English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
cylinder gas گاز داخل سیلندر
Search result with all words
choke bore روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
cylinder jacket استری داخل سیلندر
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
Other Matches
cylinder block boring machine دستگاه سوراخ کننده بدنه سیلندر ماشین مته بلوک سیلندر
actuating cylinder سیلندر پیستون عمل کننده سیلندر محرک
compensating port مدخلی در سیلندر اصلی ترمزکه در مواقعی که از ترمزاستفاده نمیشود سیلندر چرخ را به تانک روغن متصل کرده و از انبساط سیال در اثرگرما و نهایتا در گیر شدن ترمزها جلوگیری میکند
flat twin engine موتور بوکسر دو سیلندر موتور سیلندر متقابل با دوسیلندر
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand داخل قسمت داخل یکان
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
cylinders سیلندر
cylinder سیلندر
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
gas from cylinder گاز سیلندر
liner بوش سیلندر
two cylinder engine موتور دو سیلندر
liners بوش سیلندر
oxygen cylinder سیلندر اکسیژن
pump barrel سیلندر تلمبه
pump cylinder سیلندر پمپ
single acting cylinder سیلندر یک طرفه
single cylinder engine موتور یک سیلندر
six cylinder engine موتور شش سیلندر
gas cylinder سیلندر گاز
cylinder block بلوک سیلندر
cylinder capacity فضای سیلندر
cylinder fins تیغههای سیلندر
cylinder liner بوش سیلندر
cylinder pad پایه سیلندر
swept volume حجم سیلندر
double acting cylinder سیلندر دوطرفه
gas bubbler سیلندر گاز
bottled gas گاز سیلندر
cylinder capacity حجم سیلندر
drummed درام سیلندر استوانه
gas cylinder valve شیر سیلندر گاز
cylinder skirt حاشیه یا دامنه سیلندر
cylinder flange فلانج یا لبه سیلندر
bore قطر داخلی سیلندر
opposed piston engine موتور سیلندر روبرو
eight cylinder engine موتور هشت سیلندر
drum درام سیلندر استوانه
bores قطر داخلی سیلندر
compressed gas cylinder سیلندر محتوی گاز متراکم
balanced actuator سیلندر پیستون محرک هیدرولیکی
actuator سیلندر پیستون عمل کننده
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
base circle هر قسمت اریب از یک سیلندر دایره مبنا
velocity stacks لوله ورود هوای مساوی به هر سیلندر
brake mean effective pressure مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
clearance volume کمترین حجم سیلندر هنگامیکه پیستون در نقطه مرگ بالاقرار دارد
x engine موتور پیستونی با چهار ردیف سیلندر که از نمای روبروبصورت ایکس قرار گرفته اند
broad arrow engine موتور پیستونی با سه ردیف سیلندر که با زاویه کمتر از09 درجه نسبت به یکدیگرقرارگرفته اند
h engine موتور پیستونی با دو ردیف سیلندر روبروی قائم دوتایی و با دو میل لنگ که به خروجی مرکزی متصل شده اند
gas bottle سیلندر گاز کپسول گاز
intra داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
interiors داخل
interiorly از داخل
within <prep.> در داخل
interior داخل
withindoors در داخل
anie داخل
insides داخل
inside داخل
aboard داخل
lineball داخل
within در داخل
interior wiring سیمکشی داخل
entered داخل کردن
impenetrable داخل نشدنی
engaged in war داخل جنگ
withindoors افراد داخل
work in داخل کردن
to push to the front [of line] داخل صف زدن
to walk in داخل شدن
to step in داخل شدن
to cut in داخل شدن
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
to line-jump داخل صف زدن
anieoro از داخل به خارج
cross hair خط داخل دوربین
intraspecific داخل گونهای
to cut in line داخل صف زدن
anieoro به طرف داخل
