Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (6 milliseconds)
English
Persian
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serves
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
Other Matches
to keep a person company
پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
lobbied
برای گذراندن لایحهای
lobbies
برای گذراندن لایحهای
gripped
بریدگی برای گذراندن اب
grip
بریدگی برای گذراندن اب
gripping
بریدگی برای گذراندن اب
lobby
برای گذراندن لایحهای
grips
بریدگی برای گذراندن اب
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
absorb
تحلیل بردن مستغرق بودن
absorbs
تحلیل بردن مستغرق بودن
wear stripes
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
satyagraha
اصطلاح ابداعی گاندی پیشوای نهضت ملی هند برای به کار بردن قدرت روحی به جای خشونت وشدت عمل برای وصول به اهداف سیاسی و اجتماعی
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
literacy
اصط لاحات مربوطه و قادر بودن برای استفاده از کامپیوتر برای برنامه نویسی و برنامههای کاربردی
It's to take away.
برای بردن است.
pantechnicon van
یکجوربارکش برای بردن اثاثیه
laughter
مسابقه اسان برای بردن
match point
اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
import
بردن محصولات به کشوری برای فروش
match points
اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
imported
بردن محصولات به کشوری برای فروش
laparotomy
شکافتن شکم برای پی بردن به بیماری
importing
بردن محصولات به کشوری برای فروش
sinking line
نخی برای فرو بردن زیر اب
make something out
<idiom>
ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
polyonging
بکار بردن چند نام برای یک چیز
fins
جلو و عقب بردن بازو در اب برای حرکت
fin
جلو و عقب بردن بازو در اب برای حرکت
tumbrel or bril
ارابه دو چرخه برای بردن مهمات و ادوات
polyonymy
بکار بردن چند نام برای یک چیز
rest and recuperation
عقب بردن پرسنل برای استراحت و تجدید قوا
herbicides
عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکارمیرود
dipsey sinker
نوعی وزنه برای فرو بردن قلاب ماهیگیری
herbicide
عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکارمیرود
cool out
راه بردن اسب برای خشک شدن عرق
to offshore something
چیزی را
[برای سود بیشتر]
به خارج
[از کشور]
بردن
[اقتصاد]
mirror writing shadow reading
کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
bomb
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombs
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
lifts
بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
lifted
بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
bombed out
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombed
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
lifting
بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
lift
بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
salomon damper
خفه کن دینامیکی برای بالانس میل لنگ و از بین بردن نیرهای نوسانی
walking ring
پیست بیضی شکل برای راه بردن و گرم کردن اسب پیش از مسابقه
long shot
شانس کمی برای برنده شدن دارد نوعی شرط که احتمال بردن ان کم است
to act
[as somebody]
پاسخگو بودن
[برای]
misbecome
نامناسب بودن برای
to stand ready to
[+ verb]
آماده بودن برای
to stand ready for
[+ noun]
آماده بودن برای
just in case
برای مطمئن بودن
to be clear to somebody
برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody
برای کسی مشخص بودن
to look at the black side
[about something]
بدبین بودن
[برای چیزی]
to stand in the gap
برای دفاع اماده بودن
to keep ome's powder dry
برای هر رویدادی اماده بودن
overtask
زیاد سنگین بودن برای
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی سازگار بودن
[اشیا]
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی دلپذیر بودن
[اشیا]
end in itself
<idiom>
مکان کافی برای راحت بودن
inshrine
در حکم مزاریا معبد بودن برای
to be congenial to somebody
[things]
برای کسی مطبوع بودن
[اشیا]
turn up one's nose at
<idiom>
ردکردن خوب بودن برای کسی
in distance
نزدیک بودن شمشیرباز برای ضربه زدن
to be on-call
در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to be closed to
[all]
traffic
برای
[همه نوع]
ترافیک بسته بودن
to be the obvious thing
[for somebody or something]
آشکار
[بدیهی]
بودن
[برای کسی یا چیزی]
clutch start
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
validation
بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
siding
[railway]
دوراهی راه اهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
parking siding
دوراهی راه اهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
stabling siding
دوراهی راه آهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
parking siding
دوراهی راه آهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
to go down
[in a particular way]
with somebody
برای کسی
[به سبک ویژه ای]
قابل پذیرش بودن
siding
[railway]
دوراهی راه آهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
stabling siding
دوراهی راه اهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
case sensitive search
جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
Her teacher's presence caused her considerable discomfort.
