English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
babe کودک شخص ساده و معصوم
babes کودک شخص ساده و معصوم
Other Matches
dewy-eyed معصوم و پاک چون کودک بی گناه
dewy eyed معصوم و پاک چون کودک بی گناه
childlike ساده وبی الایش کودک مانند
simple design طرف کف ساده [هرگاه قسمتی و تمام فرش را بصورت ساده و بدون هیچگونه طرحی می بافند. نمونه آن فرش قائنات یا آستان قدس است که فضای بین لچک و ترنج کف ساده و قرمز می باشد.]
infallible معصوم
immaculate معصوم
sinless معصوم
innocent معصوم
angel پاک و معصوم
inerrable معصوم خطا نکننده
silent approval سکوت علامت تائیدتوسط معصوم
basics یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
basic یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
golden ages دوران طلایی که در آن بشر شاد و سعادتمند و معصوم بود
golden age دوران طلایی که در آن بشر شاد و سعادتمند و معصوم بود
mirror carpet طرح آینه [در این طرح زمینه اصلی فرش بصورت کاملا ساده و بدون هیچ نقش و نگاری بافته شده و تنها از یک یا دو حاشیه ساده استفاده می شود.]
structures با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structure با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structuring با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
baby کودک
it ان کودک
child کودک
babies کودک
tyke کودک
tike کودک
bantling کودک
chit کودک
kinchin کودک
chits کودک
toddler کودک نو پا
toddlers کودک نو پا
infants کودک
infant کودک
babyish کودک مانند
child study کودک پژوهی
suckled کودک شیرخوار
nursery مهد کودک
child psychology روانشناسی کودک
pediatrics پزشکی کودک
infanticide کودک کشی
child psychiatry روانپزشکی کودک
schoolchild کودک دبستانی
suckles کودک شیرخوار
kindergarten باغ کودک
kindergartens باغ کودک
nurseries مهد کودک
feral child کودک وحشی
suckle کودک شیرخوار
day care center مهد کودک
kid کودک بچه
kidded کودک بچه
pedology کودک شناسی
kidding کودک بچه
schoolchildren کودک دبستانی
child law حقوق کودک
suckling کودک شیرخواره
puerilism کودک خویی
carrycot صندلی کودک
infantilism کودک ماندگی
childproof کودک ایمن
child development رشد کودک
child centered کودک محور
puerilism کودک منشی
carrycots صندلی کودک
rejected child کودک مطرود
wolf child کودک گرگ پرورده
suckling کودک شیر خوار
pedimeter رشد سنج کودک
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
problem child کودک مشکل افرین
enelicomorphism بزرگسال انگاری کودک
pedometer رشد سنج کودک
backward child کودک عقب مانده
eros صورت کودک بالدار
child abuse بهره کشی از کودک
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
toddlers کودک تازه براه افتاده
toddling کودک تازه براه افتاده
toddle کودک تازه براه افتاده
toddled کودک تازه براه افتاده
pedagogy فن اموزش وپرورش کودک للگی
weanling کودک تازه از شیر گرفته
toddler کودک تازه براه افتاده
toddles کودک تازه براه افتاده
nurser شیشه درجه دار برای شیردادن کودک
cupids خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
Cupid خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
teething ring حلقه لاستیکی مخصوص گازگرفتن کودک تا دندان در اورد
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger. من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
fructose ساده
positive ساده
baldest ساده
freestanding ساده
untutored ساده
incomplex ساده
incomposite ساده
free spoken ساده گو
baldly ساده
homespun ساده
clodhoppers ساده
unmeaning ساده
charmless ساده
taffetized ساده
unaadorned ساده
idiot ساده
unsophisticated ساده
artless ساده
balder ساده
bald ساده
frugal ساده
inexpensive ساده
fraudless ساده
fanciless ساده
clodhopper ساده
daff ساده دل
downright ساده
simplistic ساده
sheepish ساده دل
sheepishly ساده دل
unassuming ساده
idiots ساده
expansive <adj.> ساده دل
semplice ساده
simplex ساده
plains ساده
simplest ساده دل
simplest ساده
plainer ساده
good-humored ساده دل
seemly <adj.> ساده دل
innocent <adj.> ساده دل
simple-hearted <adj.> ساده دل
simple hearted ساده دل
conversable <adj.> ساده دل
unceremonious ساده
unceremoniously ساده
plain ساده
simpler ساده دل
slick ساده
cleaned ساده
unaffected ساده
simple minded ساده دل
slickest ساده
plain hearted ساده دل
clean ساده
cleanest ساده
cleans ساده
explicit ساده
naive ساده
simple ساده دل
simpleminded ساده دل
naif ساده
simpler ساده
simple ساده
plainest ساده
lambs ادم ساده
simple beam تیر ساده
simple beam تیره ساده
simplified ساده شده
primary cell پیل ساده
two time دو حرکت ساده
simple structure ساخت ساده
simple bending خمش ساده
simple compression فشار ساده
simple truss خرپای ساده
simple average میانگین ساده
simple attack حمله ساده
simple interest سود ساده
simple shear برش ساده
simple parry دفاع ساده
simple schizophrenia اسکیزوفرنی ساده
simple oscillator نوسانگر ساده
simplistic ساده طبع
sementem معنی ساده
lamb ادم ساده
gowk ساده لوح
underhand service سرویس ساده
simpleminded ساده لوح
simplex channel مجرای ساده
reducible ساده شدنی
simple stress تنش ساده
basic circuit مدار ساده
simplex transmission مخابره ساده
gaby ساده لوح
frugal food خوراک ساده
martin ساده لوح
free spokenness ساده گویی
simple fraction کسر ساده
lamblike ساده لوح
simple eye چشم ساده
naivete ساده لوحی
natively بطور ساده
simple distillation تقطیر ساده
simple magnet مغناطیس ساده
simple mean میانگین ساده
king post truss خرپای ساده
ingenue دختر ساده
infrugal غیر ساده
lamblkin ساده لوح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com