English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
To review the past in ones minds eye . گذشته را از نظر گذراندن
Other Matches
due out از وقت مصرف گذشته از وقت گذشته
pass گذراندن
avert گذراندن
averted گذراندن
averting گذراندن
averts گذراندن
passed گذراندن
survive گذراندن
survives گذراندن
surviving گذراندن
passes گذراندن
to have a rough time بد گذراندن
to make a shift گذراندن
survived گذراندن
to be at ease به گذراندن
to rime away one's time گذراندن
piddles وقت گذراندن
temporised وقت گذراندن
to gain time به بهانه گذراندن
interlace ازهم گذراندن
temporizing وقت گذراندن
niggle وقت گذراندن
niggled وقت گذراندن
piddle وقت گذراندن
piddled وقت گذراندن
to enjoy oneself خوش گذراندن
temporises وقت گذراندن
temporising وقت گذراندن
idlest وقت گذراندن
filrate از صافی گذراندن
filtration از صافی گذراندن
to laugh away با خنده گذراندن
belate ازموقع گذراندن
aestivate تابستان را گذراندن
token passing گذراندن نشانه
to sleep away one's time بخواب گذراندن
idles وقت گذراندن
idled وقت گذراندن
temporize وقت گذراندن
to rough it سخت گذراندن
temporized وقت گذراندن
temporizes وقت گذراندن
Sunday یکشنبه را گذراندن
Sundays یکشنبه را گذراندن
To overstep the mark. To go too far. از حد معمول گذراندن
idle وقت گذراندن
to rub through or along بسختی گذراندن
play away به بازی گذراندن
niggles وقت گذراندن
leach از صافی گذراندن
laugh away با خنده گذراندن
filtering از صافی گذراندن
temporalize وقت گذراندن
temporize بدفع الوقت گذراندن
passes گذراندن تصویب شدن
temporized بدفع الوقت گذراندن
temporising بدفع الوقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
temporises بدفع الوقت گذراندن
dawdle بیهوده وقت گذراندن
to mope a way به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
dawdles بیهوده وقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
dillydally بیهوده وقت گذراندن
pass گذراندن تصویب شدن
weekend تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekends تعطیل اخرهفته را گذراندن
outwear کهنه شدن گذراندن
passed گذراندن تصویب شدن
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
while سپری کردن گذراندن
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
procrastinates بدفع الوقت گذراندن
temporizing بدفع الوقت گذراندن
temporizes بدفع الوقت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
temporalize بدفع الوقت گذراندن
procrastinating بدفع الوقت گذراندن
to talk away بصحبت یاگفتگو گذراندن
procrastinated بدفع الوقت گذراندن
procrastinate بدفع الوقت گذراندن
temporised بدفع الوقت گذراندن
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
get through به پایان رساندن گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
lobby برای گذراندن لایحهای
lobbies برای گذراندن لایحهای
infltrate از سوراخهای صافی گذراندن
lobbied برای گذراندن لایحهای
moons بیهوده وقت گذراندن
moon بیهوده وقت گذراندن
jauk بیهوده وقت گذراندن
grip بریدگی برای گذراندن اب
gripped بریدگی برای گذراندن اب
gripping بریدگی برای گذراندن اب
loaf وقت را بیهوده گذراندن
grips بریدگی برای گذراندن اب
get on گذران کردن گذراندن
fare گذراندن گذران کردن
fared گذراندن گذران کردن
fares گذراندن گذران کردن
faring گذراندن گذران کردن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
To bring something to someones attention . چیزی را ازنظر کسی گذراندن
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
reeve طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
to loaf a way one's time وقت خود را ببطالت گذراندن
passes گذرگاه کارت عبور گذراندن
hang out <idiom> به بطالت گذراندن روزگار کردن
passed گذرگاه کارت عبور گذراندن
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
convalesced بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
serves گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
stand-offs دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand-off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
stand off دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dallying وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dally وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallies وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallied وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
peels گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalesces بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesce بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
peel گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
convalescing بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
pase گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
to keep a person company پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
passed گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
last night شب گذشته
forepast گذشته
foreby گذشته
last a گذشته
foretime گذشته
due out گذشته
agone گذشته
aside from گذشته از
beyoned the pale از حد گذشته
by gone گذشته
bypast گذشته
spun or span گذشته
over with گذشته
forepassed گذشته
gone by گذشته
and certainly not <conj.> گذشته از
What is past is past . what is gone is gone . گذشته ها گذشته
to say nothing of <conj.> گذشته از
asides گذشته از
aside گذشته از
not to speak of <conj.> گذشته از
not to mention <conj.> گذشته از
departed گذشته
let [leave] alone <conj.> گذشته از
bygone گذشته
historical گذشته
older گذشته
oldest گذشته
past گذشته
yesternight شب گذشته
old گذشته
preceded گذشته
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
reeve ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
retrospective view [on] نگاه به گذشته
what is more <adv.> گذشته از این
sware گذشته swear
redolence خاطرات گذشته
sup.latest or last تازه گذشته
stale cheque چک تاریخ گذشته
further on از این گذشته
retrospective falsification تحریف گذشته
furthermore از این گذشته
on top of that <adv.> گذشته از این
self devoted از خود گذشته
self giving از خود گذشته
beyond that <adv.> گذشته از این
on to <adv.> گذشته از این
the past tense زمان گذشته
aside from that <adv.> گذشته از این
further [moreover] <adv.> گذشته از این
forby <adv.> گذشته از این
upheld گذشته uphold
outdid گذشته outdo
bled گذشته Bleed
on top of this <adv.> گذشته از این
pt زمان گذشته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com