English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
piracy کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
Other Matches
minor league دسته یا گروه فرعی ورزشی تیمهای کودکان یا تازه کارها
jobs فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
job فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
draw up کارها را تنظیم کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things. کارها را قبضه کردن
To put things straight(right). کارها را درست کردن
To spoilt things . To mess thing up . کارها را خراب کردن
dispose ترتیب کارها رامعین کردن
to make things hum کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
scheduling مرتب کردن ترتیب پردازش کارها
to mend matters کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
dispatching priority شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
ActiveX سیستمی که توسط ماکروسافت ایجاد شده برای ایجاد و توزیع برنامههای کوچک
newlywed تازه داماد تازه عروس
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
refreshes تازه کردن
refresh تازه کردن
freshened تازه کردن
freshest تازه کردن
freshening تازه کردن
fresh- تازه کردن
freshen تازه کردن
freshens تازه کردن
fresh تازه کردن
refreshed تازه کردن
reman دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
refresh تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshes تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshed تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
to take breath نفس تازه کردن
refinish روکاری تازه کردن
To catch ones breath . نفس تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbished روشن و تازه کردن
initiating تازه وارد کردن
resurface روکش تازه کردن
redecorate تزئینات تازه کردن
resurfaces روکش تازه کردن
redecorated تزئینات تازه کردن
redecorates تزئینات تازه کردن
redecorating تزئینات تازه کردن
initiate تازه وارد کردن
resurfaced روکش تازه کردن
repave تازه سنگفرش کردن
initiated تازه وارد کردن
refurbish روشن و تازه کردن
initiates تازه وارد کردن
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
respires امید تازه پیدا کردن
interpolates باعبارت تازه تحریف کردن
interpolated باعبارت تازه تحریف کردن
interpolate باعبارت تازه تحریف کردن
respire امید تازه پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
interpolating باعبارت تازه تحریف کردن
To opev someones wound. داغ کسی را تازه کردن
reengine دارای موتور تازه کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
precluding مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
preclude مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
yowl صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
yowled صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
yowling صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
yowls صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
refreshed نیروی تازه دادن تقویت کردن
to move in بخانه تازه اسباب کشی کردن
refresh نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshes نیروی تازه دادن تقویت کردن
move in به خانه تازه اسباب کشی کردن
relational کارها
relation کارها
to reseat a theatre صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
creates ایجاد کردن
screech ایجاد کردن
screeches ایجاد کردن
create ایجاد کردن
screeching ایجاد کردن
screeched ایجاد کردن
engenders ایجاد کردن
creating ایجاد کردن
develops ایجاد کردن
develop ایجاد کردن
engender ایجاد کردن
engendered ایجاد کردن
engendering ایجاد کردن
programme of work برنامه کارها
programme of work صورت کارها
to refresh [jog] your memory خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
proselyte عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
breach ایجاد شکاف کردن
reflates تورم ایجاد کردن
reflating تورم ایجاد کردن
breached ایجاد شکاف کردن
reflated تورم ایجاد کردن
breaches ایجاد شکاف کردن
reflate تورم ایجاد کردن
mushroom بسرعت ایجاد کردن
punch سوراخ ایجاد کردن
mushrooming بسرعت ایجاد کردن
tempest توفان ایجاد کردن
tempests توفان ایجاد کردن
inbreed از یک نژاد ایجاد کردن
mushroomed بسرعت ایجاد کردن
mushrooms بسرعت ایجاد کردن
put out منتشرساختن ایجاد کردن
canalize ایجاد ابراه کردن
punched سوراخ ایجاد کردن
punches سوراخ ایجاد کردن
construct ایجاد کردن ساخت
constructed ایجاد کردن ساخت
reflectorize ایجاد انعکاس کردن
constructing ایجاد کردن ساخت
constructs ایجاد کردن ساخت
reflecterize ایجاد انعکاس کردن
To set(create,establish)a precedent. ایجاد سابقه کردن
set off <idiom> بالانس ایجاد کردن
obstructs ایجاد مانع کردن
obstruct ایجاد مانع کردن
obstructed ایجاد مانع کردن
obstructing ایجاد مانع کردن
discomfits ایجاد اشکال کردن
discomfiting ایجاد اشکال کردن
discomfited ایجاد اشکال کردن
discomfit ایجاد اشکال کردن
tide جزرومد ایجاد کردن
converting معکوس کردن تازه کردن
converted معکوس کردن تازه کردن
convert معکوس کردن تازه کردن
converts معکوس کردن تازه کردن
Things are very slack (quiet) at the moment. فعلا" که کارها خوابیده
To take things easy(lightly) کارها را آسان گرفتن
hang-up <idiom> تاخیر دربعضی از کارها
job scheduler زمان بند کارها
artwork کارها و تصاویر گرافیکی
Our affairs are shaping well. کارها داردسروصورت می گیرد
I am ready to compromise. کارها روبراه است
To get things moving. To set the wheels in motion. کارها راراه انداختن
all aggairs pivot upon him کارها بدست او می گرد د
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion. کارها را بجریان انداختن
deluged غرق کردن طوفان ایجاد کردن
deluge غرق کردن طوفان ایجاد کردن
deluging غرق کردن طوفان ایجاد کردن
deluges غرق کردن طوفان ایجاد کردن
wham باتصادم ایجاد صدا کردن
delay خیری ایجاد کردن در چیزی
knock about سرو صدا ایجاد کردن
leave a bad taste in one's mouth <idiom> حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
delaying خیری ایجاد کردن در چیزی
work out در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
clunks این صدا را ایجاد کردن
clunk این صدا را ایجاد کردن
delays خیری ایجاد کردن در چیزی
revolutionize در کشور ایجاد شورش کردن
procreant وابسته به ایجاد کردن یا زادن
revolutionising در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionises در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionised در کشور ایجاد شورش کردن
obsess ایجاد عقده روحی کردن
obsessed ایجاد عقده روحی کردن
begets بوجود اوردن ایجاد کردن
obsesses ایجاد عقده روحی کردن
obsessing ایجاد عقده روحی کردن
begetting بوجود اوردن ایجاد کردن
screak صدای گوشخراش ایجاد کردن
revolutionizing در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionizes در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionized در کشور ایجاد شورش کردن
beget بوجود اوردن ایجاد کردن
screeck صدای گوشخراش ایجاد کردن
put the cart before the horse <idiom> انجام کارها بدون نظم
She is not concerned with all that . با این کارها کاری ندارم
pull (something) off <idiom> باانجام رساندن کامل کارها
i. for doing any thing عدم صلاحیت در همه کارها
push (someone) around <idiom> اجبار شخص درانجام کارها
We are past that sort of thing . دیگر این کارها از ماگذشته
vesiculate حفره ایجاد کردن ابدانک دارکردن
whish : صدای حرف "سین " ایجاد کردن
nettles ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
blows در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
nettle ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
blow در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
loophole سوراخ دیده بانی ایجاد کردن
loopholes سوراخ دیده بانی ایجاد کردن
twitter صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن
twittered صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن
speeches صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com