kelter
منظم
neat
<adj.>
منظم
decent
<adj.>
منظم
uncluttered
<adj.>
منظم
well-ordered
<adj.>
منظم
orderlies
منظم
orderly
منظم
regulars
منظم
regular
<adj.>
منظم
fair
<adj.>
منظم
businesslike
منظم
first string
منظم
in kelter
منظم
systematic
منظم
symmetric
منظم
pitched
منظم
ordered
منظم
methodical
منظم
straight
<adj.>
منظم
in good order
<adj.>
منظم
presentable
<adj.>
منظم
business like
منظم
squares
منظم حسابی
regular polymer
بسپار منظم
neatly
<adv.>
بصورت منظم
regular expression
مبین منظم
squared
منظم حسابی
duly
<adv.>
بطور منظم
square
منظم حسابی
well ordered
مرتب و منظم
regular army
ارتش منظم
regular set
مجموعه منظم
tidily
<adv.>
بصورت منظم
standing army
ارتش منظم
orderly
<adv.>
بصورت منظم
lattices
توری منظم
well conditioned
مرتب و منظم
squaring
منظم حسابی
systematic irrigation
ابیاری منظم
duly
<adv.>
بصورت منظم
orderly
<adv.>
بطور منظم
systematic error
خطای منظم
tidily
<adv.>
بطور منظم
neatly
<adv.>
بطور منظم
lattice
توری منظم
irregulars
عده غیر منظم
tidily
بطور اراسته و منظم
systematic
منظم نظم پذیر
processions
بصورت صفوف منظم
irregular
نا منظم غیر رسمی
regular
پرسنل کادر منظم
regulars
پرسنل کادر منظم
regular grammar
دستور زبان منظم
put on
<idiom>
منظم یا تولید یک بازی و...
lattice network
شبکه توری منظم
unconventional
جنگ غیر منظم
liner trade
کشتیرانی منظم تجاری
processions
درصفوف منظم پیشرفتن
procession
درصفوف منظم پیشرفتن
unconventional warfare
جنگ غیر منظم
procession
بصورت صفوف منظم
taut loom
چله سفت و منظم
systematic desensitization
حساسیت زدایی منظم
day in and day out
<idiom>
بطور منظم ،تمام مدت
regular solid
کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
pogrom
قتل عام منظم روسی
My heartbeat is even .
ضربان قلبم منظم است
systematic random sampling
نمونه گیری تصادفی منظم
pogroms
قتل عام منظم روسی
clockwork
چرخهای ساعت منظم وخودکار
blended fund
سرمایههای بهم منظم شده
keep regular hours
ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
to knock about
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
isochronous
واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
argument
علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
arguments
علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
isochronal
همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
spider wire entanglement
نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
Regular training strengthens the heart and lungs.
ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria
[نقش های منظم در کنار یکدیگر]
[معماری اسلامی]
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
guerrilla
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret
[rosette]
[طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerrillas
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
tearoff
کندن از
plucked
کندن
to put off
کندن
dig , in
کندن
take off
کندن
mines
کندن
mined
کندن
pluck
کندن
mine
کندن
plucking
کندن
plucks
کندن
pick-ups
کندن
cut out
کندن
quill
پر کندن از
gouging
کندن
quills
پر کندن از
gouged
کندن
gouge
کندن
incises
کندن
incised
کندن
incise
کندن
pick-up
کندن
discerption
کندن
to pick off
کندن
to break off
کندن
to chip off
کندن
divulsion
کندن
strip
کندن
gouges
کندن
scoured
کندن
gnaw
کندن
gnawed
کندن
trench
کندن
scours
کندن
gnaws
کندن
insculp
کندن
trenches
کندن
carvings
کندن
carves
کندن
tweeze
کندن مو
scour
کندن
channelize
کندن
tweese
کندن مو
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com