English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 90 (6 milliseconds)
English Persian
rejected child کودک مطرود
Other Matches
abject مطرود
outcasts مطرود
outcast مطرود
forbid مطرود
forbids مطرود
despicable مطرود
outcaste مطرود
accursed ملعون و مطرود
rejcet مطرود وازده
cast away کشتی شکسته مطرود
infant کودک
baby کودک
babies کودک
kinchin کودک
tike کودک
infants کودک
tyke کودک
toddler کودک نو پا
toddlers کودک نو پا
it ان کودک
chits کودک
child کودک
chit کودک
bantling کودک
child study کودک پژوهی
child centered کودک محور
suckling کودک شیرخواره
child development رشد کودک
child law حقوق کودک
child psychiatry روانپزشکی کودک
infantilism کودک ماندگی
feral child کودک وحشی
day care center مهد کودک
pediatrics پزشکی کودک
schoolchildren کودک دبستانی
schoolchild کودک دبستانی
childproof کودک ایمن
carrycot صندلی کودک
puerilism کودک خویی
puerilism کودک منشی
pedology کودک شناسی
kindergarten باغ کودک
nurseries مهد کودک
nursery مهد کودک
suckled کودک شیرخوار
kidding کودک بچه
suckles کودک شیرخوار
infanticide کودک کشی
suckle کودک شیرخوار
kidded کودک بچه
babyish کودک مانند
kid کودک بچه
child psychology روانشناسی کودک
kindergartens باغ کودک
carrycots صندلی کودک
pedometer رشد سنج کودک
wolf child کودک گرگ پرورده
pedimeter رشد سنج کودک
problem child کودک مشکل افرین
eros صورت کودک بالدار
backward child کودک عقب مانده
child abuse بهره کشی از کودک
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
suckling کودک شیر خوار
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
enelicomorphism بزرگسال انگاری کودک
babes کودک شخص ساده و معصوم
toddler کودک تازه براه افتاده
pedagogy فن اموزش وپرورش کودک للگی
weanling کودک تازه از شیر گرفته
babe کودک شخص ساده و معصوم
toddled کودک تازه براه افتاده
toddle کودک تازه براه افتاده
toddles کودک تازه براه افتاده
toddling کودک تازه براه افتاده
toddlers کودک تازه براه افتاده
dewy-eyed معصوم و پاک چون کودک بی گناه
childlike ساده وبی الایش کودک مانند
dewy eyed معصوم و پاک چون کودک بی گناه
nurser شیشه درجه دار برای شیردادن کودک
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
cupids خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
teething ring حلقه لاستیکی مخصوص گازگرفتن کودک تا دندان در اورد
Cupid خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger. من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
trotting یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotted یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com