Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
English
Persian
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
Other Matches
lithoglyptics
کنده کاری روی گوهر حکاکی روی جواهر
carve
کنده کاری کردن
carvings
کنده کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
carved
کنده کاری کردن
inscribing
حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
inscribes
حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
inscribed
حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
inscribe
حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
scrimshaw
اشیاء منبت کاری یا حکاکی شده زینتی
graving
کنده کاری
glyptics
کنده کاری
ingraving
کنده کاری
scribe
حکاکی کردن
scribes
حکاکی کردن
intagliated
کنده کاری شده
chalcogrophy
کنده کاری روی مس
chalcographer
کنده کاری روی مس
cutting chisel
اسکنه کنده کاری
insculp
حکاکی کردن گراور کردن
inscribe
حکاکی کردن نشاندن
inscribing
حکاکی کردن نشاندن
inscribes
حکاکی کردن نشاندن
inscribed
حکاکی کردن نشاندن
sidero graphy
کنده کاری روی پولاد
zincograph
روی کنده کاری شده
ivory carving
کنده کاری روی عاج
ivory carving
کنده کاری روی عاج
router
ابزار کنده کاری لیسه نجاری
glyptics
کنده کاری در روی سنگهای گران بها
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
record blocking
کنده یی کردن مدارک
to stub a piece
از کنده یاریشه پاک کردن
sawlog
کنده درخت مناسب اره کردن
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
angle-leaf
[یکی از چهارشاخه، گوشه ستون ها یا برگ های بیرون زده کنده کاری شده در ته ستون های معماری قرون وسطی]
cover one's tracks
<idiom>
پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
stucco
گچ کاری کردن
reconditioned
نو کاری کردن
recondition
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
reconditions
نو کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
flourished
زینت کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
inlay
خاتم کاری کردن
lubrication
روغن کاری کردن
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
purfle
منبت کاری کردن
spackle
بتونه کاری کردن
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
hammered
چکش کاری کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
granulate
چکش کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
refashion
دست کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
to touch up
دست کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
stunts
شیرین کاری کردن
flourish
زینت کاری کردن
enamel
مینا کاری کردن
shyster
دغل کاری کردن
rodeo
سوار کاری کردن
to brush over
دست کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
splay
منبت کاری کردن
plasters
گچ کاری کردن اندود
plaster
گچ کاری کردن اندود
splayed
منبت کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
limes
با اهک کاری سفید کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
lime
با اهک کاری سفید کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
specializes
ویژه کاری کردن متخصص شدن
To settle the issue one way or the other.
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
specialising
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialises
ویژه کاری کردن متخصص شدن
to empower somebody to do something
کسی را برای کاری مخیر کردن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
specializing
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize
ویژه کاری کردن متخصص شدن
It wI'll boomerang.
کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
to seek a position
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to pair off
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
oversell
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
overselling
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
fillet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
get after someone
<idiom>
مجبور کردن شخص درانجام کاری
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
filleting
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillets
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to engage in something
[in doing]
something
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
rat out on
<idiom>
مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
slush down
روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
to grudge to do a thing
بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
afterthoughts
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
misprision
گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
engraving
حکاکی
in intaglio
با حکاکی
engravings
حکاکی
stylography
حکاکی
carving
حکاکی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com