Dictiornary-Farsi | کیفر اعدام مجازات اعدام | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
capital punishment	کیفر اعدام مجازات اعدام


Other Matches

death penalty	کیفر اعدام
under pain of death	با کیفر اعدام
the penalty of death	کیفر اعدام
death penalty	مجازات اعدام
to death penalty	اعدام مجازات
capital punishment	مجازات اعدام
capital punishment	اعدام مجازات
to be broken on the wheel	روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
gallows	چوبه دار مجازات اعدام با دار
gallows	اعدام
execution	اعدام
hanging	اعدام
gassed	اعدام با گاز
gas	اعدام با گاز
gases	اعدام با گاز
under sentence of death	محکوم به اعدام
executioner	مامور اعدام
executioners	مامور اعدام
overhangs	اعدام کردن
death squad	جوخهی اعدام
death squads	جوخهی اعدام
gasses	اعدام با گاز
executing	اعدام کردن
hangmen	مامور اعدام
hangman	مامور اعدام
overhang	اعدام کردن
death sentence	حکم اعدام
death warrants	حکم اعدام
death warrant	حکم اعدام
extinction	اعدام انهدام
executes	اعدام کردن
executed	اعدام کردن
execute	اعدام کردن
to die on the scaffold	اعدام شدن
gallows	مستحق اعدام
convicted to death	محکوم به اعدام
executed [judicially killed] <adj.> <past-p.>	اعدام شده
administer	اعدام کردن
death sentences	حکم اعدام
gas chambers	محفظه اعدام با گاز
gas chamber	محفظه اعدام با گاز
electric chair	اعدام بوسیله برق
gallows bird	ادم مستحق اعدام
guillotines	با گیوتین اعدام کردن
hanging	محزون مستحق اعدام
carrying out [of a death sentence]	اجرا [حکم اعدام]
guillotine	با گیوتین اعدام کردن
capital offence or crime	گناه مستوجب اعدام
electric chair	صندلی اعدام الکتریکی
to execute somebody	اعدام کردن [حقوق]
guillotined	با گیوتین اعدام کردن
guillotining	با گیوتین اعدام کردن
capital	گناه مستوجب اعدام سرمایه
hang man	مامور اعدام به وسیله دار
administered	انجام دادن اعدام کردن
administers	انجام دادن اعدام کردن
administering	انجام دادن اعدام کردن
punishment	کیفر مجازات
to execute somebody for something	کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
black flag	پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
execution	بدار زدن اعدام اجرا کردن
auto da fe	اجرای حکم اعدام ومجازات شخص مرتد
punished	مجازات کردن کیفر دادن
punish	مجازات کردن کیفر دادن
punishes	مجازات کردن کیفر دادن
black cap	کلاهی که هنگام اجرای حکم اعدام برسرمحکوم گذارند
peine for et dure	مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
flags	جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag	جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
quarter session	محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
execute	قانونی کردن اعدام کردن
executing	قانونی کردن اعدام کردن
executes	قانونی کردن اعدام کردن
executed	قانونی کردن اعدام کردن
corporal punishment	کیفر بدنی مجازات بدنی
lynch law	مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
punitive damages	خسارت ناشی از مجازات خسارت حاصله از اجرای مجازات
punishment	کیفر
pains and penalties	کیفر
penalty	کیفر
retribution	کیفر
penalties	کیفر
disciplinary punishment	کیفر انضباطی
bill of indicment	کیفر خواست
punishable	سزاوار کیفر
with impunity	بی کیفر بهدر
to be duly punished for	به کیفر ..... رسیدن
bill of indictment	کیفر خواست
penal <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	سزاوار کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
chargeable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
penal <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
punishable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
actionable <adj.>	مستحق کیفر [حقوقی]
culpable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
indictable <adj.>	مستوجب کیفر [حقوقی]
lextalionis	قانون کیفر عینی
punished	کیفر دادن قصاص کردن
punish	کیفر دادن قصاص کردن
pay off	جزای کیفر نتیجه نهایی
punishes	کیفر دادن قصاص کردن
arraign	با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
the inquisition	دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
contempt	در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
penalty	مجازات
the lash	مجازات
retribution	مجازات
wite	مجازات
pains and penalties	مجازات
punishment	مجازات
sanction	مجازات
rocket [British E]	مجازات
reprimand	مجازات
reprimanded	مجازات
sanctioning	مجازات
reprimanding	مجازات
reprimands	مجازات
sanctioned	مجازات
penalties	مجازات
castigation	مجازات
sanctions	مجازات
suspension of punishment	تعلیق مجازات
absolution	انصراف از مجازات
probation	تعلیق مجازات
to get ticked off [British E] <idiom>	مجازات شدن
doom	حکم مجازات
culpable	قابل مجازات
theories of punishment	اهداف مجازات
theories of punishment	فلسفه مجازات
punish	مجازات کردن
criminous	مستحق مجازات
degradatory punishment	مجازات ترذیلی
punishable	قابل مجازات
punishable	مستحق مجازات
sentence	حکم به مجازات
to get a rocket [British E] <idiom>	مجازات شدن
sentences	حکم به مجازات
sentencing	حکم به مجازات
supplementary punishment	مجازات تکمیلی
severe punishment	مجازات شاق
forfeitable	قابل مجازات
sanctioned	مجازات کردن
sanctions	مجازات کردن
sanction	مجازات کردن
degrading punishment	مجازات ترذیلی
pecuniary punishment	مجازات نقدی
castigator	مجازات کننده
communication of punishment	ابلاغ مجازات
pecuniary pumishment	مجازات نقدی
pecuniary penalty	مجازات مالی
punishes	مجازات کردن
mitigation of punishment	تخفیف مجازات
commutation	تخفیف مجازات
culpability	قابلیت مجازات
deterrennt punishment	مجازات ترهیبی
deterrent punishment	مجازات ارعابی
disciplinary punishment	مجازات انضباطی
fasces	قدرت مجازات
divine legislation	تشدید مجازات
agravation of punishment	تشدید مجازات
punishability	مجازات کردنی
punishability	قابلیت مجازات
punishment of a minor offence	مجازات تکدیری
punished	مجازات کردن
reformative punishment	مجازات تادیبی
punitory	متضمن مجازات
suspended sentence	مجازات تعلیقی
sanctioning	مجازات کردن
reprieval	تعلیق مجازات
accessory punishment	مجازات تبعی
principal punishment	مجازات اصلی
suspended sentences	مجازات تعلیقی
commutation	تبدیل مجازات به اخف
actionable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
sanctioning	تصدیق مجازات اقتصادی
punishable <adj.>	مستحق مجازات [حقوقی]
it is death to	مجازات 0000مرگ است
sanctions	تصدیق مجازات اقتصادی
on probation	در دوره تعلیق مجازات
penal codes	قانون مجازات عمومی
chargeable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
indictable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]
reprieved	تعلیق اجرای مجازات
to be on probation	در دوره تعلیق مجازات
on probation	به شرط تعلیق مجازات
finger-wagging	مجازات [اصطلاح روزمره]
censure	مجازات [اصطلاح روزمره]
sanction	تصدیق مجازات اقتصادی
reproof	مجازات [اصطلاح روزمره]
punishable <adj.>	مستوجب مجازات [حقوقی]