Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 198 (2 milliseconds)
English
Persian
shard
کوزه شکسته
shards
کوزه شکسته
sherd
کوزه شکسته
Other Matches
time and tide wait for no man
<proverb>
کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
telescopic
دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
jug
کوزه
cruse
کوزه
potter
کوزه گر
vase
کوزه
costrel
کوزه
urns
کوزه
urn
کوزه
jugs
کوزه
potters
کوزه گر
jugful
بک کوزه پر
pitchers
کوزه
pitcher
کوزه
vases
کوزه
pottery
کوزه گرخانه
pottery
کوزه گری
fictile clay
گل کوزه گری
stinkpot
کوزه گلی
jorum
کوزه ابخوری
potted
در کوزه ریخته
ceramics
کوزه گری
They put the blane on him . he was the scapegoat.
کاسه کوزه ها سر اوشکست
potter's clay
[خاک رس کوزه گری]
jars
کوزه دهن گشاد
jarred
کوزه دهن گشاد
jar
کوزه دهن گشاد
clay
خاک کوزه گری
lathe
چرخ کوزه گری
lathes
چرخ کوزه گری
figuline
خاک کوزه گری
mason jar
کوزه دهن گشاد
potter lath
چرخ کوزه گری
potter's wheel
چرخ کوزه گری
ceramic clay
خاک رس کوزه گری
potter's clay
خاک کوزه گری
potted
کوزه کرده ذدزفرف ریخته
batted
گل اماده برای کوزه گری
While there is water in the pitcher we wander thir.
<proverb>
آب در کوزه و ما تشنه لبان مى گردیم .
greybeard
کوزه سنگی برای باده
bats
گل اماده برای کوزه گری
bat
گل اماده برای کوزه گری
krater
کوزه دهن گشاد دسته دارقدیمی
ewer
کوزه تنگ ابخوری اطاق خواب
He makes a hundred jugs of which not one has a han.
<proverb>
صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد .
ewers
کوزه تنگ ابخوری اطاق خواب
pallet
ماله مخصوص کوزه گران مالهء صافکاری
pallets
ماله مخصوص کوزه گران مالهء صافکاری
potter wheel
صفحه افقی گردنده که کوزه گر گل بران قالب میکند
ear
هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه خوشه
ears
هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه خوشه
heartsick
دل شکسته
broken
شکسته
zigzags
شکسته
shakier
شکسته
fragmental
شکسته
fragmentary
شکسته
zigzagged
شکسته
broken-hearted
<adj.>
دل شکسته
zigzagging
شکسته
zigzag
شکسته
shakiest
شکسته
heart broken
دل شکسته
heartbroken
دل شکسته
downhearted
دل شکسته
wrecked
شکسته
fracted
شکسته
disrupted
شکسته
running hand
خط شکسته
in pieces
شکسته
shaky
شکسته
cursive
خط شکسته
puncturing
شکسته شدن
orthopedics
شکسته بندی
modesty
شکسته نفسی
punctures
شکسته شدن
punctured
شکسته شدن
bone setting
شکسته بندی
bone setter
شکسته بند
red short
شکسته سرخ
broken stone
سنگ شکسته
castway
کشتی شکسته
cauliflower ear
گوش شکسته
haken kreuz
صلیب شکسته
hot short
شکسته گرم
giant circle
افتاب شکسته
german giant swing
افتاب شکسته
fyloft
صلیب شکسته
framentary
شکسته ناقص
wrecked
کشتی شکسته
flinders
قطعات شکسته
orthopaedics
شکسته بندی
deject
دل شکسته کردن
crushed stone
سنگ شکسته
taxis
شکسته بندی
cold short
شکسته سرد
osteopathist
شکسته بند
fracture
سطح شکسته
ballast
مصالح شکسته
split-screen
صفحه شکسته
split screen
صفحه شکسته
distorts
شکسته شدن
distort
شکسته شدن
broken
شکسته شده
broken
<adj.>
شکسته
[دستگاهی]
angle bracket
پرانتز شکسته
pointed bracket
پرانتز شکسته
chevron
پرانتز شکسته
shatters
قطعات شکسته
a broken arm
بازوی شکسته
fractured
سطح شکسته
puncture
شکسته شدن
raddled
شکسته شده
to run upon the rocks
شکسته شدن
wrech
کشتی شکسته
shatter
قطعات شکسته
bonesetter
شکسته بند
fractures
سطح شکسته
fracturing
سطح شکسته
doddered
شکسته سست
stone ballast
مصالح شکسته سنگی
potsherd
تکه سفال شکسته
to humble oneself
شکسته نفسی کردن
broken hardening
سخت گردانی شکسته
zircon
سخن دست و پا شکسته
refract
شکسته شدن نور
infirmly
بطور علیل یا شکسته
splint
وسایل شکسته بندی
broken english
انگلیسی دست و پا شکسته
brick ballast
مصالح شکسته اجری
bowed down by grief
شکسته شده ازغم
agmatology
علم شکسته بندی
pulled
شکسته شده افتاده
ballast
شن ریزی مصالح شکسته
jargon
سخن دست و پا شکسته
shipwrecks
کشتی شکسته شدن
shipwrecked
کشتی شکسته شدن
shipwreck
کشتی شکسته شدن
humble
شکسته نفسی کردن
humblest
شکسته نفسی کردن
splint
چوب شکسته بندی
cast away
کشتی شکسته مطرود
refracting
شکسته شدن نور
brokenly
بطور شکسته یا بریده
refracts
شکسته شدن نور
fragmentarily
بطور شکسته یا ناقص
chippings
سنگ شکسته ریز
refracted
شکسته شدن نور
whitewater
قسمت اشفته موج شکسته
swastika
صلیب شکسته المان نازی
wrech
شکسته یا خراب شدن کشتی
In my broken English .
با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wrecked
باقی مانده ازکشتی شکسته
to be humbled
احساس شکسته نفسی کردن
The socket is broken.
پریز برق شکسته است.
to feel humbled
احساس شکسته نفسی کردن
A creaking gate hang long.
<proverb>
یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
plaster casts
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast
گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster of Paris
گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
To speake broken French.
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
slide
سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
soup
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
ten yard
خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
to weigh down
سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
soups
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
slides
سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting .
<proverb>
از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
wreck
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecking
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecks
کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
pidgin
انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
pidgins
انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
Why don't you work? Did you break your fingers?
چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots
از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
streamliner
قطار یا هواپیمایی که مقاومت هوا را درهم شکسته وانرا تعدیل کند
non breaking space
حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
splint
نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود
pectinated line
[خط شکسته، دندانه ای و یا کنگره ای که در طرح های هندسی و ایلیاتی بکار می رود.]
pidgin english
انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
bolstered
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
puff ball
یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
bolster
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolsters
کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
litotes
کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
gibbers
تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibbering
تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
drill extractor
التی که مته حفاری شکسته رااز سوزن حفاری جدا میکند
gibbered
تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibber
تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
green stick
شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
part
قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
gibberish
حرف شکسته و نامفهوم نامفهوم
stepped lines
خطوط کنگره ای
[خطوط شکسته]
[در اطراف نگاره ها و اشکال فرش های هندسی باف و روستایی. گاه بجای استفاده از خطوط صاف از این خطوط استفاده می شود.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com