English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
barred spiral galaxy کهکشان مارپیچی مسدود کهکشان مارپیچی میله دار
Other Matches
spiral galaxy کهکشان مارپیچی
galactic noise تشعشع رادیویی کهکشان صوت پراکنی از جانب کهکشان
jacob's ladder کهکشان
galaxy کهکشان
the milky way کهکشان
vexatious lactea کهکشان
galaxies کهکشان
Milky Way کهکشان
island universe کهکشان
metagalaxy ماورای کهکشان
galactic وابسته به کهکشان
proto galaxy کهکشان اولیه
Milky Way راه کهکشان
elliptical galaxy کهکشان بیضوی
irregular galaxy کهکشان نامنتظم
supergalaxy کهکشان بزرگ
typical galaxy کهکشان نمونه
milky way galaxy کهکشان راه شیری
elliptical galaxy کهکشان بیضی گون
spirals مارپیچی
spiralling مارپیچی
spiralled مارپیچی
spiraling مارپیچی
chochleate مارپیچی
spiraled مارپیچی
spiral مارپیچی
pinwheel مارپیچی
gyroidal مارپیچی
helical مارپیچی
annular مارپیچی
sinuous مارپیچی
anfractuous مارپیچی
toroid مارپیچی
spiral arms بازوهای مارپیچی
spiral drill مته مارپیچی
barley-sugar ستون مارپیچی
labyrinths پلکان مارپیچی
labyrinth پلکان مارپیچی
snake مارپیچی بودن
snaked مارپیچی بودن
drills مته مارپیچی
drilled مته مارپیچی
drill مته مارپیچی
zigzagging حرکت مارپیچی
zigzags حرکت مارپیچی
spiral beater همزن مارپیچی
snake dance رقص مارپیچی
snakes مارپیچی بودن
worm gear دنده مارپیچی
zigzag حرکت مارپیچی
zigzagged حرکت مارپیچی
helical structure ساختار مارپیچی
snaking columns ستونهای مارپیچی
helicon شیپوربرنجی مارپیچی
spindle stairs پلکان مارپیچی
vortiginous پیچاپیچ مارپیچی
spiral agitator همزن مارپیچی
helical spring فنر مارپیچی
helical scanning مراقبت مارپیچی
wreath نرده پلکان مارپیچی
weaving حرکت مارپیچی ناو
helical حلزونی شکل مارپیچی
helicoidal motion حرکت پیچی یا مارپیچی
rivulose دارای خطوط مارپیچی
toroid سطح ایجادشده از خط مارپیچی
wreaths نرده پلکان مارپیچی
winding مارپیچی رود پیچ
spindle stairs راه پله مارپیچی
coil spring فنر مارپیچی شکل
double helical gear چرخ دندانه مارپیچی دوبل
helical scanning بازرسی وتجسس مارپیچی با رادار
whorl مارپیچی حلقه یا پیچ خوردن
acyclic غیر قابل چرخش مارپیچی
whorls مارپیچی حلقه یا پیچ خوردن
snakes دارای حرکت مارپیچی بودن
snaked دارای حرکت مارپیچی بودن
snake دارای حرکت مارپیچی بودن
spiral scanning مراقبت و تجسس منطقه به طور مارپیچی
the smoke culs درد بصورت مارپیچی بالا می رود
hyperbolic navigation ناوبری مارپیچی با استفاده ازبی سیم
automatic hobbing machine ماشین فرز چرخ دنده مارپیچی خودکار
hobs فرز چرخ دنده مارپیچی سمبه پرسکاری
hob فرز چرخ دنده مارپیچی سمبه پرسکاری
newels تیری که محور اصلی پلکان مارپیچی را تشکیل میدهد
newel تیری که محور اصلی پلکان مارپیچی را تشکیل میدهد
castle style [نوعی معماری قرن هجدهم میلادی با کنگره و مزغل و پله های مارپیچی]
snake mode روش تعقیب مارپیچی درپدافند هوایی روش پروازمارپیچی هواپیما
nautilus حلزونهای گرمسیری مارپیچی جنوب اقیانوس ساکن و اقیانوس هند
twist drill پارچه راه راه مارپیچی
tenpin میله بطری شکل مخصوص بازی 01 میله بولینگ
double wood ماندن یک میله بولینگ پشت میله دیگر
feinting حرکت از میله بالا به میله پایین
feinted حرکت از میله بالا به میله پایین
feint حرکت از میله بالا به میله پایین
feints حرکت از میله بالا به میله پایین
shaft میله ستون میله چاه
shafts میله ستون میله چاه
