Dictiornary-Farsi | کوشش بازیگر در بردن توپ | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
crawling	کوشش بازیگر در بردن توپ


Other Matches

to have a run for one's money	از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
send in	وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
stack	قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks	قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked	قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
double footed	بازیگر چپ پا- راست پا بازیگر با هردو پا
bucket	جاگذاشتن میلههای 2 و 4 و5 و 8 بولینگ از بازیگر راست دست و میلههای 3 و 5 و 6و 9 از بازیگر چپ دست
buckets	جاگذاشتن میلههای 2 و 4 و5 و 8 بولینگ از بازیگر راست دست و میلههای 3 و 5 و 6و 9 از بازیگر چپ دست
imbibing	تحلیل بردن فرو بردن
imbibe	تحلیل بردن فرو بردن
imbibed	تحلیل بردن فرو بردن
to push out	پیش بردن جلو بردن
imbibes	تحلیل بردن فرو بردن
masochism	لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
scrambling	کوشش
stretch	کوشش
conatus	کوشش
trial	کوشش
attempted	کوشش
worked	کوشش
work	کوشش
fist	کوشش
fists	کوشش
attempting	کوشش
stretches	کوشش
stretched	کوشش
attempts	کوشش
trials	کوشش
scrambled	کوشش
endeavor	کوشش
assay	کوشش
scramble	کوشش
assays	کوشش
attempt	کوشش
endevour	کوشش
agonism	کوشش
strugglingly	با کوشش
stru gglingly	با کوشش
muss	کوشش
scrambles	کوشش
effortless	بی کوشش
efforts	کوشش
effort	کوشش
effortlessly	بی کوشش
strive	کوشش کردن
bustles	تقلا کوشش
attempted	کوشش کردن
dead pull	کوشش بیهوده
to bend effort	کوشش کردن
striving	کوشش کردن
attempt	کوشش کردن
dead lift	کوشش بیهوده
bustle	تقلا کوشش
an abortive attempt	کوشش بیهوده
all out	بامنتهای کوشش
bustled	تقلا کوشش
attempting	کوشش کردن
steadily	باسعی و کوشش
labor	کوشش کردن
labor	زحمت کوشش
to make an effort	کوشش کردن
assay	کوشش کردن
assays	کوشش کردن
ineffectual struggle	کوشش بیهوده
industriousness	سعی و کوشش
inapplocation	دریغ از کوشش
trial and error	کوشش و خطا
tug	کشش کوشش
tugged	کشش کوشش
diligency	کوشش پیوسته
diligence	کوشش پیوسته
to exert oneself	کوشش کردن
attempts	کوشش کردن
lostlabour	کوشش بیهوده
catch trial	کوشش مچ گیری
tugs	کشش کوشش
tugging	کشش کوشش
flash in the pan	کوشش بیهوده
strived	کوشش کردن
slogs	کوشش سخت
labors	کوشش کردن
labors	زحمت کوشش
labored	زحمت کوشش
tries	کوشش کردن
labour	کوشش کردن
try	کوشش کردن
try	ازمون کوشش
labored	کوشش کردن
spasmodic efforts	کوشش متناوب
slogging	کوشش سخت
slogged	کوشش سخت
strenuosity	کوشش بلیغ
strives	کوشش کردن
bend	کوشش کردن
striven	کوشش کردن
labour	زحمت کوشش
slog	کوشش سخت
tries	ازمون کوشش
when it came to a push	چون هنگام کوشش
strain	کوشش درد سخت
to f. a dead horse	کوشش بی فایده کردن
peg	کوشش کردن درجه
utmost	منتهای کوشش حداکثر
to pull at a pipe	با کوشش اب از لولهای کشیدن
strains	کوشش درد سخت
strain	کوشش زیاد کردن
unsought	کوشش نشده ناخواسته
to milk the ram	کوشش بیهوده کردن
strains	کوشش زیاد کردن
vicarious trial and error	کوشش و خطای نمادی
pegs	کوشش کردن درجه
tugger	کسیکه کوشش وتقلامیکند
painstacking	زحمت سعی و کوشش
to beat the air	کوشش بیهوده کردن
henpeck	کوشش درمداخلات جزئی
to break butterfly on wheel	کوشش بیهوده کردن
to endeavor after anything	در پی چیزی کوشش کردن
agonistic	پهلوانی کوشش امیز
try and came	کوشش کنید که بیائید
the utmost limits	دورترین منتهای کوشش
to run one's head aginst a w	کوشش بیفایده کردن
fizzle	کوشش مذبوحانه شکست
hands down	بدون کوشش بسهولت
to stain every nervers	منتهای کوشش خود را کردن
to guess at a riddle	کوشش درحل معمایی کردن
to plough the sand	کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
conation	کوشش بدون هدف معین
he did his utmost	نهایت کوشش را بعمل اوردن
to plough sands	کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
let us make a p for home	کوشش کنیم زودبخانه برسیم
to exhaust one's efforts	منتهای کوشش را بعمل اوردن
to lavisheffort	زیاد تلاش یا کوشش کردن
to strain every nerve	منتهای کوشش را بعمل اوردن
work in	با فعالیت و کوشش راه بازکردن
trial and error learning	یادگیری از راه کوشش و خطا
i did my best	منتهای کوشش خود را کردم
to relax one's grasp	در کوشش خود سست شدن شل دادن
within reach of gunshot	کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to affect something [cultivate for effect]	کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
to cultivate good manners	کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
to graps at anything	برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
i did my very best	منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
to slog one's guts out <idiom>	با کوشش سخت کار کردن [اصطلاح]
spurts	کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurt	کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
fence off	کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
spurted	کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
to strain	کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
spurting	کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
player	بازیگر
booter	بازیگر
mummer	بازیگر
puppeteer	بازیگر
fielder	بازیگر
actor	بازیگر
puppeteers	بازیگر
stager	بازیگر
performing	بازیگر
actors	بازیگر
one's light s	نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
to do ones endeavour	کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
hattrick	بازیگر سه گله
third home	بازیگر مهاجم
duffer	بازیگر متوسط
homeling	بازیگر خودی
oddsmaker	بازیگر شاخص
homebrew	بازیگر محلی
duffers	بازیگر متوسط
uncovered	بازیگر مهانشده
homebred	بازیگر محلی
outed	اخراج بازیگر
hatchetman	بازیگر خشن
sand bagger	بازیگر گول زن
out	اخراج بازیگر
tennist	بازیگر تنیس
headhunter	بازیگر خشن
out-	اخراج بازیگر
halfback	بازیگر میانی
send off	اخراج بازیگر
poloist	بازیگر واترپولو
wingers	بازیگر گوش
ride the bench	بازیگر ذخیره
skull	ضربه به سر بازیگر
winger	بازیگر گوش
outside forward	بازیگر گوش
dub	بازیگر ضعیف
dubbed	بازیگر ضعیف
player's number	شماره بازیگر
subs	تعویض بازیگر
send-off	اخراج بازیگر
send-offs	اخراج بازیگر
leading lady or man	بازیگر عمده
skulls	ضربه به سر بازیگر
sub	بازیگر ذخیره
sub	تعویض بازیگر
subs	بازیگر ذخیره
laxman	بازیگر لاکراس
dubs	بازیگر ضعیف
extra cover	بازیگر بل گیر
veterans	بازیگر با تجربه