بودن دبیر او
[زن]
احساس ناراحتی زیادی برای او
[زن]
ایجاد کرد.
waiting game
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
intestable
وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
verification
بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر
configured in
وسیلهای که مشخصات آن بیان کننده آماده بودن آن برای استفاده است
standstill
در کنار یکدیگر رکاب زدن و درانتظار اشتباه حریف بودن برای گریز
carries
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carried
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
paces
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
carrying
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
paced
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
imbibed
تحلیل بردن فرو بردن
to push out
پیش بردن جلو بردن
imbibe
تحلیل بردن فرو بردن
imbibing
تحلیل بردن فرو بردن
imbibes
تحلیل بردن فرو بردن
continuity light
وسیله سادهای برای ازمایش پیوستگی یک مدار که پیوسته بودن مغئر الکتریکی را باروشن شدن یک لامپ نشان میدهد
masochism
لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
to be at ease
به گذراندن
to have a rough time
بد گذراندن
passes
گذراندن
passed
گذراندن
pass
گذراندن
to rime away one's time
گذراندن
avert
گذراندن
averted
گذراندن
surviving
گذراندن
survive
گذراندن
to make a shift
گذراندن
survived
گذراندن
averts
گذراندن
survives
گذراندن
averting
گذراندن
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
desqview
نرم افزاری که برای سیستم DOS-MS امکان چند منظوره بودن را فراهم میکند و به بیش از یک برنامه اجازه اجرا همزمان میدهد
temporizes
وقت گذراندن
idled
وقت گذراندن
niggle
وقت گذراندن
niggled
وقت گذراندن
niggles
وقت گذراندن
idle
وقت گذراندن
to enjoy oneself
خوش گذراندن
piddles
وقت گذراندن
idles
وقت گذراندن
idlest
وقت گذراندن
temporized
وقت گذراندن
leach
از صافی گذراندن
to laugh away
با خنده گذراندن
temporize
وقت گذراندن
temporalize
وقت گذراندن
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
temporises
وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
temporised
وقت گذراندن
play away
به بازی گذراندن
to rub through or along
بسختی گذراندن
to rough it
سخت گذراندن
temporising
وقت گذراندن
temporizing
وقت گذراندن
filtering
از صافی گذراندن
Sunday
یکشنبه را گذراندن
filtration
از صافی گذراندن
interlace
ازهم گذراندن
to gain time
به بهانه گذراندن
Sundays
یکشنبه را گذراندن
aestivate
تابستان را گذراندن
token passing
گذراندن نشانه
laugh away
با خنده گذراندن
piddle
وقت گذراندن
filrate
از صافی گذراندن
piddled
وقت گذراندن
belate
ازموقع گذراندن
weekend
تعطیل اخرهفته را گذراندن
while
سپری کردن گذراندن
temporises
بدفع الوقت گذراندن
weekends
تعطیل اخرهفته را گذراندن
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
temporizing
بدفع الوقت گذراندن
temporizes
بدفع الوقت گذراندن
To review the past in ones minds eye .
گذشته را از نظر گذراندن
temporalize
بدفع الوقت گذراندن
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
to mope a way
به افسردگی و پکری گذراندن
moon
بیهوده وقت گذراندن
moons
بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
procrastinating
بدفع الوقت گذراندن
outwear
کهنه شدن گذراندن
temporized
بدفع الوقت گذراندن
temporize
بدفع الوقت گذراندن
temporising
بدفع الوقت گذراندن
temporised
بدفع الوقت گذراندن
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
procrastinate
بدفع الوقت گذراندن
procrastinated
بدفع الوقت گذراندن
get through
به پایان رساندن گذراندن
get on
گذران کردن گذراندن
procrastinates
بدفع الوقت گذراندن
jauk
بیهوده وقت گذراندن
infltrate
از سوراخهای صافی گذراندن
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
passes
گذراندن تصویب شدن
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
passed
گذراندن تصویب شدن
pass
گذراندن تصویب شدن
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
faring
گذراندن گذران کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com