to step inside داخل شدن
to get into داخل شدن در
uchi uke دفاع از داخل
intraspecies داخل گونهای
intrant داخل شونده
intradivision در داخل لشگر
interurban داخل شهری
interservice داخل قسمت
interneuron داخل عصبی
interneural داخل عصبی
intratheater در داخل صحنه
introgresseive داخل شونده
to go in داخل شدن
to go into داخل شدن در
to play at داخل شدن در
phase in داخل کردن
on berth در داخل بندر
to work in داخل کردن
intromit داخل کردن
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
intermolecular در داخل ذرات
interchart در داخل نقشه
in and out داخل وخارج
implosion انفجار از داخل
implode از داخل ترکیدن
immit داخل کردن
imbark داخل کردن
heave in کشیدن به داخل
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
he is not in it داخل نیست
inboard داخل کشتی
inboard به طرف داخل
intercellular داخل سلولی
inside wiring سیمکشی داخل
inhaul به داخل کشنده
inhaul به داخل کشیدن
ingressive داخل شونده
ingoing داخل شونده
inbound داخل مرز
inboard به سمت داخل
grind internally داخل را ساییدن
incorporating داخل کردن
enters داخل کردن
enter داخل کردن
incorporates داخل کردن
enters داخل شدن
incorporate داخل کردن
enter داخل شدن
inward داخل رونده
entered داخل شدن
on line داخل رده
interning داخل شدن در
intern داخل شدن در
interns داخل شدن در
ingratiated داخل کردن
ingratiating داخل کردن
intercontinental داخل قاره
ingratiate داخل کردن
ingratiates داخل کردن
belligerent جنگجو داخل درجنگ
furnace campaign عملیات داخل کوره
court tennis تنیس داخل سالن
furnace room فضای داخل کوره
bore داخل راتراشیدن سوراخ
bore داخل لوله توپ
endoenzyme انزیم داخل سلولی
bores داخل راتراشیدن سوراخ
to breakin خودرا داخل کردن
to launch in to politics داخل سیاست شدن
to go to the front داخل جنگ شدن
up country نواحی داخل کشور
bores داخل لوله توپ
enter داخل عضویت شدن
sighting دیدن از داخل دوربین
to come in داخل شدن بدردخوردن
wall entrance عبور از داخل دیوار
to enter the military داخل نظام شدن
sightings دیدن از داخل دوربین
swap in مبادله کردن به داخل
indoor soccer فوتبال داخل سالن
phase in به ترتیب داخل شدن
plunge ناگهان داخل شدن
inner space داخل منظومه شمسی
inside of داخل و یا توی چیزی
on side در داخل خط خارج نشده
launch into politics داخل سیاست شدن
irreptitious نهانی داخل شده
inwards or inward بطرف داخل بباطن
plunged ناگهان داخل شدن
plunges ناگهان داخل شدن
enters داخل عضویت شدن
gun bore داخل لوله توپ
entered داخل عضویت شدن
sea island terminal بارانداز داخل دریا
home market بازار داخل کشور
i went in to the garden داخل باغ شدم
reentrant دوباره داخل شونده
reentrant متوجه بسمت داخل
implode از داخل منفجر شدن
intrant داخل نفوذ کننده
intratheater داخل صحنه عملیات
withindoors اشخاص داخل منزل
inversion پیچش کف پا به طرف داخل
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
ingredient داخل شونده عوامل
home جا به داخل لوله راندن
built in موجود در داخل چیزی
ingredients داخل شونده عوامل
coolant مایع داخل رادیاتور
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] پیوند به داخل [در تریلر]
coolants مایع داخل رادیاتور
homes جا به داخل لوله راندن
inversions پیچش کف پا به طرف داخل
He is nobody. He is a nonentity. داخل آدم نیست
belligerents جنگجو داخل درجنگ
belligerently جنگجو داخل درجنگ
internally or abroad در داخل و خارج [از کشور]
wainscoting of a room کار چوبی داخل اطاق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com