Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
pass
گذراندن تصویب شدن
passed
گذراندن تصویب شدن
passes
گذراندن تصویب شدن
Other Matches
approval by acclamation
تصویب به وسیله کف زدن وابراز احساسات این گونه تصویب زمانی مصداق پیدامیکند که مخالف جدی وجودنداشته باشد و طبعا" مسئله شمردن صاحبان اصوات تحسین امیز منتفی است
passes
گذراندن
averts
گذراندن
to be at ease
به گذراندن
averting
گذراندن
survive
گذراندن
averted
گذراندن
survived
گذراندن
avert
گذراندن
to rime away one's time
گذراندن
to have a rough time
بد گذراندن
surviving
گذراندن
pass
گذراندن
survives
گذراندن
passed
گذراندن
to make a shift
گذراندن
temporised
وقت گذراندن
temporalize
وقت گذراندن
temporises
وقت گذراندن
temporising
وقت گذراندن
play away
به بازی گذراندن
to enjoy oneself
خوش گذراندن
piddles
وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
token passing
گذراندن نشانه
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
to rub through or along
بسختی گذراندن
to rough it
سخت گذراندن
niggles
وقت گذراندن
niggled
وقت گذراندن
niggle
وقت گذراندن
to laugh away
با خنده گذراندن
to gain time
به بهانه گذراندن
piddle
وقت گذراندن
temporize
وقت گذراندن
aestivate
تابستان را گذراندن
idlest
وقت گذراندن
belate
ازموقع گذراندن
interlace
ازهم گذراندن
Sunday
یکشنبه را گذراندن
Sundays
یکشنبه را گذراندن
filtration
از صافی گذراندن
filrate
از صافی گذراندن
idle
وقت گذراندن
idled
وقت گذراندن
idles
وقت گذراندن
laugh away
با خنده گذراندن
temporizes
وقت گذراندن
temporized
وقت گذراندن
leach
از صافی گذراندن
temporizing
وقت گذراندن
piddled
وقت گذراندن
filtering
از صافی گذراندن
get on
گذران کردن گذراندن
faring
گذراندن گذران کردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
to mope a way
به افسردگی و پکری گذراندن
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
temporises
بدفع الوقت گذراندن
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
fares
گذراندن گذران کردن
fared
گذراندن گذران کردن
fare
گذراندن گذران کردن
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
temporized
بدفع الوقت گذراندن
temporising
بدفع الوقت گذراندن
temporizing
بدفع الوقت گذراندن
temporised
بدفع الوقت گذراندن
outwear
کهنه شدن گذراندن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
temporalize
بدفع الوقت گذراندن
jauk
بیهوده وقت گذراندن
temporizes
بدفع الوقت گذراندن
while
سپری کردن گذراندن
infltrate
از سوراخهای صافی گذراندن
weekends
تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekend
تعطیل اخرهفته را گذراندن
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
get through
به پایان رساندن گذراندن
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
temporize
بدفع الوقت گذراندن
gripped
بریدگی برای گذراندن اب
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
dawdled
بیهوده وقت گذراندن
lobbied
برای گذراندن لایحهای
lobbies
برای گذراندن لایحهای
dawdles
بیهوده وقت گذراندن
lobby
برای گذراندن لایحهای
moons
بیهوده وقت گذراندن
moon
بیهوده وقت گذراندن
grips
بریدگی برای گذراندن اب
gripping
بریدگی برای گذراندن اب
grip
بریدگی برای گذراندن اب
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
procrastinate
بدفع الوقت گذراندن
procrastinating
بدفع الوقت گذراندن
procrastinated
بدفع الوقت گذراندن
procrastinates
بدفع الوقت گذراندن
To review the past in ones minds eye .
گذشته را از نظر گذراندن
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
ok
تصویب
approval
تصویب
ratification
تصویب
resolutions
تصویب
resolution
تصویب
sanctioning
تصویب
sanctioned
تصویب
sanctions
تصویب
sanction
تصویب
okay
تصویب
approbation
تصویب
enactments
تصویب
enactment
تصویب
testamur
گواهی نامه گذراندن امتحانات
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
to p at or in an occpation
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
reeve
طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
to loaf a way one's time
وقت خود را ببطالت گذراندن
To bring something to someones attention .
چیزی را ازنظر کسی گذراندن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
passes
گذرگاه کارت عبور گذراندن
passed
گذرگاه کارت عبور گذراندن
hang out
<idiom>
به بطالت گذراندن روزگار کردن
approved
تصویب شده
approvingly
تصویب شده
approbate
تصویب کردن
approvable
قابل تصویب
sanctions
تصویب کردن
to meet the a of
به تصویب رسیدن
to have approved
به تصویب رساندن
approval of plan
تصویب نقشه
meet of approval of
به تصویب ..... رسیدن
passed
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
authorized
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
approved
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
allowed
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
grant
تصویب کردن
indorsation
تصویب نمودن
disapprobation
عدم تصویب رد
discountenance
تصویب نکردن
to be approved
به تصویب رسیدن
allow
تصویب کردن
imprimatur
تصویب پذیرش
agreed
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
allows
تصویب کردن
ratifies
تصویب کردن
passes
تصویب شدن
ratified
تصویب کردن
passed
تصویب شدن
act
تصویب نامه
acted
تصویب نامه
ratify
تصویب کردن
allowing
تصویب کردن
allow
تصویب کردن
resolute
تصویب کردن
disapproves
تصویب نکردن
disapprove
تصویب نکردن
acceptances
تصویب یک پیشنهاد
acceptance
تصویب یک پیشنهاد
ratifying
تصویب کردن
approve
تصویب کردن
ratification
تصدیق و تصویب
subscribing
تصویب کردن
subscribes
تصویب کردن
subscribed
تصویب کردن
passage
تصویب قطعه
subscribe
تصویب کردن
disapproval
عدم تصویب
passages
تصویب قطعه
sanction
تصویب کردن
sanctioned
تصویب کردن
sanctioning
تصویب کردن
approving
تصویب کردن
approves
تصویب کردن
pass
تصویب شدن
stand-off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-offs
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dallying
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
to pull any one across a river
کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
dally
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallied
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallies
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
serves
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
snooze
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
snoozed
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
peel
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
peels
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
snoozes
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozing
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalesce
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
convalesced
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com