Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
puzzle head
که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
Other Matches
olio
درهم و برهم
olla
اش درهم برهم
unorganized
درهم و برهم
helter-skelters
درهم برهم
cramp hand writing
خط درهم و برهم
out of order
درهم برهم
elusory
درهم برهم
higgledy-piggledy
درهم برهم
at sixes and sevens
درهم و برهم
cramped
درهم و برهم
topsyturvy
درهم برهم
in a bad order
درهم برهم
woebegone
درهم و برهم
pell-mell
درهم برهم
untidier
درهم و برهم
untidiest
درهم و برهم
untidily
درهم و برهم
untidy
درهم و برهم
helter-skelter
درهم برهم
imbroglios
درهم و برهم
imbroglio
درهم و برهم
topsy-turvy
<idiom>
درهم برهم
matted
درهم برهم حصیری
discombobulate
درهم و برهم کردن
desultory
بی ترتیب درهم و برهم
pell-mell
بطور درهم برهم
goulash
چیز درهم و برهم
to make hay of
درهم برهم کردن
elf lock
موی درهم برهم
elf knot
موی درهم برهم
promiscuously
بطور درهم برهم
littery
ریخته و پاشیده درهم برهم
grid
رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
grids
رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
dithyramb
سرود درهم برهم ووحشیانه یونانیان باستانی
airy schemes
خیالات خام یاپوچ
to build castles in the air
خیالات خام پختن
Whishes dont wash the dishes.
<proverb>
آرزوها و خیالات ظرفها را نمى شویند .
mashed
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashing
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mash
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
intertwined
درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach
درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
intertwines
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwine
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwining
درهم بافتن درهم بافته شدن
cluttered
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutter
درهم ریختگی درهم وبرهمی
tangle
در هم و برهم
tangles
در هم و برهم
in a tumble
در هم برهم
haywire
در هم و برهم
bashes
برهم زدن
interaction
برهم کنش
unsettle
برهم زدن
unsettles
برهم زدن
derange
برهم زدن
disturber
برهم زننده
higgledy-piggledy
بطوردرهم برهم
discompose
برهم زدن
fazes
برهم زدن
bashing
برهم زدن
bashed
برهم زدن
bash
برهم زدن
faze
برهم زدن
fazing
برهم زدن
perturbable
برهم زدنی
shut
برهم نهادن
disbandment
برهم خوردگی
fazed
برهم زدن
coups
برهم زدن
coup
برهم زدن
shutting
برهم نهادن
pasticcqo
چیزدرهم برهم
shuts
برهم نهادن
disbanding
برهم زدن
disband
برهم زدن
disbands
برهم زدن
pertubative
برهم زننده
embroils
میانه برهم زدن
embroiling
میانه برهم زدن
embroiled
میانه برهم زدن
embroil
میانه برهم زدن
coulomb interaction
برهم کنش کولنی
compatriotic
مبنی برهم میهنی
electrostatic interaction
برهم کنش الکترواستاتیکی
disorders
برهم زدن مختل کردن
twinkling
بیک چشم برهم زدن
overset
برهم زدن سرنگون کردن
orthogonal mesh reinforcement
شبکه ارماتور عمود برهم
charivari
صداهای ناجوردرهم برهم هیاهو
in the twinkling of an eye
بیک چشم برهم زدن
nictitate
برهم زدن پلک چشم
in the turning of a hand
بیک چشم برهم زدن
in a flash
بیک چشم برهم زدن
in the twinkling of a bedpost
بیک چشم برهم زدن
in a winkling
بیک چشم برهم زدن
disorder
برهم زدن مختل کردن
upset _
برهم زنی بهم خوردگی
tousle
برهم زدن پریشان کردن
wing
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
winging
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
cross flow
دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
unsettled
درهم
hash
درهم
garbled
درهم
currency of early islam
درهم
entangled
درهم
drachmas
درهم
drachm
درهم
drachma
درهم
drachmae
درهم
mixed
درهم
the name of the unit of silver
درهم
graded sand
شن درهم
shaggy
درهم
uptight
درهم
dumped rockfill
درهم سنگریز
jumbled
درهم امیختگی
conflate
درهم آمیختن
conflated
درهم آمیختن
compression
درهم فشردگی
conflates
درهم آمیختن
mix-up
درهم وبرهمی
vanquish
درهم شکستن
writhen
درهم پیچیده
jumble
درهم امیختگی
raddle
درهم بافتن
conflating
درهم آمیختن
mix-ups
درهم وبرهمی
wild and woolly
درهم ریخته
off the rails
مختل درهم
messiness
درهم برهمی
intwine
درهم بافتن
misrule
درهم وبرهمی
turbidness
درهم برهمی
misruled
درهم وبرهمی
misrules
درهم وبرهمی
taut
درهم پیچیدن
condenser
درهم فشارنده
mixed environment
محیط درهم
smiter
درهم شکننده
vanquished
درهم شکستن
vanquishes
درهم شکستن
vanquishing
درهم شکستن
overwhelm
درهم شکستن
overwhelmed
درهم شکستن
overwhelms
درهم شکستن
sloppiness
درهم برهمی
misruling
درهم وبرهمی
hash total
جمع کل درهم
smash
درهم کوبیدن
emboly
درهم فرورفتگی
rimple
درهم کشیدن
disrupt
درهم گسیختن
disrupting
درهم گسیختن
disrupts
درهم گسیختن
hotchpotch
اش درهم وبرهم
smashes
درهم کوبیدن
topsy turvydom
درهم وبرهمی
shagged
درهم وبرهم
scrunch
درهم شکستن
scrunched
درهم شکستن
scrunches
درهم شکستن
scrunching
درهم شکستن
galley west
درهم وبرهم
meshed
درهم جا افتاده
break down
درهم شکستن
mix up
درهم وبرهمی
puckers
درهم کشیدن
intertwining
درهم پیچیدن
disruptive
درهم گسیخته
immingle
درهم امیختن
sloppy
درهم وبرهم
crash
درهم شکستن
intertwines
درهم پیچیدن
pleach
درهم بافتن
in a tangle
درهم وبرهم
hash
درهم کردن
sloppily
درهم وبرهم
pial
درهم وبرهم
mats
درهم گیرکردن
scrambling
درهم امیختن
higgledy piggledy
درهم وبرهم
hurry scurry
درهم وبرهم
disarray
درهم وبرهمی
muss
درهم وبرهمی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com