English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pase گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
Other Matches
subtler ماهرانه
skifully ماهرانه
skilfully ماهرانه
nattily ماهرانه
subtlest ماهرانه
artfully ماهرانه
subtle ماهرانه
proficiently ماهرانه
adeptly ماهرانه
handily ماهرانه
masterly ماهرانه
aptly ماهرانه
tactically ماهر ماهرانه
workmanlike استادانه ماهرانه
facilely به نرمی ماهرانه
tactical ماهر ماهرانه
hard sell فروش ماهرانه
tactics رهبری ماهرانه
workmanly ایستادانه ماهرانه
skillful Šetc با مهارت ماهرانه
artful ماهرانه صنعتی
pour it on thick <idiom> ماهرانه چاپلوسی کردن از
finesse ضربه فریف و ماهرانه
differential ailerons ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
plays شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
playing شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
played شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
tactics دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
passed گذراندن
averted گذراندن
pass گذراندن
to have a rough time بد گذراندن
to rime away one's time گذراندن
surviving گذراندن
to make a shift گذراندن
survives گذراندن
passes گذراندن
survived گذراندن
to be at ease به گذراندن
survive گذراندن
avert گذراندن
averting گذراندن
averts گذراندن
wave حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waving حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waves حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waved حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
feint فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinted فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feints فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinting فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouses نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
route order ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه
filtration از صافی گذراندن
filrate از صافی گذراندن
Sundays یکشنبه را گذراندن
piddles وقت گذراندن
belate ازموقع گذراندن
niggles وقت گذراندن
piddle وقت گذراندن
niggled وقت گذراندن
leach از صافی گذراندن
idle وقت گذراندن
to enjoy oneself خوش گذراندن
temporalize وقت گذراندن
idled وقت گذراندن
interlace ازهم گذراندن
piddled وقت گذراندن
idles وقت گذراندن
aestivate تابستان را گذراندن
laugh away با خنده گذراندن
niggle وقت گذراندن
temporizing وقت گذراندن
Sunday یکشنبه را گذراندن
temporized وقت گذراندن
play away به بازی گذراندن
temporised وقت گذراندن
temporize وقت گذراندن
temporises وقت گذراندن
temporising وقت گذراندن
to rough it سخت گذراندن
filtering از صافی گذراندن
to laugh away با خنده گذراندن
to rub through or along بسختی گذراندن
to sleep away one's time بخواب گذراندن
temporizes وقت گذراندن
to gain time به بهانه گذراندن
idlest وقت گذراندن
token passing گذراندن نشانه
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
trackball وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
strokes حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroked حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
tapes وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
tape وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
stroke حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroking حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
taped وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
cruising سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruises سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruised سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
move off the ball حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ
fish tailing حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
cruise سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
temporizing بدفع الوقت گذراندن
get on گذران کردن گذراندن
temporizes بدفع الوقت گذراندن
passes گذراندن تصویب شدن
temporize بدفع الوقت گذراندن
temporising بدفع الوقت گذراندن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
temporises بدفع الوقت گذراندن
while سپری کردن گذراندن
temporised بدفع الوقت گذراندن
pass گذراندن تصویب شدن
temporized بدفع الوقت گذراندن
passed گذراندن تصویب شدن
temporalize بدفع الوقت گذراندن
get through به پایان رساندن گذراندن
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
moons بیهوده وقت گذراندن
moon بیهوده وقت گذراندن
grips بریدگی برای گذراندن اب
gripping بریدگی برای گذراندن اب
gripped بریدگی برای گذراندن اب
lobby برای گذراندن لایحهای
grip بریدگی برای گذراندن اب
To review the past in ones minds eye . گذشته را از نظر گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
lobbies برای گذراندن لایحهای
outwear کهنه شدن گذراندن
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
to mope a way به افسردگی و پکری گذراندن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
faring گذراندن گذران کردن
fares گذراندن گذران کردن
fared گذراندن گذران کردن
fare گذراندن گذران کردن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
infltrate از سوراخهای صافی گذراندن
dawdle بیهوده وقت گذراندن
procrastinated بدفع الوقت گذراندن
weekend تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekends تعطیل اخرهفته را گذراندن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
jauk بیهوده وقت گذراندن
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
procrastinating بدفع الوقت گذراندن
procrastinate بدفع الوقت گذراندن
lobbied برای گذراندن لایحهای
procrastinates بدفع الوقت گذراندن
passes گذرگاه کارت عبور گذراندن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
To bring something to someones attention . چیزی را ازنظر کسی گذراندن
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
reeve طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
passed گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
transferring حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
transfers حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
compound motion حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
counter clockwise حرکت عکس حرکت عقربههای ساعت
transfer حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
convalesced بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesce بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalescing بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
stand-off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dallying وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallies وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
stand-offs دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
peels گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
peel گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
serves گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
dallied وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
served گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
to keep a person company پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
reeve ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com