Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
gib
گربه صفت بودن
Other Matches
genet
جانور پستاندارکوچک گوشت خواری شبیه گربه زباد یا گربه معمولی
feline
وابسته به تیره گربه گربه صفت
ventus's shell
کس گربه
malkin
گربه
puss
گربه
tomcats
گربه نر
flues
گربه رو
tomcat
گربه نر
felid
گربه
the cat has nine lives
گربه
air drain
گربه رو
cat
گربه
cats
گربه
moggy
گربه
flue
گربه رو
tom cat
گربه نر
gib cat
گربه نر
neko
گربه
grimalkin
گربه
lead one a dance
گربه رقصاندن
kitty
بچه گربه
pussies
گربه وار
kitties
بچه گربه
to lead one a dance
گربه رقصاندن
tabby
گربه ماده
Persian cat
گربه ایرانی
cattish
گربه وار
catlike
گربه وار
cathead
کله گربه
caracal
گربه صحرایی
toms
جنس نر گربه نر
tom
جنس نر گربه نر
kitling
بچه گربه
tabbies
گربه ماده
catling
بچه گربه
lemon grass
گربه دشتی
cat's paws
پنجه گربه
to pull the strings
گربه رقصاندن
cattier
گربه صفت
cattiest
شبیه گربه
cattiest
گربه صفت
catty
شبیه گربه
meaow
صدای گربه
catfish
گربه ماهی
meow
صدای گربه
cattier
شبیه گربه
cat's paw
پنجه گربه
wildcats
گربه وحشی
wildcat
گربه وحشی
gatophobia
گربه هراسی
cowrie
نوعی کس گربه
pussy
گربه وار
cowries
نوعی کس گربه
cowry
نوعی کس گربه
galeophobia
گربه هراسی
ailurophobia
گربه هراسی
catty
گربه صفت
heating flue
تنوره گربه رو
tabby cat
گربه خط دار
kittens
بچه گربه
kitten
بچه گربه
felid
گربه مانند
felidae
تیره گربه
foumart
گربه شمالی
fitchet
گربه قطبی
grimalkin
گربه ماده
foumart
گربه قطبی
sheat fish
گربه ماهی
silure
گربه ماهی
gib
گوه گربه نر
gib cat
گربه اخته
abyssinian
نژادی از گربه
reflecting stud
چشم گربه
tiger cat
گربه وحشی
kit
بچه گربه
cats eye
چشم گربه
kits
بچه گربه
cattiness
گربه صفتی
civet
گربه زباد
mewing
صدای گربه
mewed
صدای گربه
mew
صدای گربه
cri du chat
گربه اوایی
cattily
گربه وار
felinity
گربه صفتی
catamountain
یکجور گربه دشتی
catamount
یکجور گربه دشتی
miaow
صدای گربه میومیو
miaowed
صدای گربه میومیو
pussy
ریم الود گربه
miaowing
صدای گربه میومیو
miaows
صدای گربه میومیو
caterwaul
صدای شیون گربه
pussies
ریم الود گربه
leopards
پلنگ گربه وحشی
leopard
پلنگ گربه وحشی
neko ashi dachi
ایستادن گربه سان
serval
گربه دشتی افریقایی
miaou
صدای گربه میومیو
caterwauls
صدای شیون گربه
caterwauling
صدای شیون گربه
tabby cat
گربه ببری یا پلنگی
beom seogi
گربه سان ایستادن
kittenish
مثل بچه گربه
to pull the wires
گربه رقصانی کردن
viverrine
خانواده گربه زباد
viverrine
شبیه گربه زباد
They fight like cat and dog.
مانند سگ و گربه به هم می پرند.
cat gets one's tongue
<idiom>
گربه زبونش را خورده
caterwauled
صدای شیون گربه
play cat and mouse with someone
<idiom>
موش و گربه بازی کردن
fisch
پوست راسو یا گربه قطبی
hemp nettle
گیاهان جنس کله گربه
fitchew
پوست راسو یا گربه قطبی
linsang
گربه زباد برمه وجاوه
Siamese cats
گربه چشم ابی ولاغرسیامی
margay
گربه پلنگی امریکای جنوبی
There is not room no swing a cat .
<proverb>
گربه را مجال گذز نیست .
The cat dreams of mice.
<proverb>
گربه در خواب موش بیند.
Siamese cat
گربه چشم ابی ولاغرسیامی
A cat has nine lives .
<proverb>
گربه هفت جان دارد .
fleas i. doges and cats
کیک هاسگ و گربه را اذیت می کنند
cougar
گربه وحشی پشمالو یوزپلنگ امریکایی
cougars
گربه وحشی پشمالو یوزپلنگ امریکایی
manx cat
گربه اهلی موکوتاه ودم کوتاه
wire pulling
گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
rumpy
یکجور گربه بی دم در جزیره man of isle
Two cas and a mouse , two wives in one house , two.
<proverb>
دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
The cat ate the whole mouse.
گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
catgut
روده گربه وغیره که برای بخیه زدن درجراحی بکارمیرود
No matter which way you fling a cat, it will light.
<proverb>
گربه را هر طورى بیندازند روى چهار دست و پا پائین مى آید.
returning
کدیا کلید مشخص کننده انتهای خط ورودی وحرکت نشانه گربه شروع خط بعد
return
کدیا کلید مشخص کننده انتهای خط ورودی وحرکت نشانه گربه شروع خط بعد
returns
کدیا کلید مشخص کننده انتهای خط ورودی وحرکت نشانه گربه شروع خط بعد
returned
کدیا کلید مشخص کننده انتهای خط ورودی وحرکت نشانه گربه شروع خط بعد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
depend
مربوط بودن منوط بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consist
شامل بودن عبارت بودن از
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com