standards دو میله عمودی پرش با نیزه یا پرش ارتفاع میله عمودی تکیه گاه وزنه
standard دو میله عمودی پرش با نیزه یا پرش ارتفاع میله عمودی تکیه گاه وزنه
closed مسدود
crossed cheque چک مسدود
shutting مسدود
barred مسدود
blocked opening در مسدود
unstuck نا مسدود
shuts مسدود
shut مسدود
closes مسدود کردن
plug weld جوش مسدود
close مسدود کردن
dammed مسدود کردن
dams مسدود کردن
closer مسدود کردن
damming مسدود کردن
frozen assets دارائیهای مسدود
plug welding جوشکاری مسدود
blockades مسدود کردن
blockaded مسدود کردن
obstructive مسدود کننده
blocking مسدود کردن
blockading مسدود کردن
blockade مسدود کردن
closest مسدود کردن
dam مسدود کردن
freezes مسدود کردن
blind hole سوراخ مسدود
closed subroutine زیرروال مسدود
blocked [with objects] <adj.> <past-p.> مسدود شده
ballonet اطاقک مسدود
barred <adj.> <past-p.> مسدود شده
barricaded <adj.> <past-p.> مسدود شده
blocked <adj.> <past-p.> مسدود شده
closed loop حلقه مسدود
close aneal گداختن مسدود
choke مسدود کردن
choked مسدود کردن
blocked cuurency پول مسدود
chokes مسدود کردن
freeze مسدود کردن
foreclosing مسدود کردن
ligate مسدود کردن رگ
closed <adj.> <past-p.> مسدود شده
disabled <adj.> <past-p.> مسدود شده
obturate مسدود کردن
obstructing مسدود کردن
obturator ماهیچه مسدود
occlude مسدود کردن
obstructs مسدود کردن
foreclose مسدود کردن
shut off مسدود کردن
oppilate مسدود کردن
obtruate مسدود کردن
locked <adj.> <past-p.> مسدود شده
closed meeting نشست مسدود
obstruct مسدود کردن
obstructed مسدود کردن
closed conference نشست مسدود
forecloses مسدود کردن
foreclosed مسدود کردن
jammed مسدود کردن پارازیت
to block a passage مسدود کردن یک راه
jam مسدود کردن پارازیت
close aneal باز پختن مسدود
blocks بستن مسدود کردن
jams مسدود کردن پارازیت
block بستن مسدود کردن
barricade مانع مسدود کردن
barricaded مانع مسدود کردن
adobe shooting خرج گذاری مسدود
barricading مانع مسدود کردن
to clog up pores مسدود کردن منافذ
The roads are obstructed. جاده ها مسدود هستند.
barricades مانع مسدود کردن
blocked بستن مسدود کردن
calker مسدود کردن نعل زدن
choked ساسات کاربراتور مسدود کردن
To block the escape routes. راههای فرار را مسدود کردن
chokes ساسات کاربراتور مسدود کردن
bell type annealing furnace کوره التهابی نوع مسدود
check valve سوپاپ یا دریچه مسدود کننده
choke ساسات کاربراتور مسدود کردن
choking مسدود کردن از حرکت بازداشتن
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
to bar apatn بستن و مسدود کردن راه
gas cycle reactor راکتور با مدار گردش گازی مسدود
embolus جسم مسدود کننده جریان خون
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
The rain gutter is blocked up with leaves. برگ ها ناودان باران را مسدود کرده اند.
to bar somebody from something [doing something] مسدود کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
blocking سدکردن جاده دفاع غیر عامل مسدود کردن راه دشمن
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
precluding مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
preclude مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
bulid up با سنگ یا اجر مسدود کردن روکش کردن
tar down بتونه مالی کردن مسدود کردن سوراخها
to block and bleed [valve] مسدود کردن و تخلیه کردن [دریچه] [مهندسی]
lever میله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com