English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 126 (7 milliseconds)
English Persian
off and on گاهی هرچند وقت یکبار
Other Matches
semimonthly دوهفته یکبار نشریه دو هفته یکبار
in and out گاهی تو و گاهی بیرون
although هرچند
however هرچند
howsoever هر قدر هرچند
as often as هرچند دفعه که
though گرچه هرچند با اینکه
however هر چه [هر طور] [هر قدر هم] [هرچند]
He accepted the job, albeit with some hesitation. هرچند که با تردید، او [مرد ] این کار را پذیرفت.
once in a way گاهی
somewhen گاهی
whilom گاهی
now ....now گاهی ....گاهی
once in a while <adv.> گاهی
occasionally <adv.> گاهی
frequently [quite often] <adv.> گاهی
sometimes گاهی
infrequently گاه گاهی
every now and then گاه گاهی
from time to time گاه گاهی
now and a گاه گاهی
once in a blue moon گاه گاهی
at times گاه گاهی
bearing stress تنش تکیه گاهی
anchorage distance فاصله تکیه گاهی
anchoring effect اثر تکیه گاهی
support conditions شرایط تکیه گاهی
bearing pressure فشار تکیه گاهی
he makes occasional mistakes گاه گاهی اشتباه میکند
hit and miss گاهی موفق وگاهی مغلوب
precious metals سیم وزرو گاهی پلاطین
bearing pressure on foundation فشار تکیه گاهی شالوده
now and then a guest w come گاه گاهی میهمانی می رسید
once in a whiled یکبار
gapped scale گاهی که چند نت ان حذف شده باشد
that once همین یکبار
Every now and then . Occassionally . هر چند یکبار
TAN [Transaction authentication number] رمز یکبار مصرف
just for once یکبار استثناء
throwaway یکبار مصرف
quatrerly سه ماه یکبار
this once همین یکبار
sextan 6 روز یکبار
triennial هر سه سال یکبار
trimonthly هر سه ماه یکبار
septan هفت وز یکبار
triweekly هر سه هفته یکبار
write once read many یکبار نویس
semiannual شش ماه یکبار
sexennial شش سال یکبار
from time to time هرچندوقت یکبار
weeklies هفتهای یکبار
monthly ماهی یکبار
fortnights هر دوهفته یکبار
weekly هفتهای یکبار
for once یکبار استثناء
horary هرساعت یکبار
once فقط یکبار
biyearly دوسال یکبار
once یکبار دیگر
biweekly دوهفته یکبار
ever and anon هرچندوقت یکبار
fortnight هر دوهفته یکبار
every now and then هرچندوقت یکبار
It is one of those things. گاهی پیش می آید ،دیگر چه می شود کرد
huck aback حولهای پارچه نخ وکتان که گاهی گلداردرست می کنند
chugs صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
casual poor کسیکه گاه گاهی نیازمند اعانه میشود
chug صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود
chugged صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود
chugging صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود
quadrennial چهار سال یکبار
trimensual سه ماه یکبار رخ دهنده
How often ? چند وقت یکبار ؟
triennal سه سال یکبار رخ دهنده
Wednesdays هر چهار شنبه یکبار
Wednesday هر چهار شنبه یکبار
quinquennial هر پنج سال یکبار
quartan چهار روز یکبار
septennial هفت سال یکبار
septennially هفت سال یکبار
octennially هشت سال یکبار
sepennial هفت سال یکبار
again باز [یکبار دیگر]
tertian هرسه روز یکبار
mastigophoran اغازیان تک سلولی تاژکدار که گاهی جزء جلبک محسوبند
brochures کتاب کوچک صحافی نشده که گاهی جلدکاغذی دارد
brochure کتاب کوچک صحافی نشده که گاهی جلدکاغذی دارد
fox fire نور وتشعشعی که گاهی ازچوبهای پوسیده ساطع میگردد
expansion bearing تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
old wool پشم یکبار مصرف شده
bidental دوسال یکبار رخ دهنده دوساله
biannual سالی دوبار دوسال یکبار
sabbatic year مرخصی هر هفت سال یکبار
sabbatical year مرخصی هر هفت سال یکبار
expendable packing بسته بندی یکبار مصرف
corposant گلولههای روشنایی که گاهی درهوای طوفانی بردکلهای کشتی دیده م
echolalia تکرار و تقلید سخنان دیگران که گاهی نوعی مرض میشود
She comes here at least once a week . دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
wormed چند بار بخوان یکبار بنویس
worm چند بار بخوان یکبار بنویس
needleful نخی که یکبار درته سوزن میکنند
worms چند بار بخوان یکبار بنویس
Fortune Knocks at least once at everymans gate. <proverb> خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
natural erosion فرسایش طبیعی که گاهی با پدیده خاک زائی در حالت تعادل است
epicanthus لایه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند
cantilever تیرکی که تنها در یک انتهابصورت صلب به تکیه گاهی متصل شده است
karakul کاراکول [نژادی از گوسفند آسیائی با رنگ طبیعی سیاه، خاکستری و گاهی قهوه ای]
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
admixtures موادی بجز سیمان شن ماسه و اب که گاهی به عنوان ماده کمکی به بتن اضافه میکنند
bad break مشکلی که گاهی در نرم افزار کلمه پرداز با اعمال خودکار فاصله ایجاد میشود
leet دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
casual labour کارگری که برای حمل و نقل مواد تولیدشده هر چند گاه یکبار به کارگرفته میشود
verbal note شود مورد استفاده قرار می گیرد و گاهی نیز برای ان که خلاصهای از مذاکرات شفاهی در دست باشد تنظیم می گردد
open cycle reactor system سیستم راکتوری که دران ماده سردکننده تنها یکبار از مبدل حرارتی مرکزی عبور میکند
young saints Šold devils جوانان دین دار گاهی چون پابسن گذارند بی دین می شوند
contiguous zone منطقهای ازابهای متصل به ابهای ساحلی کشور را گویند که هرچند قواعد مربوط به ابهای ساحلی در مورد انها رعایت نمیشود ولی برای کشورمجاور در محدوده ان حقوق استیلایی خاص و محدودی وجود دارد
trey پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تایی وهرسه واحد یکبار
hard sectoring می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
bimestrial هر دوماه یکبار دوماه ادامه یابنده
typeover توانایی یک چاپگر تماسی درضربه زدن بیش از یکبار به کاراکتر و در نتیجه ایجاد اثردرشت و برجستهای از ان روی نسخه چاپی تایپ روی مطلب
DVD درایو دیسک DVD که به کاربر امکان نوشتن یکبار داده روی دیسک DVD میدهد
you hopped off safely once, little locust; you hopped off safely twice,little locust;The third time you are caught in a mans hand. <proverb> یکبار جستى ملخک, دو بار جستى ملخک, آخر بدستى ملخک.
how often چندوقت به چندوقت چندوقت یکبار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com